امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Destructive

    dɪˈstrʌktɪv dɪˈstrʌktɪv
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more destructive

    • صفت عالی:

      most destructive

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective C1
    ویرانگر، مخرب

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    adjective
    مخرب
    - the destructive force of an atomic bomb
    - نیروی مخرب یک بمب اتمی
    - the destructive consequences of the Mongol invasion
    - پیامدهای ویرانگر هجوم مغولان
    - destructive criticism
    - انتقاد غیرسازنده
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد destructive

    1. adjective injurious, devastating
      Synonyms:
      harmful hurtful damaging fatal deadly toxic evil injurious ruinous deleterious detrimental disastrous pernicious catastrophic dire lethal venomous calamitous noxious baleful baneful pestilential cataclysmic devastating wreckful noisome pestiferous slaughterous fell wrackful cancerous consumptive annihilative extirpative eradicative lethiferous suicidal cutthroat internecine
      Antonyms:
      helpful aiding assisting productive building creative
    1. adjective hurtful, disparaging
      Synonyms:
      offensive negative hostile adverse detrimental injurious troublesome derogatory antagonistic discouraging vicious contrary disparaging abrasive caustic corrosive deleterious undermining discrediting invalidating opposed erosive cankerous
      Antonyms:
      positive hopeful encouraging

    لغات هم‌خانواده destructive

    ارجاع به لغت destructive

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «destructive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/destructive

    لغات نزدیک destructive

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی