فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Sweep

swiːp swiːp

گذشته‌ی ساده:

swept

شکل سوم:

swept

سوم‌شخص مفرد:

sweeps

وجه وصفی حال:

sweeping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2

جارو کردن، رفت‌وروب کردن، تمیز کردن (با جارو)

I got a broom and swept the broken glass.

جارو آوردم و شیشه‌شکسته‌ها را جارو کردم.

The janitor sweeps the hallways every evening.

سرایدار هر روز عصر راهروها را رفت‌وروب می‌کند.

verb - intransitive C2

گذشتن، حرکت کردن (با سرعت)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The army launched an attack, swiftly sweeping through the enemy's defenses.

ارتش حمله‌ای را آغاز کرد و به‌سرعت از خطوط دفاعی دشمن گذشت.

The wind began to sweep across the open plain.

باد شروع به گذشتن از دشت باز کرد.

verb - transitive

فراگرفتن (به‌سرعت)

The news of the scandal began to sweep through the small town.

خبر رسوایی این شهر کوچک را فراگرفت.

This video swept through social media.

این ویدئو شبکه‌های اجتماعی را فراگرفت.

verb - transitive

گشتن، جست‌وجو کردن

The detective carefully swept the crime scene for fingerprints.

کارآگاه برای یافتن اثر انگشت صحنه‌ی جرم را با دقت گشت.

The treasure hunters swept the entire island.

شکارچیان گنج کل جزیره را جست‌وجو کردند.

verb - transitive B2

مجازی با خود بردن، شستن و بردن، از جا کندن و بردن

Suddenly she was swept away by the crowd.

ناگهان جمعیت او را از جا کند و با خود برد.

The new policies would sweep away years of progress.

سیاست‌های جدید پیشرفت این چند سال را می‌شوید و می‌برد.

verb - transitive informal

انگلیسی آمریکایی جارو کردن (برنده شدن در همه‌ی مسابقات یا قاطعانه برنده شدن در هر رقابت ورزشی و انتخاباتی و غیره)

The politician's campaign strategy allowed them to sweep the election.

استراتژی مبارزات انتخاباتی این سیاست‌مدار به آن‌ها امکان داد تا انتخابات را جارو کنند.

The team swept the competition.

این تیم مسابقات را جارو کرد.

noun countable

حرکت (دست و اسلحه و غیره)

The eagle took flight with a powerful sweep of its wings.

عقاب با حرکت قدرتمند بال‌هایش پرواز کرد.

The swift sweep of her arm knocked the vase off the table.

حرکت سریع بازویش گلدان را از روی میز انداخت.

noun countable

انحنا (رود و غیره)

As I stood on the bridge, I admired the sweep of the river.

وقتی روی پل ایستادم، انحنای رود را تحسین کردم.

The boat sailed down the sweep of the river.

قایق از انحنای رود عبور کرد.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی جارو (عمل جارو زدن)، رفت‌وروب

My mother gave the carpet a sweep.

مادرم قالی را جارو کرد.

The sweep cleared away the dust on the floor.

رفت‌وروب گردوغبار روی زمین را پاک کرد.

noun countable informal

قدیمی دودکش پاک‌کن (شخص)

The sweep arrived with his tools and began cleaning the chimney.

دودکش پاک‌کن با وسایلش رسید و شروع به تمیز کردن دودکش کرد.

The sweep arrived early in the morning to clean our chimney.

دودکش پاک‌کن صبح زود رسید تا دودکش ما را تمیز کند.

noun countable

ورزش ضربه‌ی جارووار (در کریکت)

The batter executed a perfect sweep.

ضربه‌زننده ضربه‌ی جارووار عالی‌ای را زد.

The fielders were unable to stop the sweep.

بازیکنان انتهای زمین نتوانستند جلو ضربه‌ی جارووار را بگیرند.

noun countable

گستره، دامنه

in the whole sweep of German history

در تمام گستره‌ی تاریخ آلمان

The scientist's groundbreaking theory had a wide sweep.

نظریه‌ی پیشگامانه‌ی این دانشمند دامنه‌ی وسیعی داشت.

verb - transitive

مجازی زدودن

You must sweep such memories from your mind.

باید چنین خاطره‌هایی را از فکر خود بزدایی.

Sweep away your worries.

نگرانی‌هایت را بزدا.

verb - transitive

پوشش دادن (گستره)

The documentary aims to sweep across multiple topics.

هدف این مستند پوشش دادن موضوعات مختلف است.

The new policy aims to sweep all age groups in its target demographic.

هدف سیاست جدید این است که همه‌ی گروه‌های سنی در جمعیت هدف خود را پوشش دهد.

noun

پیروزی قاطع

The team celebrated their sweep.

این تیم پیروزی قاطع خود را جشن گرفت.

The team's victory was a sweep.

پیروزی این تیم پیروزی قاطعی بود.

noun informal

شرط‌بندی بخت‌آزمایی (در اسب‌دوانی)

The winner of the sweep walked away with a hefty sum of money.

برنده‌ی شرط‌بندی بخت‌آزمایی با مبلغ هنگفتی دور شد.

The results of the sweep were announced.

نتایج شرط‌بندی بخت‌آزمایی اعلام شد.

noun

پس‌خمیدگی، خمیدگی به سوی عقب (به‌ویژه بال هواپیما)

The airplane's wings had a noticeable sweep.

بال‌های هواپیما پس‌خمیدگی قابل توجهی داشتند.

the angle of sweep

زاویه‌ی خمیدگی به سوی عقب

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sweep

  1. noun range, extent
    Synonyms:
    scope extent reach breadth span length stretch region radius compass extension latitude orbit ambit purview vista
  1. noun movement
    Synonyms:
    move progress course play gesture swing stroke bend curve arc
  1. verb brush off, away
    Synonyms:
    remove clear clean tidy brush scrub vacuum mop clear up broom brush up ready
  1. verb fly, glide
    Synonyms:
    pass skim sail wing career fleet glide zoom scud flit tear hurtle glance flounce

Idioms

sweep a woman off her feet

زنی را کاملاً شیفته کردن، دل زنی را بردن

brush (sweep) aside

رد کردن، انکار کردن

sweep under the carpet

(خاکروبه و کثافت را) زیر فرش جارو کردن، نادیده انگاشتن

sweep (or carry) off one's feet

(از شدت عشق یا محبت یا احساسات) از خود بیخود کردن

ارجاع به لغت sweep

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sweep» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sweep

لغات نزدیک sweep

پیشنهاد بهبود معانی