گذشتهی ساده:
bouncedشکل سوم:
bouncedسومشخص مفرد:
bouncesوجه وصفی حال:
bouncingشکل جمع:
bouncesجهیدن، جهش کردن، به چیزی خوردن و برگشتن (توپ و غیره)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
The ball started to bounce higher and higher with each hit.
توپ با هر ضربه شروع به بالاتر و بالاتر جهیدن میکرد.
The basketball began to bounce as it hit the court.
توپ بسکتبال با برخورد به زمین شروع به برگشتن کرد.
The grenade bounced twice and exploded.
نارنجک دو بار جهش کرد و منفجر شد.
با شوروهیجان حرکت کردن، جستوخیز کردن (از شدت هیجان و انرژی و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He began to bounce around the room.
او شروع به جستوخیز کردن در اطراف اتاق کرد.
The toddler loved to bounce all day.
کودک نوپا دوست داشت تمام روز با شوروهیجان حرکت کند.
برگشت خوردن، برگشت زدن (چک)
Due to insufficient funds, my check bounced.
به دلیل نبود وجه کافی در حساب، چکم برگشت خورد.
The bank bounced my cheque.
بانک چک من را برگشت زد.
کامپیوتر برگشت خوردن، واگشتن (ایمیل)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کامپیوتر
The message bounced due to an invalid email address.
پیام به دلیل آدرس ایمیل نامعتبر برگشت خورد.
The email will bounce if the recipient's inbox is full.
اگر صندوق ورودی گیرنده پر باشد، ایمیل برگشت خواهد خورد.
جهش، پرش، بالا و پایین پریدن، برگشت (توپ و غیره)
The ball had a high bounce on the concrete surface.
توپ روی سطح بتنی جهش بالایی داشت.
The tennis ball had a consistent bounce on the clay court.
توپ تنیس در زمین خاکی بالا و پایین پریدن مداومی داشت.
جهش، افزایش (بهطور ناگهانی)
The scandal had a negative impact on the candidate's bounce in the polls.
این رسوایی تأثیر منفی بر جهش نامزد در نظرسنجیها داشت.
The social media campaign led to a significant bounce in the candidate's popularity ratings.
کمپین رسانههای اجتماعی منجر به جهش قابل توجهی در رتبهبندی محبوبیت این نامزد شد.
اقتصاد جهش کردن (بهطور ناگهانی بهویژه پس از سقوط به پایینترین حد)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی اقتصاد
The currency bounced against the dollar after a period of decline.
ارزش این ارز در برابر دلار پس از یک دورهی نزولی جهش کرد.
The housing market is showing signs of bouncing following a period of stagnation.
بازار مسکن پس از یک دوره رکود نشانههایی از جهش را نشان میدهد.
The cryptocurrency market witnessed a sudden bounce in value.
بازار رمزارزها شاهد جهش ناگهانی ارزش بود.
زدن و گرفتن، به زمین زدن (توپ و غیره)، زدن (به جایی)
He kept bouncing the ball off the floor.
مرتب توپ را به زمین میزد.
The child loved to bounce the ball off the floor.
کودک دوست داشت توپ را به زمین بزند و بگیرد.
بیرون انداختن، به بیرون پرت کردن، اخراج کردن
The security guard bounced the troublemaker from the club.
مأمور امنیتی فرد مزاحم را از کلاب بیرون انداخت.
The teacher bounced the disruptive student from the classroom.
معلم دانشآموز مزاحم را از کلاس اخراج کرد.
ورزش حذف کردن (از رقابت)
The top-seeded team is poised to bounce their opponents in the next round.
تیم برتر آماده است تا در دور بعد حریفان خود را حذف کند.
The skilled player was able to bounce all of their opponents.
این بازیکن ماهر توانست تمام حریفان خود را حذف کند.
انگلیسی آمریکایی دررفتن
Don't bounce, the meeting is about to start.
درنرو، جلسه داره شروع میشه.
Can you believe she just bounced without saying goodbye?
آیا باورت میشه که بدون خداحافظی دررفته باشه؟
جنبوجوش، پویایی، سرزندگی، نشاط
The singer's voice had a unique bounce that made the song unforgettable.
صدای این خواننده جنبوجوش بینظیری داشت که آهنگ را فراموشنشدنی کرد.
The athlete's enthusiasm brought the bounce to the game.
اشتیاق این ورزشکار به مسابقه پویایی بخشید.
(پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bounce» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bounce