آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۱ شهریور ۱۴۰۳

    Embarrass

    ɪmˈbærəs ɪmˈbærəs

    گذشته‌ی ساده:

    embarrassed

    شکل سوم:

    embarrassed

    سوم‌شخص مفرد:

    embarrasses

    وجه وصفی حال:

    embarrassing

    معنی embarrass | جمله با embarrass

    verb - intransitive verb - transitive C2

    شرمنده کردن یا شدن، خجالت دادن یا کشیدن، خجالت‌زده کردن یا شدن، برآشفتن، شرمسار کردن یا شدن، شرمگین کردن یا شدن

    He embarrasses when he receives compliments.

    وقتی از او تعریف می‌کنند، خجالت می‌کشد.

    Don't embarrass the child in front of the guests!

    بچه را جلوی مهمانان خجالت نده!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Any mention of sexual matters embarrassed him tremendously.

    هرگونه اشاره به امور جنسی او را سخت شرمگین می‌کرد.

    He was embarrassed to undress even in front of his own father.

    او از لخت شدن حتی جلوی پدر خودش هم خجالت می‌کشید.

    to be embarrassed

    خجالت کشیدن

    They embarrassed when their secret was revealed to everyone.

    وقتی رازشان برای همگی برملا شد، خجالت کشیدند.

    I was too embarrassed to ask him for money.

    خجالت کشیدم از او پول بخواهم.

    verb - transitive

    کند کردن، دارای اشکال کردن، مشکل کردن، مانع شدن، پاگیر شدن، به تاخیر انداختن، سد راه شدن، مختل کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    The lack of a car embarrassed our freedom of movement.

    نداشتن ماشین رفت‌وآمد ما را مختل کرد.

    Spring rains embarrassed the advance of the enemy.

    باران‌های بهاری پیشرفت دشمن را کند کرد.

    verb - transitive

    بدهکار کردن، مقروض کردن، دچار مشکل مالی کردن

    Heavy gambling losses embarrassed him for years.

    باخت‌های سنگین در قمار او را برای سال‌ها بدهکار کرد.

    As a result of war, all transactions among individuals were embarrassed.

    در اثر جنگ کلیه‌ی دادوستدهای بین افراد دچار اشکال شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد embarrass

    1. verb cause mental discomfort
      Synonyms:
      annoy bother disturb upset confuse perplex puzzle faze rattle fluster distress agitate disconcert discompose perturb irk tease plague abash shame mortify discomfit bewilder dumbfound nonplus distract stun hang up throw chagrin discountenance put on the spot put in a spot put out of countenance give a hard time give a bad time bug throw into a tizzy let down show up put in a hole make a monkey of catch one short
      Antonyms:
      please comfort help gladden

    لغات هم‌خانواده embarrass

    • noun
      embarrassment
    • adjective
      embarrassed, embarrassing
    • verb - transitive
      embarrass
    • adverb
      embarrassingly

    سوال‌های رایج embarrass

    گذشته‌ی ساده embarrass چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده embarrass در زبان انگلیسی embarrassed است.

    شکل سوم embarrass چی میشه؟

    شکل سوم embarrass در زبان انگلیسی embarrassed است.

    وجه وصفی حال embarrass چی میشه؟

    وجه وصفی حال embarrass در زبان انگلیسی embarrassing است.

    سوم‌شخص مفرد embarrass چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد embarrass در زبان انگلیسی embarrasses است.

    ارجاع به لغت embarrass

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «embarrass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/embarrass

    لغات نزدیک embarrass

    • - embarkation
    • - embarras de richesses
    • - embarrass
    • - embarrassable
    • - embarrassed
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.