فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Tail

teɪl teɪl

گذشته‌ی ساده:

tailed

شکل سوم:

tailed

سوم‌شخص مفرد:

tails

وجه وصفی حال:

tailing

شکل جمع:

tails

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2

دم، دنباله، عقب، ته

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

the tail of a horse

دم اسب

once there was a donkey who did not have a tail...

بودست خری که دم نبودش ...

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the tail of a kite

دنباله‌ی بادبادک

a comet with a tail

ستاره‌ی دنباله‌دار

a bridal gown with a long tail

پیراهن عروس که دنباله‌ی بلند دارد

the tail end of the story

پایانی‌ترین بخش داستان

to wag one's tail

دم تکان دادن

toward the tail of the evening

نزدیکی‌های آخر شب

Heads or tails?

شیر یا خط؟

verb - transitive countable

تعقیب کردن، دنبال کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

Ask him to get off my tail.

از او بخواه که دست از سرم بردارد (دنبال من راه نیفتد).

I tailed the spy to the restaurant.

من جاسوس را محرمانه تا رستوران تعقیب کردم.

verb - transitive

دنباله‌دار کردن

He tailed a kite for his son.

برای پسرش به یک بادبادک دنباله چسباند.

verb - transitive

دم گرفتن، دم چیدن

to pit and tail cherries

هسته و دم گیلاس‌ها را گرفتن

noun countable

کت دنباله‌دار، کت رسمی

They were all wearing black tails and white ties.

آن‌ها همه کت سیاه دنباله‌دار و کروات سفید در بر داشتند.

noun countable

باسن، سرین، نشیمنگاه

to give somebody a smack on the tail

به کسی در کونی زدن

noun countable

نزدیکی جنسی

noun countable

همراهان، ملتزمین، خدم و حشم

noun countable

حبس مال، انحصار وراثت

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tail

  1. noun end piece, part
    Synonyms:
    end part rear conclusion tailpiece appendage extremity hind part posterior reverse rump butt hind end tag behind stub buttocks last part fag end tag end train caudal appendage empennage tush wagger hindmost part rudder
    Antonyms:
    front head
  1. verb follow
    Synonyms:
    pursue track trail shadow stalk tag hound dog keep an eye on eye bedog
    Antonyms:
    run away

Idioms

on one's tail

(از نزدیک و محرمانه) در تعقیب کسی، دنبال کسی

turn tail

(از خطر یا دشواری و غیره) فرار کردن، پشت کردن (به)، فلنگ را بستن

with one's tail between one's legs

با خجالت، با سرافکندگی، با شرمساری، با شرمندگی

ارجاع به لغت tail

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tail» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tail

لغات نزدیک tail

پیشنهاد بهبود معانی