امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Screw

skruː skruː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    screwed
  • شکل سوم:

    screwed
  • سوم‌شخص مفرد:

    screws
  • وجه وصفی حال:

    screwing
  • شکل جمع:

    screws

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
پیچ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I tightened the screw to secure the shelf in place.
- پیچ را سفت کردم تا قفسه در جای خود محکم شود.
- I need to buy more screws for this project.
- برای این پروژه باید پیچ‌های بیشتری بخرم.
- He used a screw to hang the picture frame on the wall.
- او از پیچ برای زدن قاب عکس به دیوار استفاده کرد.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی تاب، پیچاندن (عمل) (برای بستن یا سفت کردن چیزی)
- The bolt is loose, give it another screw.
- مهره شل است، آن را یک تاب دیگر بده.
- The loose hinge on the door needs fixing. Let's give it another screw to keep it stable.
- لولای شل روی در نیاز به تعمیر دارد. بیایید یک دفعه‌ی دیگر آن را بپیچانیم تا ثابت بماند.
noun slang countable
انگلیسی بریتانیایی زندانبان، مأمور زندان
- The screw confiscated my phone.
- زندانبان موبایلم رو مصادره کرد.
- We need a plan to distract the screws during the escape.
- به نقشه‌ای برای پرت کردن حواس مأموران زندان هنگام فرار نیاز داریم.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی ناپسند خوابیدن، هم‌خوابگی (عمل جنسی)
- He had a screw with her.
- با او خوابید.
- The hotel room was a mess after their passionate screw on the bed.
- اتاق هتل بعد از هم‌خوابگی پرشورشان روی تخت به هم ریخته بود.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی ناپسند بکن (مرد)، کس (زن) (برای اشاره به شریک جنسی)
- She whispered in his ear, "You're the best screw I've ever had."
- توی گوشش زمزمه کرد: «تو بهترین بکن عمر منی.»
- I need to find a new screw.
- باید کس جدیدی پیدا کنم.
verb - transitive
وصل کردن، محکم کردن، پیچ کردن (با پیچ یا هر چیزی شبیه به پیچ)
- Can you help me screw this picture frame onto the wall?
- آیا می‌توانید به من کمک کنید این قاب عکس را به دیوار وصل کنم؟
- to screw the legs to a table
- پایه‌ها را به میز پیچ کردن
verb - transitive
کج‌وکوله کردن (ماهیچه‌های صورت یا قسمتی از صورت به شکلی خاص)
- Don't screw your face like that.
- صورتت رو این‌جوری کج‌کوله نکن.
- He screws his face when he tastes something sour.
- وقتی چیز ترشی را می‌چشد، صورتش را کج‌وکوله می‌کند.
verb - transitive
مچاله کردن (کاغذ یا پارچه)
- She screwed up the paper and threw it in the trash.
- کاغذ را مچاله کرد و در سطل زباله انداخت.
- She screwed up the test paper in frustration.
- او با ناراحتی برگه‌ی امتحان را مچاله کرد.
verb - transitive
سفت کردن، بستن (در بطری و غیره با چرخاندن آن)
- He screwed the lid.
- در را سفت کرد.
- She carefully screwed the lid off the jar.
- در شیشه را با دقت بست.
slang verb - transitive
کلاه سر ... گذاشتن، گول زدن
- How much did she screw them for?
- چقدر کلاه سر آن‌ها گذاشت؟
- He tried to screw me.
- سعی کرد من را گول بزند.
verb - transitive verb - use participle
ناپسند هم‌خوابگی کردن، جماع کردن (با کسی)، با هم خوابیدن (دو نفر)، گاییدن، کردن (کسی)
- She screwed her husband's best friend.
- با بهترین دوست شوهرش هم‌خوابگی کرد.
- They decided to screw behind closed doors.
- تصمیم گرفتند پشت درهای بسته با هم بخوابند.
- He tried to screw her, but she pushed him away.
- سعی کرد اون رو بگاد اما اون هلش داد.
noun
جانورشناسی اسب وامانده link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده
- The old screw was no longer able to keep up with the younger horses.
- اسب پیر وامانده دیگر نمی‌توانست به پای اسب‌های جوان‌تر برسد.
- The screw's tired eyes reflected years of hard work.
- چشمان خسته‌ی اسب وامانده نشان‌دهنده سال‌ها کار سخت بود.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی پاکت (کوچک)
- Can you hand me that screw?
- آیا می‌شه اون پاکت رو بهم بدی؟
- She handed him a screw of tobacco to fill his pipe.
- به او یک پاکت تنباکو داد تا پیپش را پر کند.
noun countable
پروانه (کشتی و قایق)، ملخ (هواپیما)
- a twin-screw boat
- قایق دارای دو پروانه
- The airplane's screw was damaged.
- ملخ هواپیما آسیب دید.
verb - transitive
شکنجه کردن (با اشکلک شست)
- The interrogator used the thumbscrew to screw the suspect.
- بازجو از اشکلک شست برای شکنجه کردن مظنون استفاده کرد.
- He would often screw his enemies.
- او دشمنانش را اغلب با اشکلک شست شکنجه می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد screw

  1. verb twist in
    Synonyms:
    spiral tighten turn twine wind work
    Antonyms:
    unscrew untwist
  1. verb twist, contort
    Synonyms:
    contract crimp crinkle crumple distort pucker rimple ruck up rumple scrunch wrinkle
    Antonyms:
    unscrew untwist
  1. verb pressure
    Synonyms:
    bilk bleed cheat chisel coerce constrain defraud do exact extort extract force hold a knife to oppress pinch pressurize put screws to ream shake down squeeze wrench wrest wring
    Antonyms:
    help

Phrasal verbs

  • screw up

    (عامیانه) کار را خراب کردن، خیطی بالا آوردن، گند زدن

Idioms

  • screw you

    کون لق (تو و اون و غیره)

ارجاع به لغت screw

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «screw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/screw

لغات نزدیک screw

پیشنهاد بهبود معانی