امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Rattle

ˈrætl ˈrætl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rattled
  • شکل سوم:

    rattled
  • سوم‌شخص مفرد:

    rattles
  • وجه وصفی حال:

    rattling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun singular
تلق‌تلوق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- I heard a sudden rattle and got scared.
- تلق‌تلوق ناگهانی‌ای را شنیدم و ترسیدم.
- A loud rattle came from the engine.
- تلق‌تلوق بلندی از موتور می‌آمد.
- the rattle of my bicycle's mudguard
- تلق‌تلوق گلگیر دوچرخه‌ی من
noun countable
جغجغه
- The child kept shaking his rattle.
- کودک مرتباً جغجغه‌ی خود را تکان می‌داد.
- The baby shook the rattle with glee.
- بچه با خوشحالی جغجغه را تکان داد.
noun countable
موسیقی صداساز (وسیله‌ای چوبی که با چرخاندن آن صدایی مانند ضربات متوالی ایجاد می‌شود)
- A rattle is used during some spiritual ceremonies.
- از صداساز در برخی مراسم‌های معنوی استفاده می‌شود.
- The rattle made a loud noise.
- صداساز صدای بلندی به راه انداخت.
noun countable
جانورشناسی زنگوله (بخشی از دم مار زنگوله‌ای (زنگی) که صدا تولید می‌کند)
- A baby rattlesnake's rattle is not as loud as an adult's.
- [بلندی صدای] زنگوله‌ی بچه‌مار زنگوله‌ای به بلندی مار بالغ نیست.
- He recognized the sound of a rattlesnake's rattle.
- صدای زنگوله‌ی مار زنگوله‌ای را تشخیص داد.
verb - transitive
عصبی کردن (کسی)
- They wanted to rattle our players.
- آن‌ها می‌خواستند بازیکنان ما را عصبی کنند.
- He rattled the speaker.
- سخنران را عصبی کرد.
verb - intransitive
تلق‌تلوق کردن، تلق‌تلوق صدا کردن
- The mudguard of the bicycle was rattling.
- گلگیر دوچرخه تلق‌تلوق می‌کرد.
- This window rattles in the wind.
- این پنجره در باد تلق‌تلوق صدا می‌کند.
verb - transitive
به تلق‌تلوق انداختن، به صدا درآوردن
- She rattled the handle of the door.
- دسته‌ی در را به تلق‌تلوق انداخت.
- The passing train would rattle the windows of our house.
- قطاری که در حال گذر بود، شیشه‌های خانه‌ی ما را به صدا درمی‌آورد.
verb - intransitive
ور زدن، وراجی کردن
- She rattled on for a full hour.
- یک ساعت تمام ور زد.
- My boss likes to rattle during meetings.
- رئیسم دوست داره در طول جلسات وراجی کنه.
verb - intransitive
تلق‌تلوق‌کنان رفتن، تلق‌تلوق‌کنان حرکت کردن
- A cart was rattling along the cobblestone.
- یک گاری روی سنگ‌فرش تلق‌تلوق‌کنان می‌رفت.
- The carriage rattled around the big old house.
- کالسکه در اطراف خانه‌ی قدیمی تلق‌تلوق‌کنان حرکت می‌کرد.
verb - transitive
به پله‌ی طنابی مجهز کردن (کشتی)
- We need to rattle the boat before setting sail.
- پیش از حرکت باید قایق را به پله‌ی طنابی مجهز کنیم.
- the rattle of the party held next door
- سروصدای مهمانی در خانه‌ی مجاور
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rattle

  1. verb bang, jiggle
    Synonyms:
    bicker bounce clack clatter drum jangle jar jolt jounce knock shake shatter sound vibrate
  1. verb talk aimlessly, endlessly
    Synonyms:
    babble cackle chat chatter clack gab gabble gush jabber jaw list prate prattle reel off run on run through yak
  1. verb disconcert, upset someone
    Synonyms:
    abash addle bewilder bother confound confuse discombobulate discomfit discompose discountenance distract disturb embarrass faze flummox frighten get to muddle nonplus perplex perturb psych out put off put out put out of countenance rattle one’s cage scare shake throw unnerve
    Antonyms:
    appease placate soothe

Idioms

  • rattle around in

    در خانه یا اداره یا کارگاه بزرگ‌تر از نیاز خود بودن

ارجاع به لغت rattle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rattle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rattle

لغات نزدیک rattle

پیشنهاد بهبود معانی