گذشتهی ساده:
flusteredشکل سوم:
flusteredسومشخص مفرد:
flustersوجه وصفی حال:
flusteringشکل جمع:
flustersسراسیمه کردن، گیج کردن، گرم شدن کله (در اثر مشروب)، دستپاچه کردن، عصبانی کردن، آشفتن، مضطرب کردن، سراسیمگی، دستپاچگی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I used to get flustered every time the teacher called me to the blackboard.
هروقت معلم مرا پای تخته صدا میزد، دستپاچه میشدم.
to get in a fluster
هاژ شدن، سرگشته شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «fluster» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fluster