گذشتهی ساده:
bonedشکل سوم:
bonedسوم شخص مفرد:
bonesوجه وصفی حال:
boningشکل جمع:
bonesتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
چارچوبهای اصلی، اساسیترین بخشها، اس و اساس (مهمترین بخش هر چیز)
چارچوبهای اصلی، اساسیترین بخشها، اس و اساس (مهمترین بخش هر چیز)
اساسی، ضروری، کلی (بدون جزئیات)
مایه نفاق، موضوع دعوا، علت اختلاف
لاغرو، نحیف، پوست و استخوان
feel (or know) something in your bones
از ته دل احساس کردن، احساس ژرفی نسبت به چیزی داشتن
have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن
دارد (کارد) به استخوان میرسد، دارد رنجشآور میشود.
بیچون و چرا کردن، بیشک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن
خیلی لاغر، (از لاغری) گوشت و استخوان
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bone» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bone