فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Crumple

ˈkrʌmpl ˈkrʌmpl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    crumpled
  • شکل سوم:

    crumpled
  • سوم شخص مفرد:

    crumples
  • وجه وصفی حال:

    crumpling
  • شکل جمع:

    crumples

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • مچاله، مچاله کردن، از اتو انداختن
    • - She crumpled the letter and threw it away.
    • - نامه را مچاله کرد و دور انداخت.
    • - I opened the suitcase and found my shirts completely crumpled.
    • - چمدان را باز کردم و دیدم پیراهن‌هایم کاملاً چروکیده شده‌اند.
    • - A shot was fired and suddenly Ali crumpled.
    • - تیری خالی شد و ناگهان علی نقش بر زمین گردید.
    • - to iron the crumples away
    • - چین و چروک را با اطو کردن برطرف کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد crumple

  1. verb make or become wrinkled
    Synonyms: break down, buckle, cave in, collapse, crease, crimp, crimple, crinkle, crush, fall, fold, give way, go to pieces, pucker, rimple, ruck, rumple, screw, scrunch, shrivel, wad, wrinkle
    Antonyms: straighten

Phrasal verbs

ارجاع به لغت crumple

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crumple» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crumple

لغات نزدیک crumple

پیشنهاد بهبود معانی