فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Screw

skruː skruː

گذشته‌ی ساده:

screwed

شکل سوم:

screwed

سوم‌شخص مفرد:

screws

وجه وصفی حال:

screwing

شکل جمع:

screws

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

پیچ

I tightened the screw to secure the shelf in place.

پیچ را سفت کردم تا قفسه در جای خود محکم شود.

I need to buy more screws for this project.

برای این پروژه باید پیچ‌های بیشتری بخرم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He used a screw to hang the picture frame on the wall.

او از پیچ برای زدن قاب عکس به دیوار استفاده کرد.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی تاب، پیچاندن (عمل) (برای بستن یا سفت کردن چیزی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The bolt is loose, give it another screw.

مهره شل است، آن را یک تاب دیگر بده.

The loose hinge on the door needs fixing. Let's give it another screw to keep it stable.

لولای شل روی در نیاز به تعمیر دارد. بیایید یک دفعه‌ی دیگر آن را بپیچانیم تا ثابت بماند.

noun slang countable

انگلیسی بریتانیایی زندانبان، مأمور زندان

The screw confiscated my phone.

زندانبان موبایلم رو مصادره کرد.

We need a plan to distract the screws during the escape.

به نقشه‌ای برای پرت کردن حواس مأموران زندان هنگام فرار نیاز داریم.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی ناپسند خوابیدن، هم‌خوابگی (عمل جنسی)

He had a screw with her.

با او خوابید.

The hotel room was a mess after their passionate screw on the bed.

اتاق هتل بعد از هم‌خوابگی پرشورشان روی تخت به هم ریخته بود.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی ناپسند بکن (مرد)، کس (زن) (برای اشاره به شریک جنسی)

She whispered in his ear, "You're the best screw I've ever had."

توی گوشش زمزمه کرد: «تو بهترین بکن عمر منی.»

I need to find a new screw.

باید کس جدیدی پیدا کنم.

verb - transitive

وصل کردن، محکم کردن، پیچ کردن (با پیچ یا هر چیزی شبیه به پیچ)

Can you help me screw this picture frame onto the wall?

آیا می‌توانید به من کمک کنید این قاب عکس را به دیوار وصل کنم؟

to screw the legs to a table

پایه‌ها را به میز پیچ کردن

verb - transitive

کج‌وکوله کردن (ماهیچه‌های صورت یا قسمتی از صورت به شکلی خاص)

Don't screw your face like that.

صورتت رو این‌جوری کج‌کوله نکن.

He screws his face when he tastes something sour.

وقتی چیز ترشی را می‌چشد، صورتش را کج‌وکوله می‌کند.

verb - transitive

مچاله کردن (کاغذ یا پارچه)

She screwed up the paper and threw it in the trash.

کاغذ را مچاله کرد و در سطل زباله انداخت.

She screwed up the test paper in frustration.

او با ناراحتی برگه‌ی امتحان را مچاله کرد.

verb - transitive

سفت کردن، بستن (در بطری و غیره با چرخاندن آن)

He screwed the lid.

در را سفت کرد.

She carefully screwed the lid off the jar.

در شیشه را با دقت بست.

slang verb - transitive

کلاه سر ... گذاشتن، گول زدن

How much did she screw them for?

چقدر کلاه سر آن‌ها گذاشت؟

He tried to screw me.

سعی کرد من را گول بزند.

verb - transitive verb - use participle

ناپسند هم‌خوابگی کردن، جماع کردن (با کسی)، با هم خوابیدن (دو نفر)، گاییدن، کردن (کسی)

She screwed her husband's best friend.

با بهترین دوست شوهرش هم‌خوابگی کرد.

They decided to screw behind closed doors.

تصمیم گرفتند پشت درهای بسته با هم بخوابند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He tried to screw her, but she pushed him away.

سعی کرد اون رو بگاد اما اون هلش داد.

noun

جانورشناسی اسب وامانده

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The old screw was no longer able to keep up with the younger horses.

اسب پیر وامانده دیگر نمی‌توانست به پای اسب‌های جوان‌تر برسد.

The screw's tired eyes reflected years of hard work.

چشمان خسته‌ی اسب وامانده نشان‌دهنده سال‌ها کار سخت بود.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی پاکت (کوچک)

Can you hand me that screw?

آیا می‌شه اون پاکت رو بهم بدی؟

She handed him a screw of tobacco to fill his pipe.

به او یک پاکت تنباکو داد تا پیپش را پر کند.

noun countable

پروانه (کشتی و قایق)، ملخ (هواپیما)

a twin-screw boat

قایق دارای دو پروانه

The airplane's screw was damaged.

ملخ هواپیما آسیب دید.

verb - transitive

شکنجه کردن (با اشکلک شست)

The interrogator used the thumbscrew to screw the suspect.

بازجو از اشکلک شست برای شکنجه کردن مظنون استفاده کرد.

He would often screw his enemies.

او دشمنانش را اغلب با اشکلک شست شکنجه می‌کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد screw

  1. verb twist in
    Synonyms:
    turn wind twine tighten spiral work
    Antonyms:
    untwist unscrew
  1. verb twist, contort
    Synonyms:
    distort wrinkle crumple crinkle rumple scrunch contract pucker crimp ruck up rimple
    Antonyms:
    untwist unscrew
  1. verb pressure
    Synonyms:
    force squeeze coerce constrain extract pressurize oppress cheat defraud exact extort bleed wring wrench wrest shake down pinch ream bilk do chisel put screws to hold a knife to
    Antonyms:
    help

Phrasal verbs

screw around

(عامیانه) وقت تلف کردن

screw somebody (for something)

گوش کسی را بریدن، کلاه سرکسی گذاشتن

screw something out of something

باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن، چلاندن

screw something out of somebody

(با حیله یا تهدید) درکشیدن، به زور گرفتن

screw something up

با پیچ (ومهره) محکم کردن

Phrasal verbs بیشتر

screw up

(عامیانه) کار را خراب کردن، خیطی بالا آوردن، گند زدن

Idioms

have a screw loose

خل بودن، یک تخته کم داشتن

put the screw on (or to) somebody

(با تهدید و غیره) وادار کردن، تحت فشار گذاشتن

screw you

کون لق (تو و اون و غیره)

screw up one's courage

به خود دل و جرئت دادن، قوت‌قلب دادن

ارجاع به لغت screw

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «screw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/screw

لغات نزدیک screw

پیشنهاد بهبود معانی