گذشتهی ساده:
playedشکل سوم:
playedسومشخص مفرد:
playsوجه وصفی حال:
playingشکل جمع:
playsتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی اقتصاد
احمقانه رفتار کردن
بیش از یک معشوق داشتن
سرسری کار کردن
تظاهر کردن
تنزل دادن، بیاهمیت جلوه دادن، کمتر از واقعیت نمایاندن
تا پایان اجرا کردن
(طناب و غیره) کمکم رها کردن، از قرقره باز کردن
اتفاق افتادن
بد رفتار کردن
مهم جلوه دادن، بزرگنمایی کردن، غلو کردن
چاپلوسی کردن، تملق کردن
تظاهر به همکاری کردن، تظاهر به موافقت کردن
(توپ بازی و غیره) قابلبازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین
(با ورق بازی) بازی کردن
نقش اساسی داشتن
نمایش تاریخی (که در آن هنرپیشگان جامههای دورهی مربوطه را میپوشند)
کاملاً ویران کردن، بهکلی خراب کردن، با خاک یکسان کردن
نمایشنامهای را به مرحلهی تمرین رساندن
از مدرسه فرار کردن، وظیفهنشناسی کردن
ورق برندهی خود را بازی کردن
دخیل بودن یا شدن، مؤثر شدن
(عامیانه) 1- برای جلب جنس مقابل کوشش کردن 2- (برای به دست آوردن) از هیچ کوششی فرو گذار نکردن
1- ورزشی توپدار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن
1- (در وزشهای با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن
play both ends against the middle
1- از این شاخه به آن شاخه پریدن 2- (رقیبان را) بههم انداختن، تفرقه انداختن
(امریکا - عامیانه - در مسابقه) برای رسیدن و جلو زدن از تیم مقابل کوشیدن
منصفانه رفتار کردن، جوانمردانه رفتار کردن، از مقررات پیروی کردن
دنبال فرصت گشتن، تعلل کردن، (برای بهدست آوردن فرصت بهتر) تأخیر کردن
1- تمام، پایانیافته 2- خسته 3- از مدافتاده
به دلخواه دیگری رفتار کردن، به دام شخص دیگر افتادن
(به روش بهخصوص) عمل کردن
(بدون برنامهریزی و نقشهی قبلی) در لحظه تصمیم گرفتن، درجا دست به عمل زدن، با در نظر گرفتن شرایطِ وقت عمل کردن
با خونسردی عمل کردن، دستپاچه یا آشفته نشدن
خونسردانه عمل کردن
(عامیانه) به هم زدن، خراب کردن، دخل کسی (یا چیزی) را آوردن
سخت صدمه زدن، بهشدت مختل کردن
(در آن واحد) به چند فعالیت پرداختن، با بیش از یک نفر یا یک کار سر و کار داشتن، (در مورد رابطهی جنسی) از هر چمن گلی چیدن
(عامیانه) بیش از یک معشوقه داشتن
(در بورس سهام) خرید و فروش کردن
خودشیرینی کردن، بازی درآوردن
عوام فریبی کردن، برای جلب محبوبیت هر کاری کردن
جانب احتیاط را رعایت کردن، مراقب بودن، ریسک نکردن
(آمریکا - در مسابقات) کوشیدن برای رسیدن به یا جلو زدن از حریف
1- (به منظور اظهار محبت یا ابراز (ارضای) شهوت) پا به پای کسی مالیدن، زانو به زانوی کسی مالیدن (به ویژه در زیر میز) 2- (مجازی)رابطهی مخفیانه دان با، (مخفیشتانه) لاس زدن با
(امریکا) مشغول فعالیت پررقابت و بیرحمانه شدن
ماچ و بوسه کردن، به هم ور رفتن، عشقبازی و دستورزی کردن
all work and no play makes jack a dull boy
کسی که همهاش کار میکند و تفریح ندارد به جایی نمیرسد.
دست خود را خوب بازی کردن، صحیح عمل کردن
while the cat's away, the mice will play
موش که چشم گربه را دور ببیند دم در میآورد
(عامیانه) متقابلاً تهدید و مبارزهجویی کردن (برای از میدان در کردن حریف)
(امریکا - عامیانه) با احتیاط عمل کردن
بدون نت (آلت موسیقی را) نواختن، فیالبداهه نغمهسرایی کردن
(کسی را) گول زدن، دغل کاری کردن، دورویی کردن، خیانت کردن
نقش ثانوی داشتن، در درجه ی دوم اهمیت بودن
کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن
دلقکبازی درآوردن، لودگی کردن
(عامیانه) مقررات بازی را رعایت کردن، منصفانه رفتار کردن، مطابق رسم و اصول رفتار کردن
اذیت کردن، گرفتاری درست کردن، بهم زدن
(بچهها) عروسکبازی و خانهبازی کردن
1- نقش داشتن (در)، سهم داشتن، دخیل بودن 2- تو بازی رفتن
خود را به خواب (یا به مردن یا مریضی یا جهالت) زدن
(بهویژه از نظر عشق یا دوستی) در درجهی دوم قرار داشتن
(انگلیس - عامیانه) لوس شدن، لوسبازی در آوردن، خود را ننر کردن
when the cat's away, the mice will play
گربه که نیست موشها بازی میکنند، در غیاب رئیس زیردستانش جولان میدهند
تقلب کردن، ناجوانمردانه بازی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «play» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/play