گذشتهی ساده:
buttedشکل سوم:
buttedسومشخص مفرد:
buttsوجه وصفی حال:
buttingشکل جمع:
buttsته (سیگار)
He always puts out his cigarette butt before throwing it away.
همیشه قبل از دور انداختن ته سیگارش آن را خاموش میکند.
The smell of stale cigarette butt lingered in the room.
بوی ته سیگار کهنه در اتاق پیچید.
انگلیسی آمریکایی کون
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His pants were so tight, you could see his butt.
شلوارش آنقدر تنگ بود که میشد کونش را دید.
She had a tattoo of a heart on her butt.
روی کونش تتوی قلب داشت.
قنداق (تفنگ)
He gripped the butt of the rifle.
قنداق تفنگ را گرفت.
The butt of the rifle had a rubber pad for added comfort during prolonged use.
قنداق تفنگ دارای یک پد لاستیکی برای راحتی بیشتر در استفادهی طولانیمدت بود.
مضحکه، مچل، وسیلهی خنده (شخص)
I didn't want to be the butt of their jokes.
نمیخواستم مضحکهی شوخی آنها بشوم.
She felt like the butt of the joke.
او احساس میکرد که مچل شده است.
انگلیسی بریتانیایی بشکهی بزرگ، گاوبشکه
I need to buy a new butt for my backyard to collect rainwater.
باید بشکهی بزرگ جدیدی برای حیاط خلوتم بخرم تا آب باران در آن جمع شود.
The butt in the garage is filled with gasoline.
گاوبشکهی گاراژ پر از بنزین است.
با کله زدن به (شخص)، شاخ زدن (بز و گاو)
The ram butted the gate, trying to break it down.
قوچ به دروازه شاخ زد و سعی کرد آن را بشکند.
She butt the soccer ball with all her might
او با تمام توانش توپ را با کله زد.
دسته (چوب ماهیگیری و غیره)
the butt end of a spear
دستهی نیزه
The butt of the fishing rod cracked.
دستهی چوب ماهیگیری ترک خورد.
انگلیسی آمریکایی سیگار
I need to grab a pack of butts.
باید یک بسته سیگار بگیرم.
He lit up a butt.
یه سیگار روشن کرد.
هدف (تیراندازی)
She focused on hitting the butt.
روی زدن هدف تمرکز کرد.
My goal is to improve my accuracy hitting the butt.
هدف من این است که دقتم در زدن هدف را افزایش دهم.
قدیمی مجازی هدف
The team's butt is to win the championship.
هدف تیم کسب عنوان قهرمانی است.
My butt is to become a professional athlete.
هدف من این است که ورزشکار حرفهای شوم.
تپه (که در پشت هدف تیراندازی قرار میدهند تا تیر فراتر نرود)
The soldiers used the butt for target practice.
سربازان از تپه برای تمرین هدفگیری استفاده کردند.
The soldiers took cover behind the butt.
سربازها پشت تپه پناه گرفتند.
مجاور بودن، نزدیک بودن
The two buildings butt against each other in downtown.
این دو ساختمان در مرکز شهر مجاور هستند.
My chair butt against the wall.
صندلی من نزدیک دیوار است.
با سر رفتن
He butted through the foliage.
او با سر از میان شاخ و برگ رد شد.
He butt into the ocean.
با سر وارد اقیانوس شد.
فضولی کردن، دخالت بیجا کردن، خود را وسط انداختن
فضولی نکردن، دخالت نکردن، در کار کسی سرک نکشیدن، به کسی مربوط نبودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «butt» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/butt