گذشتهی ساده:
bonedشکل سوم:
bonedسومشخص مفرد:
bonesوجه وصفی حال:
boningشکل جمع:
bonesکالبدشناسی استخوان
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کالبدشناسی
The doctor recommended increasing calcium intake to strengthen his bones.
پزشک توصیه کرد برای تقویت استخوانهایش مصرف کلسیم را افزایش دهد.
The dog was chewing on a bone.
سگ، درحال جویدن استخوان بود.
He broke a bone in his leg.
او یکی از استخوانهای پایش را شکست.
the bones of the body
استخوانهای بدن
a broken bone
استخوان شکسته
استخوان (گوشت)، تیغ (ماهی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Don't eat the fish bones!
استخوان ماهی را نخور!
The bone in the fish's tail was sharp.
تیغ دم ماهی تیز بود.
The bone in the roast beef was large.
استخوان رست بیف بزرگ بود.
انگلیسی آمریکایی ناپسند سکس کردن، رابطهی جنسی داشتن (با کسی)
He bones her passionately.
با شوروشوق با او سکس میکند.
They decided to bone after months of flirtation and anticipation.
آنها پس از ماهها معاشقه و انتظار، تصمیم گرفتند که رابطهی جنسی داشته باشند.
غذا و آشپزی استخوان درآوردن، استخوان گرفتن، بیاستخوان کردن (گوشت)، تیغ درآوردن، تیغ گرفتن (ماهی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
boned (or boneless) meat
گوشت بیاستخوان
She boned the salmon before baking it.
تیغهای ماهی را پیش از پخت جدا کرد.
هسته، مغز، ذات، وجود، گوهر، مایه
Hope is the bone that keeps us going in times of adversity.
امید هستهای است که ما را در مواقع ناملایمات حفظ میکند.
Music is the bone of inspiration for many artists.
موسیقی مایهی الهام بسیاری از هنرمندان است.
اسکلت (bones)
The bones was discovered in the abandoned cave.
اسکلت در غار متروکه کشف شد.
The bones of the dinosaur was displayed in the museum.
اسکلت دایناسور در موزه به نمایش گذاشته شده بود.
بدن، تن (bones)
I rested my weary bones.
تن خستهام را استراحت دادم.
Her bones was covered in bruises.
بدنش با لایهای از کبودی پوشیده شده بود.
اعماق وجود (bones)
He felt in his bones that Zohreh was the right girl for him.
در اعماق وجودش احساس میکرد که زهره برای او دختر مناسبی است.
She knew in his bones that it was wrong.
در اعماق وجودش میدانست که این موضوع اشتباه است.
جنازه، لاشه، جسد (bones)
They laid her bones to rest in a church.
جنازهاش را در کلیسایی به خاک سپردند.
The bones of the animal were found on the ground.
جسد حیوان روی زمین پیدا شد.
چارچوب اصلی (رمان یا نمایشنامه) (bones)
The bones of the story were strong, but it lacked depth.
چارچوب اصلی داستان قوی بود اما عمق نداشت.
The play's bones consisted of a simple love triangle plot.
چارچوب اصلی این نمایشنامه از یک طرح مثلث عشقی ساده تشکیل شده بود.
موضوع، مایه
Where to go on holiday is always a bone of contention in our family.
موضوع بحث در خانوادهی ما همیشه این است که برای تعطیلات کجا برویم.
The boundaries between the two countries have been a long-standing bone of contention.
مرزهای بین دو کشور، مدتهاست که مایهی اختلاف بوده است.
the bone of contention between the two countries
موضوع بحث بین دو کشور
موسیقی تکههای استخوان (که به صورت جفت بین انگشتان نگه داشته شده و برای تولید ریتمهای موسیقی از آن استفاده میشود) (bones)
The musician expertly tapped the bones together.
نوازنده ماهرانه تکههای استخوان را به هم چسباند.
He used his fingers to clack the bones against each other.
او از انگشتانش برای کوبیدن تکههای استخوان به یکدیگر استفاده کرد.
تاس (bones)
I rolled the bones and got a five.
تاس انداختم و 5 آوردم.
She rolled the bones to see what the outcome of the game would be.
تاس انداخت تا ببیند نتیجهی بازی چه میشود.
رنگ استخوانی، بژ روشن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی رنگ
She wore a beautiful bone-colored dress to the party.
او در این مهمانی لباس استخوانیرنگ زیبایی پوشیده بود.
The artist used various shades of bone throughout the painting.
این هنرمند از سایههای بژ روشن مختلفی در سراسر نقاشی استفاده کرده است.
دلار
She bought the book for five bones.
کتاب را به قیمت 5 دلار خرید.
I found a wallet full of bones on the ground.
کیف پولی پر از دلار روی زمین پیدا کردم.
صیقل دادن (چیزی مانند چکمه یا چوب بیسبال با چیزی سخت (مانند یک تکه استخوان) به منظور صاف کردن سطح آن)
She carefully boned the baseball bat with an bone.
او چوب بیسبال را با یک استخوان قدیمی صیقل داد.
He boned his boot with a piece of bone to make it shiny.
چکمهاش را با یک تکه استخوان صیقل داد تا براق شود.
حسابی درس خواندن، خرخوانی کردن
I have to bone up on history and physics.
باید حسابی تاریخ و فیزیک را بخوانم.
I'm going to bone up on my calculus before the final exam.
میخواهم قبل از امتحان نهایی دیفرانسیل و انتگرال را حسابی بخوانم.
زیاد، بسیار، بهشدت، کاملاً، کلاً
He ate the meal bone.
غذا رو کلاً خورد.
They were bone weary after the long journey.
آنها بعداز سفر طولانی بسیار خسته بودند.
bone tired
به شدت خسته
انگلیسی بریتانیایی کش رفتن، دزدیدن
He boned my wallet.
کیف پولم را کش رفت.
The thief quickly boned the valuable necklace.
دزد بهسرعت گردنبند قیمتی را دزدید.
بهشدت تنبل، تنبل ذاتی
استخوان بندی ظریف
استخوان مچ دست
لاغرو، نحیف، پوست و استخوان
feel (or know) something in your bones
از ته دل احساس کردن، احساس ژرفی نسبت به چیزی داشتن
have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن
دارد (کارد) به استخوان میرسد، دارد رنجشآور میشود.
بیچون و چرا کردن، بیشک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن
خیلی لاغر، (از لاغری) گوشت و استخوان
کلمه "bone" در زبان انگلیسی به معنای "استخوان" است و به ساختار سخت و محکمی که در بدن جانوران وجود دارد، اشاره دارد. استخوانها بخشهای اصلی اسکلت را تشکیل میدهند و وظایف متعددی را در بدن ایفا میکنند. در ادامه، به توضیحات بیشتری درباره استخوان و ویژگیهای آن پرداخته میشود.
ساختار و ویژگیها
استخوانها از بافت سخت و محکمی به نام بافت استخوانی تشکیل شدهاند که خود از سلولهای خاصی به نام استئوسیتها و ماتریکس معدنی تشکیل میشود. این ماتریکس شامل کلسیم و فسفر است که به استخوانها استحکام میبخشد. استخوانها به دو دسته اصلی تقسیم میشوند: استخوانهای بلند (مانند استخوان ران) و استخوانهای کوتاه (مانند استخوانهای مچ دست).
نقش استخوانها
استخوانها وظایف متعددی را در بدن ایفا میکنند:
1. حفاظت: استخوانها ارگانهای حیاتی را در برابر آسیب محافظت میکنند. به عنوان مثال، جمجمه مغز را محافظت میکند و دندهها از قلب و ریهها محافظت میکنند.
2. حرکت: استخوانها به عنوان نقاط اتصالی برای عضلات عمل میکنند و به حرکت بدن کمک میکنند. عضلات با انقباض خود استخوانها را به حرکت در میآورند.
3. ساختار: استخوانها به بدن شکل و ساختار میدهند و به حفظ ایستایی بدن کمک میکنند.
4. تولید خون: مغز استخوان، که درون استخوانها قرار دارد، مسئول تولید سلولهای خونی است.
5. ذخیره مواد معدنی: استخوانها میتوانند مواد معدنی مانند کلسیم و فسفر را ذخیره کنند و در زمان نیاز آنها را به جریان خون آزاد کنند.
نکات جالب
1. تعداد استخوانها: در هنگام تولد، بدن انسان حدود 270 استخوان دارد که با رشد به حدود 206 استخوان کاهش مییابد. این کاهش به دلیل جوش خوردن برخی استخوانها به یکدیگر است.
2. استخوانهای نازک: استخوانهای نازک مانند استخوان بینی و استخوانهای گوش بسیار سبک هستند و به راحتی شکسته نمیشوند.
3. استخوانهای مقاوم: استخوان فمور (استخوان ران) به عنوان یکی از مقاومترین استخوانهای بدن شناخته میشود و میتواند فشار زیادی را تحمل کند.
4. رنگ استخوان: استخوانها معمولاً رنگی مایل به سفید دارند، اما با افزایش سن و در اثر بیماریها ممکن است تغییر رنگ دهند.
5. تغذیه و سلامتی استخوانها: برای حفظ سلامت استخوانها، مصرف مواد غذایی غنی از کلسیم و ویتامین D بسیار مهم است. لبنیات، سبزیجات سبز و ماهی از منابع خوب کلسیم هستند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bone» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bone