امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bone

boʊn bəʊn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    boned
  • شکل سوم:

    boned
  • سوم‌شخص مفرد:

    bones
  • وجه وصفی حال:

    boning
  • شکل جمع:

    bones

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
کالبدشناسی استخوان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- the bones of the body
- استخوان‌های بدن
- The doctor recommended increasing calcium intake to strengthen his bones.
- پزشک برای تقویت استخوان‌هایش توصیه کرد مصرف کلسیم یابد.
- a broken bone
- استخوان شکسته
noun countable uncountable
استخوان (گوشت)، تیغ (ماهی)
- Don't eat the fish bones!
- استخوان ماهی را نخور!
- The bone in the fish's tail was sharp.
- تیغ دم ماهی تیز بود.
- The bone in the roast beef was large.
- استخوان رست بیف بزرگ بود.
verb - intransitive verb - transitive informal
انگلیسی آمریکایی ناپسند سکس کردن، رابطه‌ی جنسی داشتن (با کسی)
- He bones her passionately.
- با شوروشوق با او سکس می‌کند.
- They decided to bone after months of flirtation and anticipation.
- آن‌ها پس از ماه‌ها معاشقه و انتظار، تصمیم گرفتند که رابطه‌ی جنسی داشته باشند.
verb - transitive
غذا و آشپزی استخوان درآوردن، استخوان گرفتن، بی‌استخوان کردن (گوشت)، تیغ درآوردن، تیغ گرفتن (ماهی)
- boned (or boneless) meat
- گوشت بی‌استخوان
- She boned the salmon before baking it.
- تیغ‌های ماهی را پیش از پخت جدا کرد.
noun countable
هسته، مغز، ذات، وجود، گوهر، مایه
- Hope is the bone that keeps us going in times of adversity.
- امید هسته‌ای است که ما را در مواقع ناملایمات حفظ می‌کند.
- Music is the bone of inspiration for many artists.
- موسیقی مایه‌ی الهام بسیاری از هنرمندان است.
noun plural
اسکلت (bones)
- The bones was discovered in the abandoned cave.
- اسکلت در غار متروکه کشف شد.
- The bones of the dinosaur was displayed in the museum.
- اسکلت دایناسور در موزه به نمایش گذاشته شده بود.
noun plural
بدن، تن (bones)
- I rested my weary bones.
- تن خسته‌ام را استراحت دادم.
- Her bones was covered in bruises.
- بدنش با لایه‌ای از کبودی پوشیده شده بود.
noun plural
اعماق وجود (bones)
- He felt in his bones that Zohreh was the right girl for him.
- در اعماق وجودش احساس می‌کرد که زهره برای او دختر مناسبی است.
- She knew in his bones that it was wrong.
- در اعماق وجودش می‌دانست که این موضوع اشتباه است.
noun plural
جنازه، لاشه، جسد (bones)
- They laid her bones to rest in a church.
- جنازه‌اش را در کلیسایی به خاک سپردند.
- The bones of the animal were found on the ground.
- جسد حیوان روی زمین پیدا شد.
noun plural
چارچوب اصلی (رمان یا نمایشنامه) (bones)
- The bones of the story were strong, but it lacked depth.
- چارچوب اصلی داستان قوی بود اما عمق نداشت.
- The play's bones consisted of a simple love triangle plot.
- چارچوب اصلی این نمایشنامه از یک طرح مثلث عشقی ساده تشکیل شده بود.
noun countable
موضوع
- Where to go on holiday is always a bone of contention in our family.
- موضوع بحث در خانواده‌ی ما همیشه این است که برای تعطیلات کجا برویم.
- the bone of contention between the two countries
- موضوع بحث بین دو کشور
noun plural
موسیقی تکه‌های استخوان (که به صورت جفت بین انگشتان نگه داشته شده و برای تولید ریتم‌های موسیقی از آن استفاده می‌شود) (bones)
- The musician expertly tapped the bones together.
- نوازنده ماهرانه تکه‌های استخوان را به هم چسباند.
- He used his fingers to clack the bones against each other.
- او از انگشتانش برای کوبیدن تکه‌های استخوان به یکدیگر استفاده کرد.
noun plural
تاس (bones)
- I rolled the bones and got a five.
- تاس انداختم و 5 آوردم.
- She rolled the bones to see what the outcome of the game would be.
- تاس انداخت تا ببیند نتیجه‌ی بازی چه می‌شود.
noun
رنگ استخوانی، بژ روشن
- She wore a beautiful bone-colored dress to the party.
- او در این مهمانی لباس استخوانی‌رنگ زیبایی پوشیده بود.
- The artist used various shades of bone throughout the painting.
- این هنرمند از سایه‌های بژ روشن مختلفی در سراسر نقاشی استفاده کرده است
noun slang informal
دلار
- She bought the book for five bones.
- کتاب را به قیمت 5 دلار خرید.
- I found a wallet full of bones on the ground.
- کیف پولی پر از دلار روی زمین پیدا کردم.
verb - transitive
صیقل دادن (چیزی مانند چکمه یا چوب بیسبال با چیزی سخت (مانند یک تکه استخوان) به منظور صاف کردن سطح آن)
- She carefully boned the baseball bat with an bone.
- او چوب بیسبال را با یک استخوان قدیمی صیقل داد.
- He boned his boot with a piece of bone to make it shiny.
- چکمه‌اش را با یک تکه استخوان صیقل داد تا براق شود.
verb - intransitive
حسابی ... خواندن (درس)
- I have to bone up on history and physics.
- باید حسابی تاریخ و فیزیک را بخوانم.
- I'm going to bone up on my calculus before the final exam.
- می‌خواهم قبل از امتحان نهایی دیفرانسیل و انتگرال را حسابی بخوانم.
adverb
زیاد، بسیار، به‌شدت، کاملاً، کلاً
- bone tired
- به شدت خسته
- He ate the meal bone.
- غذا رو کلاً خورد.
slang verb - transitive informal
انگلیسی بریتانیایی کش رفتن، دزدیدن
- He boned my wallet.
- کیف پولم را کش رفت.
- The thief quickly boned the valuable necklace.
- دزد به‌سرعت گردن‌بند قیمتی را دزدید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bone

  1. noun piece of animate skeleton
    Synonyms:
    bony process cartilage ossein osseous matter

Idioms

  • it is close to the bone

    دارد (کارد) به استخوان می‌رسد، دارد رنجش‌آور می‌شود.

  • make no bones about

    بی‌چون و چرا کردن، بی‌شک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن

  • skin and bone

    خیلی لاغر، (از لاغری) گوشت و استخوان

سوال‌های رایج bone

معنی bone به فارسی چی میشه؟

کلمه "bone" در زبان انگلیسی به معنای "استخوان" است و به ساختار سخت و محکمی که در بدن جانوران وجود دارد، اشاره دارد. استخوان‌ها بخش‌های اصلی اسکلت را تشکیل می‌دهند و وظایف متعددی را در بدن ایفا می‌کنند. در ادامه، به توضیحات بیشتری درباره استخوان و ویژگی‌های آن پرداخته می‌شود.

ساختار و ویژگی‌ها

استخوان‌ها از بافت سخت و محکمی به نام بافت استخوانی تشکیل شده‌اند که خود از سلول‌های خاصی به نام استئوسیت‌ها و ماتریکس معدنی تشکیل می‌شود. این ماتریکس شامل کلسیم و فسفر است که به استخوان‌ها استحکام می‌بخشد. استخوان‌ها به دو دسته اصلی تقسیم می‌شوند: استخوان‌های بلند (مانند استخوان ران) و استخوان‌های کوتاه (مانند استخوان‌های مچ دست).

نقش استخوان‌ها

استخوان‌ها وظایف متعددی را در بدن ایفا می‌کنند:

1. حفاظت: استخوان‌ها ارگان‌های حیاتی را در برابر آسیب محافظت می‌کنند. به عنوان مثال، جمجمه مغز را محافظت می‌کند و دنده‌ها از قلب و ریه‌ها محافظت می‌کنند.

2. حرکت: استخوان‌ها به عنوان نقاط اتصالی برای عضلات عمل می‌کنند و به حرکت بدن کمک می‌کنند. عضلات با انقباض خود استخوان‌ها را به حرکت در می‌آورند.

3. ساختار: استخوان‌ها به بدن شکل و ساختار می‌دهند و به حفظ ایستایی بدن کمک می‌کنند.

4. تولید خون: مغز استخوان، که درون استخوان‌ها قرار دارد، مسئول تولید سلول‌های خونی است.

5. ذخیره مواد معدنی: استخوان‌ها می‌توانند مواد معدنی مانند کلسیم و فسفر را ذخیره کنند و در زمان نیاز آن‌ها را به جریان خون آزاد کنند.

نکات جالب

1. تعداد استخوان‌ها: در هنگام تولد، بدن انسان حدود 270 استخوان دارد که با رشد به حدود 206 استخوان کاهش می‌یابد. این کاهش به دلیل جوش خوردن برخی استخوان‌ها به یکدیگر است.

2. استخوان‌های نازک: استخوان‌های نازک مانند استخوان بینی و استخوان‌های گوش بسیار سبک هستند و به راحتی شکسته نمی‌شوند.

3. استخوان‌های مقاوم: استخوان فمور (استخوان ران) به عنوان یکی از مقاوم‌ترین استخوان‌های بدن شناخته می‌شود و می‌تواند فشار زیادی را تحمل کند.

4. رنگ استخوان: استخوان‌ها معمولاً رنگی مایل به سفید دارند، اما با افزایش سن و در اثر بیماری‌ها ممکن است تغییر رنگ دهند.

5. تغذیه و سلامتی استخوان‌ها: برای حفظ سلامت استخوان‌ها، مصرف مواد غذایی غنی از کلسیم و ویتامین D بسیار مهم است. لبنیات، سبزیجات سبز و ماهی از منابع خوب کلسیم هستند.

ارجاع به لغت bone

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bone» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bone

لغات نزدیک bone

پیشنهاد بهبود معانی