Rattle

ˈrætl ˈrætl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rattled
  • شکل سوم:

    rattled
  • سوم‌شخص مفرد:

    rattles
  • وجه وصفی حال:

    rattling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun singular
تلق‌تلوق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- I heard a sudden rattle and got scared.
- تلق‌تلوق ناگهانی‌ای را شنیدم و ترسیدم.
- A loud rattle came from the engine.
- تلق‌تلوق بلندی از موتور می‌آمد.
- the rattle of my bicycle's mudguard
- تلق‌تلوق گلگیر دوچرخه‌ی من
noun countable
جغجغه
- The child kept shaking his rattle.
- کودک مرتباً جغجغه‌ی خود را تکان می‌داد.
- The baby shook the rattle with glee.
- بچه با خوشحالی جغجغه را تکان داد.
noun countable
موسیقی صداساز (وسیله‌ای چوبی که با چرخاندن آن صدایی مانند ضربات متوالی ایجاد می‌شود)
- A rattle is used during some spiritual ceremonies.
- از صداساز در برخی مراسم‌های معنوی استفاده می‌شود.
- The rattle made a loud noise.
- صداساز صدای بلندی به راه انداخت.
noun countable
جانورشناسی زنگوله (بخشی از دم مار زنگوله‌ای (زنگی) که صدا تولید می‌کند)
- A baby rattlesnake's rattle is not as loud as an adult's.
- [بلندی صدای] زنگوله‌ی بچه‌مار زنگوله‌ای به بلندی مار بالغ نیست.
- He recognized the sound of a rattlesnake's rattle.
- صدای زنگوله‌ی مار زنگوله‌ای را تشخیص داد.
verb - transitive
عصبی کردن (کسی)
- They wanted to rattle our players.
- آن‌ها می‌خواستند بازیکنان ما را عصبی کنند.
- He rattled the speaker.
- سخنران را عصبی کرد.
verb - intransitive
تلق‌تلوق کردن، تلق‌تلوق صدا کردن
- The mudguard of the bicycle was rattling.
- گلگیر دوچرخه تلق‌تلوق می‌کرد.
- This window rattles in the wind.
- این پنجره در باد تلق‌تلوق صدا می‌کند.
verb - transitive
به تلق‌تلوق انداختن، به صدا درآوردن
- She rattled the handle of the door.
- دسته‌ی در را به تلق‌تلوق انداخت.
- The passing train would rattle the windows of our house.
- قطاری که در حال گذر بود، شیشه‌های خانه‌ی ما را به صدا درمی‌آورد.
verb - intransitive
ور زدن، وراجی کردن
- She rattled on for a full hour.
- یک ساعت تمام ور زد.
- My boss likes to rattle during meetings.
- رئیسم دوست داره در طول جلسات وراجی کنه.
verb - intransitive
تلق‌تلوق‌کنان رفتن، تلق‌تلوق‌کنان حرکت کردن
- A cart was rattling along the cobblestone.
- یک گاری روی سنگ‌فرش تلق‌تلوق‌کنان می‌رفت.
- The carriage rattled around the big old house.
- کالسکه در اطراف خانه‌ی قدیمی تلق‌تلوق‌کنان حرکت می‌کرد.
verb - transitive
به پله‌ی طنابی مجهز کردن (کشتی)
- We need to rattle the boat before setting sail.
- پیش از حرکت باید قایق را به پله‌ی طنابی مجهز کنیم.
- the rattle of the party held next door
- سروصدای مهمانی در خانه‌ی مجاور
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rattle

  1. verb bang, jiggle
    Synonyms: bicker, bounce, clack, clatter, drum, jangle, jar, jolt, jounce, knock, shake, shatter, sound, vibrate
  2. verb talk aimlessly, endlessly
    Synonyms: babble, cackle, chat, chatter, clack, gab, gabble, gush, jabber, jaw, list, prate, prattle, reel off, run on, run through, yak
  3. verb disconcert, upset someone
    Synonyms: abash, addle, bewilder, bother, confound, confuse, discombobulate, discomfit, discompose, discountenance, distract, disturb, embarrass, faze, flummox, frighten, get to, muddle, nonplus, perplex, perturb, psych out, put off, put out, put out of countenance, rattle one’s cage, scare, shake, throw, unnerve
    Antonyms: appease, placate, soothe

Idioms

  • rattle around in

    در خانه یا اداره یا کارگاه بزرگ‌تر از نیاز خود بودن

ارجاع به لغت rattle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rattle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rattle

لغات نزدیک rattle

پیشنهاد بهبود معانی