فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Skip

skɪp skɪp

گذشته‌ی ساده:

skipped

شکل سوم:

skipped

سوم‌شخص مفرد:

skips

وجه وصفی حال:

skipping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive

جهیدن، جست‌وخیز کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

The goats were skipping about in the field.

بزها در حال جهیدن در مزرعه بودند.

She was skipping along the sidewalk.

در پیاده‌رو جست‌وخیز می‌کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The children were skipping in the park.

بچه‌ها در پارک جست‌وخیز می‌کردند.

verb - intransitive

انگلیسی بریتانیایی طناب‌بازی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

To strengthen themselves, boxers do skipping.

مشت‌بازها برای تقویت خود طناب‌بازی می‌کنند.

I used to skip with my friends after school every day.

من هر روز بعد از مدرسه با دوستانم طناب‌بازی می‌کردم.

verb - intransitive C1

دررفتن، جیم شدن

The suspect tried to skip before the police arrived.

مظنون سعی کرد قبل از رسیدن پلیس جیم شود.

restaurant customers who skip on their bills

مشتریان رستوران که بدون پرداخت صورت‌حساب خود جیم می‌شوند

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She decided to skip before anyone could catch her.

تصمیم گرفت قبل از اینکه کسی بتواند او را بگیرد، دربرود.

The bank's manager skipped off with the money.

رئیس بانک با پول‌ها دررفت.

verb - transitive C1

دررفتن از، جیم شدن از

The thief managed to skip the country before the police arrived.

دزد قبل از رسیدن پلیس موفق شد از کشور دربرود.

He skipped town before anyone could catch up to him.

قبل از اینکه کسی بتواند به او برسد از شهر جیم شد.

verb - transitive C1

رد کردن (بخشی از کتاب یا فیلم)

Read carefully and do not skip pages.

بادقت بخوان و صفحه‌ها را رد نکن.

He skipped one chapter and went to the next one.

یک فصل را رد کرد و رفت به فصل بعدی.

verb - transitive informal B2

گذشتن از، صرف‌نظر کردن از (انجام ندادن کاری که شخص معمولاً انجام می‌دهد یا باید انجام دهد)

I always skip breakfast when I'm running late.

همیشه وقتی داره دیرم می‌شه، از صبحونه صرف‌نظر می‌کنم.

I usually skip dessert.

معمولاً از دسر می‌گذرم.

verb - transitive informal B2

نرفتن به، غایب شدن در (کلاس یا جلسه و غیره)

I decided to skip the afternoon meeting.

تصمیم گرفتم به جلسه‌ی بعدازظهر نروم.

You have skipped class often!

شما بارها در کلاس غایب شده‌اید!

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی سُراندن (سنگ و غیره) (روی سطح آب)

I skipped a stone.

سنگی را سراندم.

The children skipped stones at the beach.

بچه‌ها در ساحل سنگ‌ها را می‌سراندند.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی کانتینر نخاله، اسکیپ

The skip was filled with old furniture.

کانتینر ضایعات پر از اثاثیه‌ی قدیمی بود.

The skip was overflowing with discarded materials.

اسکیپ پر از مواد دور‌ریخته‌شده بود.

noun countable

پرش (کوتاه)، جست‌وخیز

The child took a skip down the sidewalk.

کودک از پیاده‌رو پرش کرد.

She took a skip towards the stage.

با جست‌وخیز به سمت صحنه رفت.

noun countable informal

انگلیسی آمریکایی آدم گم‌وگورشده (شخصی که ناپدید شده است به‌ویژه کسی که بدهکار است)

The skip owes a substantial amount of money to various creditors.

این آدم گم‌وگورشده مقدار قابل توجهی پول به طلبکاران مختلف بدهکار است.

The search for the skip intensified.

جست‌وجو برای این آدم گم‌وگورشده شدت گرفت.

noun countable informal

ورزش کاپیتان، سردسته (به‌ویژه در کرلینگ یا بولینگ روی چمن)

As the skip, he made crucial decisions that determined the outcome of the curling match.

به عنوان کاپیتان، تصمیمات مهمی گرفت که نتیجه‌ی مسابقه‌ی کرلینگ را تعیین کرد.

The skip's calm and composed demeanor boosted the team's morale.

رفتار آرام و متین سردسته روحیه‌ی تیم را بالا برد.

verb - intransitive

پریدن از، رد شدن از (مورد و مرحله و غیره)

That preacher skips from one subject to another.

آن واعظ از یک موضوع به موضوع دیگر می‌پرد.

Let's skip the boring introductions and get straight to the point.

بیایید از مقدمه‌های خسته‌کننده رد شویم و مستقیماً به سر اصل مطلب برویم.

verb - intransitive verb - transitive

دو کلاس یک کلاس کردن، از یک کلاس پریدن، جهشی خواندن

Reza skipped the tenth grade, going from the nineth to the eleventh.

رضا از کلاس دهم پرید و از نهم به یازدهم رفت.

I was able to skip in elementary school because of my skills in math.

به دلیل دانشی که در ریاضیات داشتم، توانستم در مقطع ابتدایی جهشی بخوانم.

noun

پرش، حذف (عمل)

Her quick skip over the details made it seem like she was hiding something.

پرش سریع او از جزئیات باعث شد به نظر برسد که او چیزی را پنهان کرده است.

The skip in the presentation was noticeable, leaving the audience puzzled.

حذف در این ارائه محسوس بود و حضار را گیج کرد.

noun countable informal

کاپیتان (هواپیما)

Our skip was experienced.

کاپیتان ما باتجربه بود.

The skip greeted the passengers with a warm smile before the flight.

کاپیتان قبل از پرواز با لبخندی گرم از مسافران استقبال کرد.

verb - intransitive

کاپیتانی کردن، کاپیتان ... بودن (قایق و کشتی)

He can skip in any weather.

در هر آب‌وهوایی می‌تواند کاپیتانی کند.

She was thrilled to skip the sailboat on the open water.

او از کاپیتان قایق بادبانی بودن در آب‌های آزاد هیجان‌زده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد skip

  1. verb bounce or jump over
    Synonyms:
    jump leap hop spring bound dance prance caper gambol cavort frisk scamper run flee bolt make off skedaddle scoot fly trip bob buck lope canter skitter flit skim glance ricochet carom graze skirr step tiptoe hippety-hop
  1. verb avoid, miss
    Synonyms:
    miss escape omit neglect leave out pass over disregard eschew pass up cut flee split run away miss out skim over play hooky desert
    Antonyms:
    meet face take on

Phrasal verbs

skip out

شانه خالی کردن، از زیر کاری در رفتن

Idioms

skip it!

(عامیانه) 1- بس است!، ول کن، دست بردار 2- مهم نیست!، ذکر نکن!، حرفش را نزن!، قابل ندارد!

ارجاع به لغت skip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «skip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/skip

لغات نزدیک skip

پیشنهاد بهبود معانی