آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۶ دی ۱۴۰۳

    Play

    pleɪ pleɪ

    گذشته‌ی ساده:

    played

    شکل سوم:

    played

    سوم‌شخص مفرد:

    plays

    وجه وصفی حال:

    playing

    شکل جمع:

    plays

    معنی play | جمله با play

    verb - intransitive verb - transitive A1

    بازی کردن، تفریح کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    Mehri was playing with her dolls.

    مهری با عروسک‌های خود بازی می‌کرد.

    The children are playing in the garden.

    بچه‌ها دارند در باغ تفریح می‌کنند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Let's play dolls!

    بیا عروسک بازی کنیم!

    The children play doctors and nurses.

    بچه‌ها دکتر و پرستار بازی می‌کنند.

    verb - intransitive verb - transitive A1

    اجرا کردن، شرکت کردن، عمل کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    to play it smart

    با زرنگی عمل کردن

    to play tricks

    حیله‌گری کردن (با حیله‌گری عمل کردن)

    verb - transitive B1

    (در تیمی) بازی کردن

    I used to play football.

    درگذشته فوتبال بازی می‌کردم.

    They will play the champions next week.

    آن‌ها هفته‌ی آینده با پهلوان بازی خواهند کرد.

    verb - transitive

    ورزش (به توپ) زدن، ضربه زدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    She decided to play the ball into the open field.

    او تصمیم گرفت به توپ در زمین باز ضربه زند.

    The coach instructed the players to play the ball quickly.

    مربی به بازیکنان آموزش داد که سریع به توپ ضربه زنند.

    verb - transitive

    (در ورق‌بازی) بازی کردن، انداختن (ورق)

    He played his ace.

    او آس خود را بازی کرد.

    They play for money or prizes.

    آن‌ها برای پول یا جایزه بازی می‌کنند.

    verb - intransitive verb - transitive B1

    نقش بازی کردن، نقش ایفا کردن، رل‌ بازی کردن، روی صحنه‌ی نمایش ظاهر شدن

    He plays (the role of) Hamlet.

    او نقش هملت را بازی می‌کند.

    She played dumb.

    خودش را به خریت زد (نقش بازی کرد).

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to play in a film

    در فیلم بازی کردن

    verb - transitive

    موجب شدن، کردن، انجام دادن، عمل کردن، نقش داشتن

    He plays halfback.

    او هافبک است (به‌عنوان هافبک عمل می‌کند).

    The play fell flat.

    ترفند با شکست مواجه شد (موجب شکست شد).

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The machine's handle plays a bit.

    دسته‌ی دستگاه کمی عمل می‌کند.

    He played a key role in getting the hostages freed.

    او در آزادی گروگان‌ها نقش کلیدی داشت.

    verb - intransitive verb - transitive A2

    موسیقی ساز زدن، نواختن، نوازیدن، زدن

    Play it again, Sam!

    سام، دوباره بنواز!

    He plays the piano.

    او پیانو می‌زند.

    verb - intransitive verb - transitive A2

    (موسیقی، فیلم و ...) نمایش دادن، پخش شدن یا کردن، گذاشتن

    What movie is playing?

    چه فیلمی را نمایش می‌دهند؟

    Play the tape once more!

    یک‌بار دیگر نوار را بگذار!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This film is being played in several cinemas.

    این فیلم را در چندین سینما نمایش می‌دهند.

    This record doesn't play well.

    این صفحه صدای خوبی پخش نمی‌کند.

    verb - intransitive verb - transitive

    هدایت کردن یا شدن، فرستادن

    The waves play along the shore, creating a soothing sound.

    امواج در امتداد ساحل هدایت می‌شوند و صدای آرامش‌بخشی ایجاد می‌کنند.

    Leaves play on the surface of the water.

    برگ‌ها روی سطح آب هدایت می‌شوند.

    verb - intransitive

    (برای مدت کوتاهی) نقش بستن، ظاهر شدن، پدیدار شدن، شکل گرفتن

    The stars play behind the clouds on a clear night.

    ستاره‌ها پشت ابرها در شبی صاف ظاهر می‌شوند.

    Colors play in the sky during sunset.

    رنگ‌ها در هنگام غروب خورشید در آسمان پدیدار می‌شوند.

    verb - transitive

    قمار کردن، ریسک کردن

    She often plays high stakes in poker tournaments.

    او اغلب در مسابقات پوکر با ریسک بالا قمار می‌کند.

    He was advised not to play his funds in uncertain investments.

    به او توصیه شد که سرمایه‌ی خود را در سرمایه‌گذاری‌های نامشخص ریسک نکند.

    noun countable A2

    ادبی نمایش، نمایشنامه

    The gem presented a dazzling play of colors.

    جواهر نمایش خیره‌کننده‌ای از رنگ‌ها را ارائه داد.

    one of Ben Jonson's plays

    یکی از نمایشنامه‌های بن جانسون

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The first act of the play was very boring.

    پرده‌ی اول نمایش خیلی خسته‌کننده بود.

    noun countable A1

    بازی

    the first half of the play

    نیمه‌ی اول بازی (مسابقه)

    sword play

    شمشیربازی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His play is excellent.

    بازی او عالی است.

    it was a play to get your signature

    حیله‌ای بود برای گرفتن امضای تو

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی اقدامات

    Our team's play was designed to outsmart the opponents.

    اقدامات تیم ما برای پیشی گرفتن از حریف طراحی شده بود.

    The quarterback adjusted the play at the line of scrimmage.

    بازیکن خط حمله اقدامات را در خط حمله تنظیم کرد.

    noun uncountable B2

    سرگرمی، تفریح

    a child's play

    سرگرمی کودک

    The school encourages outdoor play to promote physical fitness.

    مدرسه تفریح در فضای باز را برای ارتقای آمادگی جسمانی تشویق می‌کند.

    noun uncountable

    حرکت

    Her graceful play captivated the audience.

    حرکت زیبای او تماشاگران را مجذوب خود کرد.

    The dancers rehearsed their complex play before the performance.

    رقصندگان حرکت پیچیده‌ی خود را قبل‌از اجرا تمرین کردند.

    noun uncountable

    لقی، شلی

    The carpenter checked the play in the door hinges to prevent sticking.

    نجار لقی در لولاهای در را برای جلوگیری از چسبیدن بررسی کرد.

    The mechanic adjusted the play in the car's steering system for better handling.

    مکانیک شلی در سیستم فرمان خودرو را برای خوش‌دستی بهتر تنظیم کرد.

    noun countable

    اقتصاد معامله، سرمایه‌گذاری

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

    مشاهده

    His risky play in the stock market paid off handsomely.

    معامله‌ی مخاطره‌آمیز او در بازار سهام، نتیجه‌ی قابل توجهی داشت.

    She decided to limit her play to safer investments this year.

    او تصمیم گرفت امسال سرمایه‌گذاری خود را به سرمایه‌گذاری‌های مطمئن‌تر محدود کند.

    verb - intransitive

    (با چیزی یا کسی) بازی کردن

    This man is playing with my daughter's future.

    این مرد دارد با آینده‌ی دختر من بازی می‌کند.

    played with his food

    با غذایش بازی کرد

    verb - intransitive

    مسخره کردن، به سخره گرفتن، شوخی کردن، ملعبه کردن، به شوخی گرفتن

    They love to play during their breaks.

    آن‌ها عاشق شوخی کردن در زمان استراحت هستند.

    He likes to play with words, turning ordinary conversations into clever banter.

    او دوست دارد کلمات را به سخره بگیرد و مکالمات معمولی را به شوخی‌های هوشمندانه تبدیل کند.

    verb - intransitive

    رابطه‌ی جنسی برقرار کردن، رابطه‌ی جنسی داشتن، جماع کردن

    They decided to play after the party ended.

    آن‌ها تصمیم گرفتند بعداز پایان مهمانی رابطه‌ی جنسی برقرار کنند.

    The couple chose to play under the stars.

    این زوج تصمیم گرفتند زیر ستاره‌ها رابطه‌ی جنسی داشته باشند.

    verb - intransitive

    بهره بردن، سود بردن

    She decided to play during the negotiation to secure the best deal.

    او تصمیم گرفت هنگام مذاکره سود ببرد تا بهترین معامله را به دست آورد.

    It's common for skilled negotiators to play for leverage in discussions.

    برای مذاکره‌کنندگان ماهر معمول است که برای قدرت نفوذ در بحث‌ها بهره ببرند.

    verb - intransitive

    حرکت کردن

    He likes to play freely, exploring every corner of the garden.

    او دوست دارد آزادانه حرکت کند و هر گوشه از باغ را بگردد.

    Dogs play joyfully in the backyard.

    سگ‌ها با شادی در حیاط خانه حرکت می‌کنند.

    verb - transitive

    به کار بردن، استفاده کردن

    The director asked the actors to play their parts with more emotion.

    کارگردان از بازیگران خواست تا با احساسات بیشتری نقش خود را به کار برند.

    The actor will play a challenging role in the new film.

    این بازیگر نقشی چالش‌برانگیزی در فیلم جدید به کار خواهد برد.

    noun uncountable

    شوخی

    to do a thing in play

    به شوخی کاری را کردن

    He said it in play, not in earnest.

    آن حرف را به شوخی گفت، نه جدی.

    noun countable uncountable

    قمار، شرط‌بندی

    The play at the casino was exhilarating last night.

    قمار در کازینوی دیشب هیجان‌انگیز بود.

    The new online play attracted many enthusiastic participants.

    شرط‌بندی آنلاین جدید شرکت‌کنندگان مشتاق بسیاری را به خود جلب کرد.

    noun countable uncountable

    قدیمی رابطه‌ی جنسی، جماع

    Communication is key to enhancing their play.

    ارتباط، کلیدی برای تقویت رابطه‌ی جنسی آن‌ها است.

    The couple enjoyed exploring new forms of play together.

    این زوج از پیدا کردن اشکال جدید رابطه‌ی جنسی با هم لذت می‌بردند.

    noun countable uncountable

    معاشقه

    They were caught in a delightful play.

    آن‌ها در معاشقه‌ای لذت‌بخش کشیده شدند.

    The flirtatious play at the party sparked interest among the guests.

    معاشقه‌ی عشوه‌گرانه در مهمانی باعث جلب توجه مهمانان شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد play

    1. noun theater piece
      Synonyms:
      show performance drama entertainment comedy tragedy musical opera theatrical stage show hit flop farce smash hit smash one-act curtain-raiser mask potboiler turkey
    1. noun amusement, entertainment
      Synonyms:
      fun pleasure entertainment recreation delight happiness humor game sport pastime relaxation diversion frolic lark jest joking prank foolery sportiveness romp gambol frisk caper match dalliance disport teasing
      Antonyms:
      work
    1. noun latitude, range
      Synonyms:
      space room scope range leeway margin activity action movement motion exercise operation working swing sweep give elbowroom
      Antonyms:
      extreme
    1. verb have fun
      Synonyms:
      enjoy rejoice make merry amuse oneself entertain oneself let go let loose dance frolic romp sport dally cavort gambol revel carouse caper skip frisk fool around mess around horse around clown joke carry on cut up cut capers kibitz kick up heels show off go on a spree be life of party idle away toy trifle
      Antonyms:
      work
    1. verb compete in sport
      Synonyms:
      compete participate contend vie contest challenge rival engage in take part sport recreate take on disport be on a team
      Antonyms:
      watch
    1. verb act; take the part of
      Synonyms:
      act do perform represent playact enact portray impersonate personate execute take the role of act the part of take the part of present tread the boards play a gig discourse read a part ham ham it up lay an egg
      Antonyms:
      direct
    1. verb gamble, risk
      Synonyms:
      bet wager risk stake chance hazard speculate lay money on take put exploit manipulate game maneuver jockey finesse set
    1. verb produce music
      Synonyms:
      perform execute render operate work fiddle finger bow drum blow tickle pedal fidget
      Antonyms:
      listen

    Phrasal verbs

    play around

    احمقانه رفتار کردن

    بیش از یک معشوق داشتن

    play at

    سرسری کار کردن

    تظاهر کردن

    play down

    تنزل دادن، بی‌اهمیت جلوه دادن، کمتر از واقعیت نمایاندن

    play out

    تا پایان اجرا کردن

    (طناب و غیره) کم‌کم رها کردن، از قرقره باز کردن

    اتفاق افتادن

    play up

    بد رفتار کردن

    مهم جلوه دادن، بزرگنمایی کردن، غلو کردن

    Phrasal verbs بیشتر

    play up to

    چاپلوسی کردن، تملق کردن

    play along

    تظاهر به همکاری کردن، تظاهر به موافقت کردن

    Collocations

    in (or out of) play

    (توپ بازی و غیره) قابل‌‌بازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین

    play a part

    1- نقش داشتن (در)، سهم داشتن، دخیل بودن 2- تو بازی رفتن

    play cards

    (با ورق بازی) بازی کردن

    play a central role

    نقش اساسی داشتن

    costume drama (or play)

    نمایش تاریخی (که در آن هنرپیشگان جامه‌های دوره‌ی مربوطه را می‌پوشند)

    Collocations بیشتر

    play havoc with

    کاملاً ویران کردن، به‌کلی خراب کردن، با خاک یکسان کردن

    put a play into rehearsal

    نمایشنامه‌ای را به مرحله‌ی تمرین رساندن

    play truant

    از مدرسه فرار کردن، وظیفه‌نشناسی کردن

    play one's trump card

    ورق برنده‌ی خود را بازی کردن

    Idioms

    come into play

    دخیل بودن یا شدن، مؤثر شدن

    make play for

    (عامیانه) 1- برای جلب جنس مقابل کوشش کردن 2- (برای به دست آوردن) از هیچ کوششی فرو گذار نکردن

    play ball

    1- ورزشی توپ‌دار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن

    1- (در وزشهای با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن

    play both ends against the middle

    1- از این شاخه به آن شاخه پریدن 2- (رقیبان را) به‌هم انداختن، تفرقه انداختن

    play catch up ball

    (امریکا - عامیانه - در مسابقه) برای رسیدن و جلو زدن از تیم مقابل کوشیدن

    Idioms بیشتر

    play fair

    منصفانه رفتار کردن، جوانمردانه رفتار کردن، از مقررات پیروی کردن

    play for time

    دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای به‌دست آوردن فرصت بهتر) تأخیر کردن

    played out

    1- تمام، پایان‌یافته 2- خسته 3- از مد‌افتاده

    play into someone's hands

    به دلخواه دیگری رفتار کردن، به دام شخص دیگر افتادن

    play it

    (به روش به‌خصوص) عمل کردن

    play it by ear

    (بدون برنامه‌ریزی و نقشه‌ی قبلی) در لحظه تصمیم گرفتن، درجا دست به عمل زدن، با در نظر گرفتن شرایطِ وقت عمل کردن

    play it cool

    با خونسردی عمل کردن، دستپاچه یا آشفته نشدن

    خونسردانه عمل کردن

    play the devil with

    (عامیانه) به هم‌ زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن

    سخت صدمه زدن، به‌شدت مختل کردن

    play the field

    (در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن، با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن، (در مورد رابطه‌ی جنسی) از هر چمن گلی چیدن

    (عامیانه) بیش از یک معشوقه داشتن

    play the market

    (در بورس سهام) خرید و فروش کردن

    play to the gallery

    خودشیرینی کردن، بازی درآوردن

    عوام فریبی کردن، برای جلب محبوبیت هر کاری کردن

    play (it) safe

    جانب احتیاط را رعایت کردن، مراقب بودن، ریسک نکردن

    play catch-up (ball)

    (آمریکا - در مسابقات) کوشیدن برای رسیدن به یا جلو زدن از حریف

    play footsie (with)

    1- (به منظور اظهار محبت یا ابراز (ارضای) شهوت) پا به پای کسی مالیدن، زانو به زانوی کسی مالیدن (به ویژه در زیر میز) 2- (مجازی)رابطه‌ی مخفیانه دان با، (مخفیشتانه) لاس زدن با

    play hardball

    (امریکا) مشغول فعالیت پررقابت و بی‌رحمانه شدن

    play kissy-face

    ماچ و بوسه کردن، به هم ور رفتن، عشق‌بازی و دست‌ورزی کردن

    all work and no play makes jack a dull boy

    کسی که همه‌اش کار می‌کند و تفریح ندارد به جایی نمی‌رسد.

    play your cards right

    دست خود را خوب بازی کردن، صحیح عمل کردن

    while the cat's away, the mice will play

    موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد

    play chicken

    (عامیانه) متقابلاً تهدید و مبارزه‌جویی کردن (برای از میدان در کردن حریف)

    play it cozy

    (امریکا - عامیانه) با احتیاط عمل کردن

    play by ear

    بدون نت (آلت موسیقی را) نواختن، فی‌البداهه نغمه‌سرایی کردن

    play someone false

    (کسی را) گول زدن، دغل کاری کردن، دورویی کردن، خیانت کردن

    play second fiddle (to)

    نقش ثانوی داشتن، در درجه ی دوم اهمیت بودن

    play with fire

    کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن

    play the fool

    دلقک‌بازی درآوردن، لودگی کردن

    to play the game

    (عامیانه) مقررات بازی را رعایت کردن، منصفانه رفتار کردن، مطابق رسم و اصول رفتار کردن

    play (or raise) hob with

    اذیت کردن، گرفتاری درست کردن، بهم زدن

    play house

    (بچه‌ها) عروسک‌بازی و خانه‌بازی کردن

    play a part

    1- نقش داشتن (در)، سهم داشتن، دخیل بودن 2- تو بازی رفتن

    play possum

    خود را به خواب (یا به مردن یا مریضی یا جهالت) زدن

    play second fiddle

    (به‌ویژه از نظر عشق یا دوستی) در درجه‌ی دوم قرار داشتن

    play silly buggers

    (انگلیس - عامیانه) لوس شدن، لوس‌بازی در آوردن، خود را ننر کردن

    when the cat's away, the mice will play

    گربه که نیست موش‌ها بازی می‌کنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان می‌دهند

    play dirty

    تقلب کردن، ناجوانمردانه بازی کردن

    لغات هم‌خانواده play

    noun
    play, interplay, replay, player, playfulness
    adjective
    playful, playable
    verb - transitive
    play, outplay, replay
    adverb
    playfully

    سوال‌های رایج play

    گذشته‌ی ساده play چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده play در زبان انگلیسی played است.

    شکل سوم play چی میشه؟

    شکل سوم play در زبان انگلیسی played است.

    شکل جمع play چی میشه؟

    شکل جمع play در زبان انگلیسی plays است.

    وجه وصفی حال play چی میشه؟

    وجه وصفی حال play در زبان انگلیسی playing است.

    سوم‌شخص مفرد play چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد play در زبان انگلیسی plays است.

    ارجاع به لغت play

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «play» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/play

    لغات نزدیک play

    • - plausive
    • - plautus
    • - play
    • - play (it) safe
    • - play (or raise) hob with
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    sole gyration required scribbler oleato carrot and stick add fuel to the fire crookery crooked linger chess fiend secondary Seattle seasoning غاز تزویر مضیقه ترغیب کردن مقدونیه مغایرت مقاربت مغایر مقیم مغازله مقاوله نامه مذاکره مذاکره کردن تزکیه ذکاوت
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.