گذشتهی ساده:
bonedشکل سوم:
bonedسومشخص مفرد:
bonesوجه وصفی حال:
boningشکل جمع:
bonesتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
لاغرو، نحیف، پوست و استخوان
feel (or know) something in your bones
از ته دل احساس کردن، احساس ژرفی نسبت به چیزی داشتن
have a bone to pick with someone
(عامیانه) از کسی دلخوری داشتن
دارد (کارد) به استخوان میرسد، دارد رنجشآور میشود.
بیچون و چرا کردن، بیشک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن
خیلی لاغر، (از لاغری) گوشت و استخوان
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bone» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bone