گذشتهی ساده:
crumpledشکل سوم:
crumpledسومشخص مفرد:
crumplesوجه وصفی حال:
crumplingشکل جمع:
crumplesمچاله، مچاله کردن، از اتو انداختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She crumpled the letter and threw it away.
نامه را مچاله کرد و دور انداخت.
I opened the suitcase and found my shirts completely crumpled.
چمدان را باز کردم و دیدم پیراهنهایم کاملاً چروکیده شدهاند.
A shot was fired and suddenly Ali crumpled.
تیری خالی شد و ناگهان علی نقش بر زمین گردید.
to iron the crumples away
چین و چروک را با اطو کردن برطرف کردن
مچاله و گرد کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «crumple» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crumple