با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bounce

baʊns baʊns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bounced
  • شکل سوم:

    bounced
  • سوم‌شخص مفرد:

    bounces
  • وجه وصفی حال:

    bouncing
  • شکل جمع:

    bounces

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
جهیدن، جهش کردن، به چیزی خوردن و برگشتن (توپ و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The ball started to bounce higher and higher with each hit.
- توپ با هر ضربه شروع به بالاتر و بالاتر جهیدن می‌کرد.
- The basketball began to bounce as it hit the court.
- توپ بسکتبال با برخورد به زمین شروع به برگشتن کرد.
- The grenade bounced twice and exploded.
- نارنجک دو بار جهش کرد و منفجر شد.
verb - intransitive B2
با شوروهیجان حرکت کردن، جست‌وخیز کردن (از شدت هیجان و انرژی و غیره)
- He began to bounce around the room.
- او شروع به جست‌وخیز کردن در اطراف اتاق کرد.
- The toddler loved to bounce all day.
- کودک نوپا دوست داشت تمام روز با شوروهیجان حرکت کند.
verb - intransitive verb - transitive informal
برگشت خوردن، برگشت زدن (چک)
- Due to insufficient funds, my check bounced.
- به‌ دلیل نبود وجه کافی در حساب، چکم برگشت خورد.
- The bank bounced my cheque.
- بانک چک من را برگشت زد.
verb - intransitive C2
کامپیوتر برگشت خوردن، واگشتن (ایمیل)
- The message bounced due to an invalid email address.
- پیام به دلیل آدرس ایمیل نامعتبر برگشت خورد.
- The email will bounce if the recipient's inbox is full.
- اگر صندوق ورودی گیرنده پر باشد، ایمیل برگشت خواهد خورد.
noun countable uncountable
جهش، پرش، بالا و پایین پریدن، برگشت (توپ و غیره)
- The ball had a high bounce on the concrete surface.
- توپ روی سطح بتنی جهش بالایی داشت.
- The tennis ball had a consistent bounce on the clay court.
- توپ تنیس در زمین خاکی بالا و پایین پریدن مداومی داشت.
noun countable
جهش، افزایش (به‌طور ناگهانی)
- The scandal had a negative impact on the candidate's bounce in the polls.
- این رسوایی تأثیر منفی بر جهش نامزد در نظرسنجی‌ها داشت.
- The social media campaign led to a significant bounce in the candidate's popularity ratings.
- کمپین رسانه‌های اجتماعی منجر به جهش قابل توجهی در رتبه‌بندی محبوبیت این نامزد شد.
verb - transitive
اقتصاد جهش کردن (به‌طور ناگهانی به‌ویژه پس از سقوط به پایین‌ترین حد)
- The currency bounced against the dollar after a period of decline.
- ارزش این ارز در برابر دلار پس از یک دوره‌ی نزولی جهش کرد.
- The housing market is showing signs of bouncing following a period of stagnation.
- بازار مسکن پس از یک دوره رکود نشانه‌هایی از جهش را نشان می‌دهد.
- The cryptocurrency market witnessed a sudden bounce in value.
- بازار رمزارزها شاهد جهش ناگهانی ارزش بود.
verb - transitive
زدن و گرفتن، به زمین زدن (توپ و غیره)، زدن (به جایی)
- He kept bouncing the ball off the floor.
- مرتب توپ را به زمین می‌زد.
- The child loved to bounce the ball off the floor.
- کودک دوست داشت توپ را به زمین بزند و بگیرد.
verb - transitive informal
بیرون انداختن، به بیرون پرت کردن، اخراج کردن
- The security guard bounced the troublemaker from the club.
- مأمور امنیتی فرد مزاحم را از کلاب بیرون انداخت.
- The teacher bounced the disruptive student from the classroom.
- معلم دانش‌آموز مزاحم را از کلاس اخراج کرد.
verb - transitive
ورزش حذف کردن (از رقابت)
- The top-seeded team is poised to bounce their opponents in the next round.
- تیم برتر آماده است تا در دور بعد حریفان خود را حذف کند.
- The skilled player was able to bounce all of their opponents.
- این بازیکن ماهر توانست تمام حریفان خود را حذف کند.
verb - intransitive informal
انگلیسی آمریکایی دررفتن
- Don't bounce, the meeting is about to start.
- درنرو، جلسه داره شروع می‌شه.
- Can you believe she just bounced without saying goodbye?
- آیا باورت می‌شه که بدون خداحافظی دررفته باشه؟
noun
جنب‌وجوش، پویایی، سرزندگی، نشاط
- The singer's voice had a unique bounce that made the song unforgettable.
- صدای این خواننده جنب‌وجوش بی‌نظیری داشت که آهنگ را فراموش‌نشدنی کرد.
- The athlete's enthusiasm brought the bounce to the game.
- اشتیاق این ورزشکار به مسابقه پویایی بخشید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bounce

  1. noun spring
    Synonyms: animation, bound, dynamism, elasticity, energy, give, go, life, liveliness, pep, rebound, recoil, resilience, springiness, vigor, vitality, vivacity, zip
  2. verb spring up; rebound
    Synonyms: backlash, bob, boomerang, bound, buck, bump, carom, fly back, glance off, hop, hurdle, jerk up and down, jounce, jump, kick back, leap, rebound, recoil, resile, ricochet, saltate, snap back, spring back, thump, vault
  3. verb evict
    Synonyms: ax, boot out, can, discharge, dismiss, eighty-six, eject, fire, give one notice, give the heave ho, heave, kick out, oust, sack, terminate, throw
    Antonyms: allow, let in, permit

Phrasal verbs

  • bounce back

    (پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن

ارجاع به لغت bounce

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bounce» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bounce

لغات نزدیک bounce

پیشنهاد بهبود معانی