گذشتهی ساده:
boltedشکل سوم:
boltedسومشخص مفرد:
boltsوجه وصفی حال:
boltingشکل جمع:
boltsچفت (در و پنجره و غیره)
The bolt on the gate was rusty.
چفت دروازه زنگ زده بود.
I heard the sound of a bolt locking from inside the room.
صدای قفل شدن چفت را از داخل اتاق شنیدم.
پیچ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Screw the nut on the bolt.
مهره را سر پیچ بپیچان.
The carpenter twisted the bolt.
نجار پیچ را پیچاند.
درخشش رعد و برق
The bolt illuminated the dark night sky.
درخشش رعد و برق آسمان تاریک شب را روشن کرد.
I could see the bolt of lightning in the distance.
میتوانستم درخشش رعدوبرق را از دور ببینم.
توپ (پارچه و کاغذدیواری و غیره)
She purchased a bolt of fabric.
یک توپ پارچه خرید.
This bolt of wallpaper was enough to cover the wall.
این توپ کاغذدیواری برای پوشاندن دیوار کافی بود.
تیر (کمان)
The bolt struck the wooden target.
تیر به هدف چوبی خورد.
He pulled back the string, preparing to release the bolt at the enemy.
او زه را عقب کشید و آماده شد تا تیر را به سمت دشمن رها کند.
حرکت سریع (و ناگهانی برای فرار)
The rabbit made a bolt.
خرگوش حرکت سریعی انجام داد.
The fox made a bolt for freedom.
روباه برای خلاصی حرکت سریعی انجام داد.
سریع حرکت کردن، زدن به چاک
The deer bolted when it heard a loud noise.
گوزن با شنیدن صدای بلند سریع حرکت کرد.
As I entered the room, the thief bolted out of the window.
وارد اتاق که شدم دزد از پنجره زد به چاک.
غذا و آشپزی با شتاب خوردن، بلعیدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
The hungry child bolted the sandwich.
کودک گرسنه ساندویچ را با شتاب خورد.
Hassan bolted down the bread and ran to class.
حسن نان را با شتاب خورد و دوید به سمت کلاس.
چفت کردن، چفت شدن (در و پنجره و غیره)
Bolt all of the doors securely.
همهی درها را محکم چفت کن.
She bolted the door before going to sleep.
پیش از خواب در را چفت کرد.
بستن (با پیچ)
The table has been bolted to the wall.
میز به دیوار پیچ بسته شده است.
Make sure to bolt the shelf to the wall for extra stability.
برای استحکام بیشتر قفسه را به دیوار ببندید.
گلنگدن، روآیک (تفنگ)
The soldier pulled back the bolt on his rifle before taking aim.
سرباز پیش از هدفگیری، گلنگدن تفنگش را عقب کشید.
The sound of the bolt being released echoed through the shooting range.
صدای رها شدن روآیک در میدان تیر پیچید.
چوبک (بخش گرد کوتاه کندهی درخت)
The woodworker measured the length of each bolt before cutting.
چوبتراش پیش از برش طول هر چوبک را اندازه گرفت.
The carpenter selected a thick bolt to use for the new table legs.
نجار چوبک ضخیمی را برای استفاده به عنوان پایههای میز جدید انتخاب کرد.
جدا شدن، برگشتن (از حزب سیاسی یا تیم ورزشی)
She shocked everyone when she bolted from the organization.
وقتی از سازمان خارج شد همه جا خوردند.
After years of supporting the team, he decided to bolt and cheer for their rivals instead.
پس از سالها حمایت از این تیم، تصمیم گرفت برگردد و به جای آن رقبای آنها را تشویق کند.
شقو رق، صاف ایستاده یا نشسته
1- آذرخش، برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولاً ناخوشایند)، چیز برقآسا
زدن به چاک، جیم شدن، فلنگ را بستن
آخرین تیر خود را رها کردن، آخرین کوشش خود را کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bolt» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bolt