گذشتهی ساده:
stabbedشکل سوم:
stabbedسومشخص مفرد:
stabsوجه وصفی حال:
stabbingشکل جمع:
stabsخنجر زدن، زخم زدن، سوراخ کردن، زخم چاقو، تیر کشیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
With his sword, Rustam stabbed him through the heart.
رستم شمشیرش را در قلب او فرو کرد.
Ali Asghar stabbed him twice.
علیاصغر به او دو ضربه چاقو زد.
He stabbed his fork into the meat.
چنگالش را در گوشت فرو برد.
Pain stabbed through his leg.
درد در سرتاسر پایش تیر میکشید.
The memories of that day stabbed him.
خاطرات آن روز او را رنج میداد.
stab wound
زخم چاقو
a stab of pain in the chest
دردی که در سینه تیر میکشد
a stab of guilt
درد گناه
stabbing pain
دردی که تیر میکشد
پرداختن (به کاری)، دست به کار شدن
از پشت به کسی خنجر زدن، به اعتماد کسی خیانت کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «stab» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stab