آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

    Butt

    bʌt bʌt

    گذشته‌ی ساده:

    butted

    شکل سوم:

    butted

    سوم‌شخص مفرد:

    butts

    وجه وصفی حال:

    butting

    شکل جمع:

    butts

    معنی butt | جمله با butt

    noun countable

    ته (سیگار)

    He always puts out his cigarette butt before throwing it away.

    همیشه قبل از دور انداختن ته سیگارش آن را خاموش می‌کند.

    The smell of stale cigarette butt lingered in the room.

    بوی ته سیگار کهنه در اتاق پیچید.

    noun slang countable C1

    انگلیسی آمریکایی کون

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    His pants were so tight, you could see his butt.

    شلوارش آن‌قدر تنگ بود که می‌شد کونش را دید.

    She had a tattoo of a heart on her butt.

    روی کونش تتوی قلب داشت.

    noun countable

    قنداق (تفنگ)

    He gripped the butt of the rifle.

    قنداق تفنگ را گرفت.

    The butt of the rifle had a rubber pad for added comfort during prolonged use.

    قنداق تفنگ دارای یک پد لاستیکی برای راحتی بیشتر در استفاده‌ی طولانی‌مدت بود.

    noun

    مضحکه، مچل، وسیله‌ی خنده (شخص)

    I didn't want to be the butt of their jokes.

    نمی‌خواستم مضحکه‌ی شوخی آن‌ها بشوم.

    She felt like the butt of the joke.

    او احساس می‌کرد که مچل شده است.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی بشکه‌ی بزرگ، گاوبشکه

    I need to buy a new butt for my backyard to collect rainwater.

    باید بشکه‌ی بزرگ جدیدی برای حیاط خلوتم بخرم تا آب باران در آن جمع شود.

    The butt in the garage is filled with gasoline.

    گاوبشکه‌ی گاراژ پر از بنزین است.

    verb - intransitive verb - transitive

    با کله زدن به (شخص)، شاخ زدن (بز و گاو)

    The ram butted the gate, trying to break it down.

    قوچ به دروازه شاخ زد و سعی کرد آن را بشکند.

    She butt the soccer ball with all her might

    او با تمام توانش توپ را با کله زد.

    noun countable

    دسته (چوب ماهیگیری و غیره)

    the butt end of a spear

    دسته‌ی نیزه

    The butt of the fishing rod cracked.

    دسته‌ی چوب ماهیگیری ترک خورد.

    noun slang

    انگلیسی آمریکایی سیگار

    I need to grab a pack of butts.

    باید یک بسته سیگار بگیرم.

    He lit up a butt.

    یه سیگار روشن کرد.

    noun countable

    هدف (تیراندازی)

    She focused on hitting the butt.

    روی زدن هدف تمرکز کرد.

    My goal is to improve my accuracy hitting the butt.

    هدف من این است که دقتم در زدن هدف را افزایش دهم.

    noun

    قدیمی مجازی هدف

    The team's butt is to win the championship.

    هدف تیم کسب عنوان قهرمانی است.

    My butt is to become a professional athlete.

    هدف من این است که ورزشکار حرفه‌ای شوم.

    noun

    تپه (که در پشت هدف تیراندازی قرار می‌دهند تا تیر فراتر نرود)

    The soldiers used the butt for target practice.

    سربازان از تپه‌ برای تمرین هدف‌گیری استفاده کردند.

    The soldiers took cover behind the butt.

    سربازها پشت تپه پناه گرفتند.

    verb - intransitive

    مجاور بودن، نزدیک بودن

    The two buildings butt against each other in downtown.

    این دو ساختمان در مرکز شهر مجاور هستند.

    My chair butt against the wall.

    صندلی من نزدیک دیوار است.

    verb - intransitive

    با سر رفتن

    He butted through the foliage.

    او با سر از میان شاخ و برگ رد شد.

    He butt into the ocean.

    با سر وارد اقیانوس شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد butt

    1. noun end, shaft
      Synonyms:
      end edge tip bottom base foot tail handle shaft extremity stub stump shank stock hilt haft fag end fundament
    1. noun object of joking
      Synonyms:
      victim target fool sucker dupe joke subject mark patsy chump goat laughingstock easy mark sap pigeon softie sitting duck fall guy turkey jestee clay pigeon derision
    1. noun cigarette
      Synonyms:
      cigarette smoke cig fag tobacco coffin nail cancer stick
    1. verb bang up against with head
      Synonyms:
      bump run into knock hit strike shove push poke prod jab smack buck ram collide batter punch gore horn bunt buffet thrust toss
    1. verb touch, adjoin
      Synonyms:
      touch join meet adjoin border neighbor bound verge abut communicate project protrude
    1. noun animate rear end
      Synonyms:
      back behind bottom rear seat backside posterior rump bum fanny derrière hindquarters haunches tush back end fundament gluteus maximus

    Phrasal verbs

    butt in

    فضولی کردن، دخالت بی‌جا کردن، خود را وسط انداختن

    butt out

    فضولی نکردن، دخالت نکردن، در کار کسی سرک نکشیدن، به کسی مربوط نبودن

    سوال‌های رایج butt

    گذشته‌ی ساده butt چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده butt در زبان انگلیسی butted است.

    شکل سوم butt چی میشه؟

    شکل سوم butt در زبان انگلیسی butted است.

    شکل جمع butt چی میشه؟

    شکل جمع butt در زبان انگلیسی butts است.

    وجه وصفی حال butt چی میشه؟

    وجه وصفی حال butt در زبان انگلیسی butting است.

    سوم‌شخص مفرد butt چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد butt در زبان انگلیسی butts است.

    ارجاع به لغت butt

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «butt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/butt

    لغات نزدیک butt

    • - butler's pantry
    • - butlery
    • - butt
    • - butt hinge
    • - butt in
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.