گذشتهی ساده:
mortifiedشکل سوم:
mortifiedسومشخص مفرد:
mortifiesپست کردن، ریاضت دادن، کشتن، ازردن، رنجاندن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
To achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh.
برای دستیابی به هدفهای پارسامنشانهی زندگی، انسان باید نفس خود را خوار نگهدارد.
we are killed by our bodies, and on doomsday how sorry we will be that we didn't mortify the body
ما کشتهی نفسیم و بس آوخ که درآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
I was mortified that they thrashed my guest.
از این که مهمانم را کتک زدند بسیار شرمنده شدم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mortify» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mortify