( puchery ) چروک، چین، جمعشدگی، چروک شدن، درهم کشیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He puckered up his lips for a kiss.
لبهای خود را برای بوسه غنچه کرد.
I puckered my lips into a whistle.
لبهای خود را برای سوتزدن جمع کردم.
As soon as she heard Shemr's name, her face puckered.
تا اسم شمر را شنید، چهرهاش چین افتاد.
Zary was wearing a puckered blouse.
زری یک بلوز چروکیده پوشیده بود.
the puckers around the old woman's mouth
چین و چروک دور دهان آن پیرزن
غنچه کردن (لب)، لبها را جمع کردن (مثلاً برای بوسیدن)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pucker» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pucker