با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bolt

boʊlt bəʊlt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bolted
  • شکل سوم:

    bolted
  • سوم‌شخص مفرد:

    bolts
  • وجه وصفی حال:

    bolting
  • شکل جمع:

    bolts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
چفت (در و پنجره و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- The bolt on the gate was rusty.
- چفت دروازه زنگ زده بود.
- I heard the sound of a bolt locking from inside the room.
- صدای قفل شدن چفت را از داخل اتاق شنیدم.
noun countable
پیچ
- Screw the nut on the bolt.
- مهره را سر پیچ بپیچان.
- The carpenter twisted the bolt.
- نجار پیچ را پیچاند.
noun countable
درخشش رعد و برق
- The bolt illuminated the dark night sky.
- درخشش رعد و برق آسمان تاریک شب را روشن کرد.
- I could see the bolt of lightning in the distance.
- می‌توانستم درخشش رعدوبرق را از دور ببینم.
noun
توپ (پارچه و کاغذدیواری و غیره)
- She purchased a bolt of fabric.
- یک توپ پارچه خرید.
- This bolt of wallpaper was enough to cover the wall.
- این توپ کاغذدیواری برای پوشاندن دیوار کافی بود.
noun countable
تیر (کمان)
- The bolt struck the wooden target.
- تیر به هدف چوبی خورد.
- He pulled back the string, preparing to release the bolt at the enemy.
- او زه را عقب کشید و آماده شد تا تیر را به سمت دشمن رها کند.
noun countable
حرکت سریع (و ناگهانی برای فرار)
- The rabbit made a bolt.
- خرگوش حرکت سریعی انجام داد.
- The fox made a bolt for freedom.
- روباه برای خلاصی حرکت سریعی انجام داد.
verb - intransitive
سریع حرکت کردن، زدن به چاک
- The deer bolted when it heard a loud noise.
- گوزن با شنیدن صدای بلند سریع حرکت کرد.
- As I entered the room, the thief bolted out of the window.
- وارد اتاق که شدم دزد از پنجره زد به چاک.
verb - transitive
غذا و آشپزی با شتاب خوردن، بلعیدن
- The hungry child bolted the sandwich.
- کودک گرسنه ساندویچ را با شتاب خورد.
- Hassan bolted down the bread and ran to class.
- حسن نان را با شتاب خورد و دوید به سمت کلاس.
verb - intransitive verb - transitive
چفت کردن، چفت شدن (در و پنجره و غیره)
- Bolt all of the doors securely.
- همه‌ی درها را محکم چفت کن.
- She bolted the door before going to sleep.
- پیش از خواب در را چفت کرد.
verb - transitive
بستن (با پیچ)
- The table has been bolted to the wall.
- میز به دیوار پیچ بسته شده است.
- Make sure to bolt the shelf to the wall for extra stability.
- برای استحکام بیشتر قفسه را به دیوار ببندید.
noun
گلنگدن، روآیک (تفنگ)
- The soldier pulled back the bolt on his rifle before taking aim.
- سرباز پیش از هدف‌گیری، گلنگدن تفنگش را عقب کشید.
- The sound of the bolt being released echoed through the shooting range.
- صدای رها شدن روآیک در میدان تیر پیچید.
noun countable
چوبک (بخش گرد کوتاه کنده‌ی درخت)
- The woodworker measured the length of each bolt before cutting.
- چوب‌تراش پیش از برش طول هر چوبک را اندازه گرفت.
- The carpenter selected a thick bolt to use for the new table legs.
- نجار چوبک ضخیمی را برای استفاده به عنوان پایه‌های میز جدید انتخاب کرد.
verb - intransitive verb - transitive
جدا شدن، برگشتن (از حزب سیاسی یا تیم ورزشی)
- She shocked everyone when she bolted from the organization.
- وقتی از سازمان خارج شد همه جا خوردند.
- After years of supporting the team, he decided to bolt and cheer for their rivals instead.
- پس از سال‌ها حمایت از این تیم، تصمیم گرفت برگردد و به جای آن رقبای آن‌ها را تشویق کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bolt

  1. noun lock; part of lock
    Synonyms: bar, brad, catch, coupling, dowel, fastener, lag, latch, lock, nut, padlock, peg, pin, pipe, rivet, rod, screw, skewer, sliding bar, spike, stake, staple, stud
    Antonyms: key
  2. noun flash; projectile
    Synonyms: arrow, dart, fulmination, missile, shaft, thunderbolt, thunderstroke
  3. noun large roll of material
    Synonyms: coil, curl, cylinder, package, spindle, spiral, twist
  4. verb run quickly away
    Synonyms: abscond, bail out, bound, cop out, cut loose, cut out, dart, dash, ditch, drop out, dump, escape, flee, flight, fly, hightail, hotfoot, hurtle, jump, kiss goodbye, leap, leave flat, leave high and dry, leave holding the bag, leave in the lurch, make a break for it, make off, make tracks, opt out, run like scared rabbit, run out on, rush, scamper, scoot, skedaddle, skip, split, spring, sprint, start, startle, step on it, take flight, take off, walk out on
    Antonyms: stay, wait
  5. verb fasten securely
    Synonyms: bar, deadbolt, latch, lock, secure
    Antonyms: loosen, open, unbolt, unfasten, unlock
  6. verb eat very fast
    Synonyms: consume, cram, devour, englut, gobble, gorge, gulp, guzzle, ingurgitate, inhale, scarf, slop, slosh, stuff, swallow whole, wolf
    Antonyms: dawdle

Collocations

  • bolt upright

    شق‌و رق، صاف ایستاده یا نشسته

Idioms

  • a bolt from the blue

    1- آذرخش، برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولاً ناخوشایند)، چیز برق‌آسا

  • make a bolt for

    زدن به چاک، جیم شدن، فلنگ را بستن

  • shoot one's bolt

    آخرین تیر خود را رها کردن، آخرین کوشش خود را کردن

ارجاع به لغت bolt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bolt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bolt

لغات نزدیک bolt

پیشنهاد بهبود معانی