فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Crimp

krɪmp krɪmp

گذشته‌ی ساده:

crimped

شکل سوم:

crimped

سوم‌شخص مفرد:

crimps

وجه وصفی حال:

crimping

شکل جمع:

crimps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

فرفری کردن، مجعد کردن، فر زدن، تاب دادن (مو)، چین‌دار کردن، چین دادن (پارچه و غیره)

She crimped her hair with a hot iron.

او گیسوی خود را با اتوی داغ فرفری کرد.

I crimped the wrapping paper around the gift.

کاغذ کادو را دور کادو چین دادم.

verb - transitive

جلوگیری کردن از، مانع چیزی شدن، سد راه شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The lack of funding is crimping our ability to expand our business.

کمبود بودجه مانع توانایی ما برای گسترش کسب‌وکارمان می‌شود.

The high taxes are crimping the spending power of consumers.

مالیات‌های بالا از قدرت هزینه‌ی مصرف‌کنندگان جلوگیری می‌کند.

noun

فر، طره، حلقه، تاب (مو)، چین، تا (پارچه و غیره)

She went to the salon to get a crimp in her hair for the special occasion.

او برای این مناسبت خاص به سالن رفت تا موهایش را فر کند.

The tailor added a crimp to the fabric.

خیاط چینی به پارچه داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The paper had a crimp in the corner.

گوشه‌ی کاغذ چین خورده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crimp

  1. verb fold or curl
    Synonyms:
    wave fold wrinkle crease crumple crinkle coil swirl flow crisp curl pleat screw scrunch frizz ruck rimple undulate set
    Antonyms:
    straighten

ارجاع به لغت crimp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crimp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/crimp

لغات نزدیک crimp

پیشنهاد بهبود معانی