امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Joke

dʒoʊk dʒəʊk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    joked
  • شکل سوم:

    joked
  • سوم‌شخص مفرد:

    jokes
  • وجه وصفی حال:

    joking
  • شکل جمع:

    jokes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
لطیفه، جوک، شوخی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The joke that my friend told at the party was so funny that I couldn't stop laughing for minutes.
- لطیفه‌ای که دوستم در مهمانی گفت آن‌قدر خنده‌دار بود که برای دقایقی نمی‌توانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم.
- I love watching stand-up comedians because they always come up with the funniest jokes.
- عاشق تماشای استندآپ کمدین‌ها هستم چون آن‌ها همیشه خنده‌دارترین جوک‌ها را بیان می‌کنند.
- a dirty joke
- شوخی مستهجن
- The comedian's joke about marriage had the entire crowd roaring with laughter.
- شوخی این کمدین در مورد ازدواج باعث شد که تمام جمعیت از خنده روده‌بر شوند.
- He can't take a joke.
- او از شوخی خوشش نمی‌آید (شوخی سرش نمی‌شود).
- a practical joke
- شوخی عملی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun informal
مضحکه، مایه‌ی خنده، جوک (شخص یا چیز به دلیل بد بودن یا احمقانه بودن)
- He is the joke of the whole town.
- او مایه‌ی خنده‌ی تمام شهر است.
- The team's performance in the game was a joke.
- عملکرد تیم در این بازی مضحکه بود.
verb - intransitive
جوک گفتن، لطیفه گفتن
- They spent all their time joking and laughing.
- آن‌ها همه‌ی وقت خود را به جوک گفتن و خنده گذراندند.
- She has a natural ability to joke in any situation.
- او توانایی طبیعی لطیفه گفتن در هر شرایطی را دارد.
verb - intransitive
شوخی کردن، مزاح کردن، مزه‌ ریختن
- They joked about their mothers-in-law.
- آن‌ها درباره‌ی مادرزن‌های خود شوخی می‌کردند.
- This is not a joking matter!
- این مطلب شوخی برنمی‌دارد!
- A funeral gathering is no place for joking!
- مجلس ختم جای شوخی کردن نیست!
- "You've won a million!" He joked.
- به شوخی گفت: «یک میلیون برده‌ای!»
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد joke

  1. noun fun, quip
    Synonyms:
    antic bon mot buffoonery burlesque caper caprice chestnut clowning drollery epigram escapade farce frolic gag gambol game ha-ha hoodwinking horseplay humor jape jest lark laugh mischief monkeyshine mummery one-liner parody payoff play pleasantry prank pun put-on quirk raillery repartee revel rib sally saw shaggy-dog story shenanigan snow job sport spree stunt tomfoolery trick vagary whimsy wisecrack witticism yarn
  1. noun person that is made fun of
    Synonyms:
    buffoon butt clown derision fool goat jackass jestee laughingstock mockery simpleton sport target
  1. verb kid, tease
    Synonyms:
    banter chaff deceive deride fool frolic fun gambol horse around jape jest jive jolly josh kid around laugh make merry mock needle play play the clown play tricks poke fun pull one’s leg pun put on quip rag revel rib ridicule roast spoof sport taunt trick wisecrack
    Antonyms:
    be serious

Collocations

  • no joke

    مطلب یا چیز جدی، بی‌شوخی

لغات هم‌خانواده joke

  • verb - intransitive
    joke

ارجاع به لغت joke

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «joke» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/joke

لغات نزدیک joke

پیشنهاد بهبود معانی