امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Happy

ˈhæpi ˈhæpi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    happier
  • صفت عالی:

    happiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
خوش‌‌حال، شاد، مسرور، خشنود، راضی، خرسند، خوش‌وخرم، خوش‌وقت، بشاش، شادمان

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I’m happy to know you enjoyed the book I recommended.
- خوش‌حالم که از کتابی که توصیه کردم لذت بردید.
- I am so happy that you achieved your goals.
- بسیار شادمانم که شما به اهداف خود رسیدید.
- He was happy with the team's performance.
- او از عملکرد تیم راضی بود.
- Nazanin is the happiest person I have ever seen in my life.
- نازنین شادترین فردی است که در تمام عمرم دیده‌ام.
- I'm really happy to meet you.
- از دیدار با شما بسیار خوش‌وقتم.
adjective A1
خوش‌حال‌کننده، شادی‌بخش، رضایت‌بخش، شاد، نشاط‌انگیز، خوشایند، فرح‌بخش، مسرت‌بخش
- I would never forget the happy moments of kissing her.
- لحظات مسرت‌بخش بوسیدن او را هرگز فراموش نخواهم کرد.
- She shared the happy news of her promotion with everyone at the office.
- او خبر خوشحال‌کننده‌ی ترفیع خود را با همه‌ی کارکنان اداره به اشتراک گذاشت.
- The café's happy atmosphere has attracted many customers.
- فضای شاد کافه مشتریان زیادی را به خود جذب کرده است.
adjective A1
(مناسبت‌ها) مبارک، فرخنده، خجسته، همایون
- Happy New Year to everyone!
- سال نو بر همگان مبارک باد!
- Happy Women's Day, darling! I appreciate every moment of your presence.
- عزیزم، روز زن مبارک! قدردان لحظه‌لحظه‌ی حضورت هستم.
adjective
(اتفاقات و شرایط) خوش‌یمن، شگون‌دار، میمون، مبارک، خجسته، فرخنده، خوش‌اقبال
- Their reunion was a happy coincidence.
- ملاقات مجدد آن‌ها اتفاق مبارکی بود.
- It was a happy coincidence that we met at the old café.
- ملاقات ما در کافه‌ی قدیمی اتفاق خوش‌یمنی بود.
adjective
ادبی (رفتار و گفتار) مناسب، درخور، زیبنده، به‌موقع، شایسته، به‌هنگام، به‌جا، معقول
- Happy choice of words had made his speech unforgettable.
- انتخاب مناسب کلمات، سخنرانی‌اش را فراموش‌نشدنی کرده بود.
- The speaker's happy use of phrases and words captivated the audience.
- استفاده‌ی درخور سخنران از عبارت‌ها و واژگان، مخاطبان را مجذوب خود کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد happy

  1. adjective in high spirits; satisfied
    Synonyms:
    blessed blest blissful blithe can’t complain captivated cheerful chipper chirpy content contented convivial delighted ecstatic elated exultant flying high gay glad gleeful gratified intoxicated jolly joyful joyous jubilant laughing light lively looking good merry mirthful on cloud nine overjoyed peaceful peppy perky playful pleasant pleased sparkling sunny thrilled tickled tickled pink up upbeat walking on air
    Antonyms:
    depressed discouraged dissatisfied miserable morose pained sad sorrowful unhappy
  1. adjective lucky
    Synonyms:
    accidental advantageous appropriate apt auspicious befitting casual convenient correct effective efficacious enviable favorable felicitous fitting fortunate incidental just meet nice opportune promising proper propitious providential right satisfactory seasonable successful suitable timely well-timed
    Antonyms:
    forsaken hopeless troubled unfortunate unhappy unlucky

لغات هم‌خانواده happy

  • adjective
    happy

ارجاع به لغت happy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «happy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/happy

لغات نزدیک happy

پیشنهاد بهبود معانی