گذشتهی ساده:
wavedشکل سوم:
wavedسومشخص مفرد:
wavesوجه وصفی حال:
wavingشکل جمع:
wavesدست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن
A flag waving in the breeze.
پرچمی که در نسیم در اهتزاز است.
Branches waved gently and shed their leaves.
شاخهها به آرامی تکان میخوردند و برگهای خود را میریختند.
a field of waving wheat
کشتزاری از گندمهای مواج
He smiled and waved at us.
لبخندی زد و برای ما دست تکان داد.
The president waved at the crowd.
رئیسجمهور برای جماعت دست تکان داد.
Rustam waved his sword in the air.
رستم شمشیرش را در هوا تکان داد.
The drunken man waved his fist at me.
مرد مست مشتش را به سویم تکان داد.
The border guard looked at my passport and waved me on.
نگهبان مرز به گذرنامهام نگاهی کرد و اشاره کرد که رد شوم.
to wave farewell
با علامت دست خداحافظی کردن
موج، فر موی سر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the waves of a stormy sea
امواج دریای توفانی
radio waves
امواج رادیو
wave after wave of enemy assault troops
موجهای متوالی تکاوران دشمن
a heat wave
موج هوای گرم
a wave of anger
موجی از خشم
A big wave turned the boat on its side.
موج بزرگی قایق را چپه کرد.
a new crime wave
موج جدیدی از جنایت
a permanent wave
فر دائم
(چیزی را) به اطراف تکان دادن، به نوسان درآوردن
wave somebody along (or on, aside, away etc.)
با حرکت دست کسی را فراتر راندن (به جلو یا کنار یا دورتر راندن یا راهنمایی کردن)
وضع موجود را به هم زدن، سر و صدا ایجاد کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wave» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wave