گذشتهی ساده:
bumpedشکل سوم:
bumpedسومشخص مفرد:
bumpsوجه وصفی حال:
bumpingشکل جمع:
bumpsدستانداز جاده، ضربت، ضربت حاصله در اثر تکان سخت، برآمدگی، تکان سخت (در هواپیما و غیره)، تکان ناگهانی، ضربت (توأم با تکان) زدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Every time the car went over a bump...
هر وقت ماشین از دستاندازی رد میشد...
The freight cars came together with a bump.
واگنهای باری با تکان به هم خوردند.
I bumped my head on the edge of the shelf again!
دوباره سرم به لب تاقچه خورد!
The boat gently bumped against the shore wall.
زورق به آرامی به دیوارهی ساحلی خورد.
The children went bumping down the stairway.
بچهها تلپتلپکنان از پلکان پایین میرفتند.
The package slipped from his hand and fell with a bump.
بسته از دستش لغزید و تلپی افتاد.
His forehead has a bump the size of an egg.
پیشانی او به اندازهی یک تخممرغ بالا آمده است.
As a result of his fall, his head is full of bumps.
در اثر افتادن سرش قلمبهقلمبه شده است.
He was bumped from his job by a younger employee.
او برکنار شد و یک کارمند جوانتر جای او را گرفت.
He was bumped at the airport to make room for a general.
در فرودگاه او را سوار نکردند و جایش را به یک ژنرال دادند.
Demand has bumped up prices.
تقاضا موجب بالا رفتن قیمتها شده است.
He bumped into the sideboard and broke the dishes.
به قفسه خورد و ظرفها را شکست.
I bumped into my childhood friend in the street.
در خیابان به دوست ایام کودکی خود برخورد کردم.
In the story, she bumps off her husband and goes to Canada.
در داستان شوهر خود را میکشد و به کانادا میرود.
(اتفاقی کسی را) دیدن، (اتفاقی به کسی) بر خوردن
(عامیانه) کشتن، سر به نیست کردن، کلک کسی را کندن
(قیمت چیزی را) ناگهان و بسیار بالا بردن
(اتفاقاً به کسی) برخوردن، تصادفاً ملاقات کردن
(اتقاقی) برخورد کردن، تصادف کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bump» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bump