فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Crimp

krɪmp krɪmp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    crimped
  • شکل سوم:

    crimped
  • سوم شخص مفرد:

    crimps
  • وجه وصفی حال:

    crimping
  • شکل جمع:

    crimps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    فرفری کردن، مجعد کردن، فر زدن، تاب دادن (مو)، چین‌دار کردن، چین دادن (پارچه و غیره)
    • - She crimped her hair with a hot iron.
    • - او گیسوی خود را با اتوی داغ فرفری کرد.
    • - I crimped the wrapping paper around the gift.
    • - کاغذ کادو را دور کادو چین دادم.
  • verb - transitive
    جلوگیری کردن از، مانع چیزی شدن، سد راه شدن
    • - The lack of funding is crimping our ability to expand our business.
    • - کمبود بودجه مانع توانایی ما برای گسترش کسب‌وکارمان می‌شود.
    • - The high taxes are crimping the spending power of consumers.
    • - مالیات‌های بالا از قدرت هزینه‌ی مصرف‌کنندگان جلوگیری می‌کند.
  • noun
    فر، طره، حلقه، تاب (مو)، چین، تا (پارچه و غیره)
    • - She went to the salon to get a crimp in her hair for the special occasion.
    • - او برای این مناسبت خاص به سالن رفت تا موهایش را فر کند.
    • - The tailor added a crimp to the fabric.
    • - خیاط چینی به پارچه داد.
    • - The paper had a crimp in the corner.
    • - گوشه‌ی کاغذ چین خورده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد crimp

  1. verb fold or curl
    Synonyms: coil, crease, crimple, crinkle, crisp, crumple, flow, frizz, pleat, rimple, ruck, screw, scrunch, set, swirl, undulate, wave, wrinkle
    Antonyms: straighten

ارجاع به لغت crimp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crimp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crimp

لغات نزدیک crimp

پیشنهاد بهبود معانی