Hack

hæk hæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    hacked
  • شکل سوم:

    hacked
  • سوم شخص مفرد:

    hacks
  • وجه وصفی حال:

    hacking
  • شکل جمع:

    hacks
  • verb - intransitive verb - transitive
    بریدن، قطع کردن، تکه‌تکه کردن، قطعه‌قطعه کردن (با روشی خشن)
    • - The head of the deceased had been hacked.
    • - سر مقتول قطع شده بود.
    • - The butcher hacked off a meat.
    • - قصاب گوشت را تکه‌تکه کرد.
  • verb - transitive
    انگلیسی بریتانیایی ورزش ضربه زدن، زدن، لگد زدن (به پای کسی در فوتبال که خطا است)
    • - She was twice hacked down in the second half of play.
    • - او دوبار در نیمه‌ی دوم بازی لگد خورد.
    • - The opposing team's defender tried to hack the ball away from the attacker.
    • - مدافع تیم حریف سعی کرد توپ را با ضربه زدن از مهاجم دور کند.
  • verb - transitive
    ورزش ضربه زدن (در بازی راگبی)
    • - The rugby player hacked the ball.
    • - بازیکن راگبی به توپ ضربه زد.
    • - The player hacked the ball in the opponent's hands.
    • - بازیکن به توپ در دستان حریف ضربه کرد.
  • verb - intransitive verb - transitive
    ورزش ضربه زدن با خشونت (در گلف)
    • - She hacks at the ball, but it veers off course and lands in the rough.
    • - او به توپ ضربه می‌زند، اما توپ از مسیر منحرف می‌شود و به‌سختی فرود می‌آید.
    • - He hacks the golf ball with all his might.
    • - او با تمام قدرت به توپ گلف ضربه می‌زند.
  • verb - intransitive verb - transitive
    کامپیوتر هک کردن، سرقت کردن، دزدیدن، دستبرد زدن، به‌طور غیر‌مجاز وارد شدن (به اطلاعات کامپیوتر یا تلفن‌همراه)
    • - The hacker tried to hack my email account.
    • - هکر سعی کرد حساب‌کاربری ایمیل من را هک کند.
    • - He was able to hack into the company's database.
    • - او توانست پایگاه داده‌ی این شرکت را هک کند.
  • verb - transitive informal
    با موفقیت انجام دادن
    • - I tried working on the night shift, but I couldn't hack it.
    • - من سعی کردم در شیفت شب کار کنم، اما نتوانستم آن‌را با موفقیت انجام دهم.
    • - They didn't hack to rescue the trapped animal.
    • - آن‌ها نجات حیوان به‌دام‌افتاده را با موفقیت انجام ندادند.
  • verb - intransitive
    اسب‌سواری کردن (برای تفریح)
    • - Let's hack along this trail and enjoy the scenery.
    • - بیایید در این مسیر اسب‌سواری کنیم و از مناظر لذت ببریم.
    • - He used to hack every weekend, but now he's too busy with work.
    • - او قبلاً آخرهفته‌ها اسب‌سواری می‌کرد، اما الان بیش‌ از حد مشغول کار است.
  • noun countable
    نویسنده‌، روزنامه‌نگار، خبرنگار (که سطح پایینی دارد)
    • - The newspaper hired a hack to write their sports column.
    • - روزنامه یک روزنامه‌نگار ناشی برای نوشتن ستون ورزشی‌اش استخدام کرد.
    • - The hack's articles lacked originality and creativity.
    • - مقالات نویسنده‌ی ناشی فاقد اصالت و خلاقیت بودند.
  • noun countable
    سیاستمدار (به‌ویژه شخصی که مهم نیست)
    • - The hack was easily swayed by special interest groups.
    • - این سیاستمدار به‌راحتی توسط گروه‌های ذینفع خاص تحت‌تأثیر قرار گرفت.
    • - The hack's lack of experience was evident in his poorly thought-out policies.
    • - فقدان تجربه‌ی سیاستمدار در سیاست‌های ضعیف او مشهود بود.
  • noun countable
    اسب کرایه‌ای
    • - The hack was a fun way to explore the countryside.
    • - اسب کرایه‌ای یک راه سرگرم‌کننده برای گشتن در حومه‌ی شهر بود.
    • - My sister loves to go on a hack to clear her mind and enjoy the beauty of nature.
    • - خواهرم دوست دارد با اسب کرایه‌ای برود تا ذهنش را تمیز کند و از زیبایی طبیعت لذت ببرد.
  • noun countable informal
    انگلیسی آمریکایی راننده‌تاکسی
    • - The hack drove erratically through the busy city streets.
    • - راننده‌تاکسی به‌طور نامنظم در خیابان‌های شلوغ شهر حرکت می‌کرد.
    • - The hack took a longer route to increase the fare.
    • - راننده‌تاکسی مسیر طولانی‌تری را برای افزایش کرایه طی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد hack

  1. noun person who does easy work for money
    Synonyms: drudge, greasy grind, grind, hireling, lackey, old pro, plodder, pro, servant, slave, workhorse
  2. noun taxicab
    Synonyms: cab, carriage, coach, hackney, taxi, vehicle
  3. noun cut without care
    Synonyms: chop, clip, fell, gash, hackle, hew, lacerate, mangle, mutilate, notch, slash, whack

ارجاع به لغت hack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hack

لغات نزدیک hack

پیشنهاد بهبود معانی