گیر، پیچ، تاب، فرریز، غش، حمله ناگهانی، پیچیدن، پیچخوردگی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The hose should be looped properly to prevent kinks.
برای جلوگیری از تابخوردگی، شیلنگ را باید درست حلقه کرد.
kinked hair
موی وز کرده
There is a kink in my left leg.
(عضلات) پای چپم گرفته است.
She has got a few kinks in her personality.
اختلالات معدودی در شخصیت او وجود دارد.
to find out the kinks in the engine
عیوب موتور را پیدا کردن
He tossed the ropes together and they got kinked.
او طنابها را روی هم ریخت و آنها درهم گیر کردند.
It is hard to comb kinked hair.
شانه کردن گیسوی ژولیده سخت است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «kink» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kink