با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Jaw

dʒɒː dʒɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    jawed
  • شکل سوم:

    jawed
  • سوم شخص مفرد:

    jaws
  • وجه وصفی حال:

    jawing
  • شکل جمع:

    jaws

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - intransitive B2
    فک، آرواره، گیره، دم‌گیره، وراجی، تنگنا، هرزه درایی کردن، پرچانگی کردن
    • - A snake's jaws open wide.
    • - آرواره‌های مار خیلی باز می‌شود.
    • - He sank into the jaws of danger.
    • - او در کام خطر فرو رفت.
    • - He placed the screw between the two jaws of the pliers.
    • - او پیچ را میان دو زبانه‌ی گازانبر گذاشت.
    • - Don't listen to his jaw.
    • - به پرچانگی او گوش نده.
    • - Hold your jaw and be off!
    • - دست از سرزنش بردار و برو!
    • - When they saw their uncle's ghost, their jaws dropped.
    • - وقتی که روح عمویشان را دیدند دهانشان از شگفتی باز ماند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد jaw

  1. noun bones of chin
    Synonyms: bone, chops, jowl, mandible, maxilla, mouth, muzzle, orifice
  2. verb talk a lot
    Synonyms: babble, chat, chatter, gab, gossip, jabber, lecture, orate, prate, prattle, yak
    Antonyms: be quiet
  3. verb criticize
    Synonyms: abuse, baste, berate, blame, call on the carpet, censure, rail, rate, revile, scold, tongue-lash, upbraid, vituperate
    Antonyms: praise

Phrasal verbs

Idioms

  • one's jaw drops

    (عامیانه) آدم دچار تعجب می‌شود، انسان بهت‌زده می‌شود.

ارجاع به لغت jaw

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jaw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/jaw

پیشنهاد بهبود معانی