با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Flap

flæp flæp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    flapped
  • شکل سوم:

    flapped
  • سوم شخص مفرد:

    flaps
  • وجه وصفی حال:

    flapping
  • شکل جمع:

    flaps

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive adverb
    ضربه، صدای چلپ، آویخته‌وشل، برگه یا قسمت آویخته، زبانه کفش، بال و پرزدن مرغ به‌هم زدن، پرزدن، دری‌وری گفتن
    • - the flap of a pocket
    • - (کت و پالتو) در جیب
    • - A cap with flaps that can be pulled down to protect the ears.
    • - کلاه دارای زبانه‌هایی که می‌توان آن‌ها را برای حفظ گوش‌ها (از سرما) پایین کشید.
    • - The flap of this envelope is torn.
    • - در این پاکت پاره شده است.
    • - the steady flap of bird wings
    • - صدای مداوم بال پرندگان
    • - The sail gave a flap as the wind died.
    • - هنگام فروکش باد، بادبان تپی صدا کرد.
    • - Her statements had everybody in a flap.
    • - اظهارات او همه را به هیجان آورد.
    • - anytime there was a flap
    • - هروقت که کار گیر می‌کرد
    • - flapped
    • - زنشی
    • - I flapped the fly with a folded newspaper.
    • - مگس را با روزنامه‌ی تاشده زدم.
    • - A bird flapping its wings.
    • - پرنده‌ای که بال می‌زند.
    • - The sails were flapping in the wind.
    • - بادبان‌ها در باد تکان می‌خوردند.
    • - The children flapped with their arms as they went down the hallway.
    • - (مجازی) شاگردان هنگام عبور از راهرو، دستان خود را در هوا تکان می‌دادند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد flap

  1. noun winged or extended part of an object
    Synonyms: accessory, adjunct, appendage, apron, cover, drop, fly, fold, hanging, lapel, lobe, lug, overlap, pendant, pendulosity, ply, queue, skirt, strip, tab, tag, tail, tippet
  2. noun commotion
    Synonyms: agitation, banging, brouhaha, confusion, dither, fluster, flutter, fuss, lather, panic, pother, state, stew, sweat, tizzy, to-do, tumult, turbulence, turmoil, twitter
    Antonyms: calm, peace, peacefulness
  3. verb flutter
    Synonyms: agitate, beat, dangle, flail, flash, flop, hang, lop, shake, swing, swish, thrash, thresh, vibrate, wag, wave

ارجاع به لغت flap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «flap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/flap

لغات نزدیک flap

پیشنهاد بهبود معانی