فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Frizz

frɪz frɪz

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable

وز بودن مو، موی وز

The frizz in her hair made it difficult to brush through in the morning.

وز بودن موهاش باعث می‌شد صبح‌ها برس زدنش سخت بشه.

natural frizz

موی وز طبیعی

verb - intransitive verb - transitive informal

وز کردن، وز شدن (مو)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

I tried to straighten my hair but the humidity made it frizz.

سعی کردم موهایم را صاف کنم اما رطوبت باعث وز شدن موها شد.

I don't usually frizz my hair.

معمولاً موهام رو وز نمی‌کنم.

verb - transitive

غذا و آشپزی سرخ کردن (به گونه‌ای که صدای جلزولز آن به گوش برسد)، جلزولز کردن (هنگام سرخ کردن غذا)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

The sound of the bacon frizzing in the pan woke me up from my slumber.

صدای جلزولز کردن بیکن در تابه مرا از خواب بیدار کرد.

She loves to frizz her vegetables with a bit of olive oil.

او دوست دارد سبزیجات خود را با کمی روغن زیتون سرخ کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد frizz

  1. verb curl tightly
    Synonyms:
    curl crimp frizzle kink crape

ارجاع به لغت frizz

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frizz» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frizz

لغات نزدیک frizz

پیشنهاد بهبود معانی