با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Sweep

swiːp swiːp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    swept
  • شکل سوم:

    swept
  • سوم‌شخص مفرد:

    sweeps
  • وجه وصفی حال:

    sweeping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2
جارو کردن، رفت‌وروب کردن، تمیز کردن (با جارو)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- I got a broom and swept the broken glass.
- جارو آوردم و شیشه‌شکسته‌ها را جارو کردم.
- The janitor sweeps the hallways every evening.
- سرایدار هر روز عصر راهروها را رفت‌وروب می‌کند.
verb - intransitive C2
گذشتن، حرکت کردن (با سرعت)
- The army launched an attack, swiftly sweeping through the enemy's defenses.
- ارتش حمله‌ای را آغاز کرد و به‌سرعت از خطوط دفاعی دشمن گذشت.
- The wind began to sweep across the open plain.
- باد شروع به گذشتن از دشت باز کرد.
verb - transitive
فراگرفتن (به‌سرعت)
- The news of the scandal began to sweep through the small town.
- خبر رسوایی این شهر کوچک را فراگرفت.
- This video swept through social media.
- این ویدئو شبکه‌های اجتماعی را فراگرفت.
verb - transitive
گشتن، جست‌وجو کردن
- The detective carefully swept the crime scene for fingerprints.
- کارآگاه برای یافتن اثر انگشت صحنه‌ی جرم را با دقت گشت.
- The treasure hunters swept the entire island.
- شکارچیان گنج کل جزیره را جست‌وجو کردند.
verb - transitive B2
مجازی با خود بردن، شستن و بردن، از جا کندن و بردن
- Suddenly she was swept away by the crowd.
- ناگهان جمعیت او را از جا کند و با خود برد.
- The new policies would sweep away years of progress.
- سیاست‌های جدید پیشرفت این چند سال را می‌شوید و می‌برد.
verb - transitive informal
انگلیسی آمریکایی جارو کردن (برنده شدن در همه‌ی مسابقات یا قاطعانه برنده شدن در هر رقابت ورزشی و انتخاباتی و غیره)
- The politician's campaign strategy allowed them to sweep the election.
- استراتژی مبارزات انتخاباتی این سیاست‌مدار به آن‌ها امکان داد تا انتخابات را جارو کنند.
- The team swept the competition.
- این تیم مسابقات را جارو کرد.
noun countable
حرکت (دست و اسلحه و غیره)
- The eagle took flight with a powerful sweep of its wings.
- عقاب با حرکت قدرتمند بال‌هایش پرواز کرد.
- The swift sweep of her arm knocked the vase off the table.
- حرکت سریع بازویش گلدان را از روی میز انداخت.
noun countable
انحنا (رود و غیره)
- As I stood on the bridge, I admired the sweep of the river.
- وقتی روی پل ایستادم، انحنای رود را تحسین کردم.
- The boat sailed down the sweep of the river.
- قایق از انحنای رود عبور کرد.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی جارو (عمل جارو زدن)، رفت‌وروب
- My mother gave the carpet a sweep.
- مادرم قالی را جارو کرد.
- The sweep cleared away the dust on the floor.
- رفت‌وروب گردوغبار روی زمین را پاک کرد.
noun countable informal
قدیمی دودکش پاک‌کن (شخص)
- The sweep arrived with his tools and began cleaning the chimney.
- دودکش پاک‌کن با وسایلش رسید و شروع به تمیز کردن دودکش کرد.
- The sweep arrived early in the morning to clean our chimney.
- دودکش پاک‌کن صبح زود رسید تا دودکش ما را تمیز کند.
noun countable
ورزش ضربه‌ی جارووار (در کریکت)
- The batter executed a perfect sweep.
- ضربه‌زننده ضربه‌ی جارووار عالی‌ای را زد.
- The fielders were unable to stop the sweep.
- بازیکنان انتهای زمین نتوانستند جلو ضربه‌ی جارووار را بگیرند.
noun countable
گستره، دامنه
- in the whole sweep of German history
- در تمام گستره‌ی تاریخ آلمان
- The scientist's groundbreaking theory had a wide sweep.
- نظریه‌ی پیشگامانه‌ی این دانشمند دامنه‌ی وسیعی داشت.
verb - transitive
مجازی زدودن
- You must sweep such memories from your mind.
- باید چنین خاطره‌هایی را از فکر خود بزدایی.
- Sweep away your worries.
- نگرانی‌هایت را بزدا.
verb - transitive
پوشش دادن (گستره)
- The documentary aims to sweep across multiple topics.
- هدف این مستند پوشش دادن موضوعات مختلف است.
- The new policy aims to sweep all age groups in its target demographic.
- هدف سیاست جدید این است که همه‌ی گروه‌های سنی در جمعیت هدف خود را پوشش دهد.
noun
پیروزی قاطع
- The team celebrated their sweep.
- این تیم پیروزی قاطع خود را جشن گرفت.
- The team's victory was a sweep.
- پیروزی این تیم پیروزی قاطعی بود.
noun informal
شرط‌بندی بخت‌آزمایی (در اسب‌دوانی)
- The winner of the sweep walked away with a hefty sum of money.
- برنده‌ی شرط‌بندی بخت‌آزمایی با مبلغ هنگفتی دور شد.
- The results of the sweep were announced.
- نتایج شرط‌بندی بخت‌آزمایی اعلام شد.
noun
پس‌خمیدگی، خمیدگی به سوی عقب (به‌ویژه بال هواپیما)
- The airplane's wings had a noticeable sweep.
- بال‌های هواپیما پس‌خمیدگی قابل توجهی داشتند.
- the angle of sweep
- زاویه‌ی خمیدگی به سوی عقب
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sweep

  1. noun range, extent
    Synonyms: ambit, breadth, compass, extension, latitude, length, orbit, purview, radius, reach, region, scope, span, stretch, vista
  2. noun movement
    Synonyms: arc, bend, course, curve, gesture, move, play, progress, stroke, swing
  3. verb brush off, away
    Synonyms: broom, brush, brush up, clean, clear, clear up, mop, ready, remove, scrub, tidy, vacuum
  4. verb fly, glide
    Synonyms: career, fleet, flit, flounce, glance, hurtle, pass, sail, scud, skim, tear, wing, zoom

Idioms

ارجاع به لغت sweep

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sweep» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sweep

لغات نزدیک sweep

پیشنهاد بهبود معانی