Carve معنی

kɑːrv kɑːrv kɑːv
آخرین به‌روزرسانی:
  • Verb - transitive
    حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، منبت کاری کردن، کندوکاو کردن
    • - He carved two wooden statues.
    • - او دو تندیس چوبی حک کرد.
    • - Don't carve your name on trees!
    • - نام خود را روی درخت نکن!
    • - a stone carver
    • - سنگ‌تراش، حجار
    • - A beautifully carved door.
    • - دری که به‌طور زیبایی حکاکی (کنده‌کاری) شده است.
    • - It took centuries for Sefidrood to carve these valleys.
    • - قرنها طول کشید تا سفیدرود این دره‌ها را به وجود آورد (کند و کاو کرد).
    • - The airport had been carved out of a large forest.
    • - فرودگاه در جنگل بزرگی احداث شده بود.
    • - She has carved out an important position for herself in the Foreign Office.
    • - او در وزارت خارجه برای خود پست مهمی کسب کرده است.
    • - The garden was carved up and sold.
    • - باغ تکه‌تکه شد و به فروش رفت.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • Verb - intransitive
    غذا و آشپزی (گوشت پخته) لایه لایه بریدن، قاچ کردن، قاش کردن، (با کارد) باریکه باریکه بریدن
    • - Pari carved me a piece of chicken breast.
    • - پری یک قطعه گوشت سینه‌ی مرغ برایم برید.
    • - The butcher carved out the bones.
    • - قصاب استخوان‌ها را برید و در آورد.

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد carve

  1. Verb cut carefully with sharp instrument
    Synonyms: block out, chip, chisel, cleave, dissect, dissever, divide, engrave, etch, fashion, form, grave, hack, hew, incise, indent, insculpt, model, mold, mould, pattern, rough-hew, sculpt, shape, slash, slice, stipple, sunder, tool, trim, whittle

Phrasal verbs

  • carve out

    1- با زحمت ایجاد کردن

    2- با پشتکار و کوشش به دست آوردن

  • carve up

    1- قطعه قطعه کردن، (به بخشهای کوچکتر) بریدن 2- (عامیانه) کارد زدن به، کاردی کردن، با کارد زخمی کردن

لغات نزدیک carve