با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Grave

ɡreɪv ɡreɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    graves
  • صفت تفضیلی:

    graver
  • صفت عالی:

    gravest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adjective adverb countable B1
قبر، گودال، سخت، بم، خطرناک، بزرگ، مهم، موقر،سنگین، نقش کردن، تراشیدن، حفر کردن، قبر کندن، دفن کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- grave doubts
- شک شدید
- a grave danger
- خطری جدی
- grave situation
- وضعیت بحرانی
- a grave illness
- بیماری وخیم
- a grave fault
- عیب بسیار بد
- grave consequences
- عواقب ناگوار
- a grave sin
- گناه کبیره
- the grave old man
- پیرمرد موقر
- grave colors
- رنگ‌های تیره (تند)
- My parents' graves are in San Diego.
- آرامگاه والدینم در شهر سان‌دیگو است.
- The grave comes to all men.
- مرگ سراغ همه می‌آید.
- the grave of their hopes
- تباه شدن امیدهای آن‌ها
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد grave

  1. adjective serious; gloomy
    Synonyms: cold sober, deadpan, dignified, dour, dull, earnest, grim, grim-faced, heavy, leaden, long-faced, meaningful, muted, no-nonsense, ponderous, quiet, sad, sage, saturnine, sedate, sober, solemn, somber, staid, strictly business, subdued, thoughtful, unsmiling
    Antonyms: cheerful, frivolous, funny, happy, ridiculous, silly
  2. adjective crucial, dangerous
    Synonyms: acute, afflictive, consequential, critical, deadly, destructive, dire, exigent, fatal, fell, grievous, hazardous, heavy, important, killing, life-and-death, major, momentous, of great consequence, ominous, perilous, pressing, serious, severe, significant, threatening, ugly, urgent, vital, weighty
    Antonyms: inconsequential, trivial, unimportant
  3. noun burial place
    Synonyms: catacomb, crypt, final resting place, last home, mausoleum, mound, permanent address, place of interment, resting place, sepulcher, shrine, six feet under, tomb, vault

Idioms

  • to have one's foot in the grave

    سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، به‌شدت بیمار بودن، در شرف موت بودن

  • to make one turn (over) in one's grave

    انجام دادن کاری که مرده‌ای را در قبر عذاب بدهد، برخلاف میل یا عقیده‌ی مرده‌ای رفتار کردن

ارجاع به لغت grave

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «grave» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/grave

لغات نزدیک grave

پیشنهاد بهبود معانی