امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Up

ʌp ʌp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    upped
  • شکل سوم:

    upped
  • سوم‌شخص مفرد:

    ups
  • وجه وصفی حال:

    upping
  • شکل جمع:

    ups

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb noun preposition countable A2
بالا، روی، بالای، در بلندی، جلو، بر فراز، قرار داشتن در مکان یا موقعیتی بالاتر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He went up north.
- به شمال رفت.
- to keep up with the times
- با زمان برابر بودن (از زمان عقب نبودن)
- He is always up on the news.
- او همیشه از اخبار مطلع است.
- Mina is up for reelection.
- قرار است مینا دوباره در انتخابات شرکت کند.
- The house is now up for sale.
- اکنون خانه در معرض فروش است.
- boys from fourth grade up
- پسران از کلاس چهارم به بالا
- from childhood up
- از کودکی به بعد
- to bring a subject up
- موضوعی را پیش کشیدن
- to lay up provisions for winter
- برای زمستان آذوقه کنار گذاشتن
- to tie up the package
- بسته را خوب بستن
- He ate up the cake.
- تمام کیک را خورد.
- to rein up a horse
- اسب را درست مهار کردن
- Fatima cleaned her room up.
- فاطمه اتاق خود را خوب تمیز کرد.
- to light (up) a cigarette
- سیگار روشن کردن
- Pari wrote (up) a story.
- پری یک داستان نوشت.
- Parviz discovered that he was up with their best athletes.
- پرویز پی برد که با بهترین ورزشکاران آن‌ها برابر بود.
- Life is full of ups and downs.
- زندگی پر از فراز و نشیب است.
- Business activity is on the up.
- فعالیت بازرگانی رو به افزایش است.
- We are up against other problems too.
- مشکلات دیگری را نیز در پیش داریم.
- The escaped prisoner was up to something again.
- زندانی فراری دوباره درصدد انجام کاری بود.
- room for up to five passengers
- جا برای حداکثر پنج مسافر
- up to now
- تاکنون
- He is in debt up to his neck.
- او تا گردن (خرخره) زیر قرض است.
- The final decision is up to you.
- تصمیم نهایی با شماست.
- The score is seven up.
- امتیاز مسابقه هفت به هفت است.
- My income is up.
- درآمدم بالا رفته است.
- The car window is up.
- شیشه‌ی اتومبیل بالا است.
- The wheat is up now.
- گندم اکنون بالا آمده است (رشد کرده است).
- The sun is still up.
- خورشید هنوز بالا است.
- The river is dangerously up.
- رودخانه به‌طور خطرناکی بالا آمده است.
- Ali is up every morning at six.
- هر بامداد علی ساعت شش برمی‌خیزد.
- I was up all last night.
- دیشب اصلاً نخوابیدم.
- Shohreh swam up the river.
- شهره به‌سوی بالای رودخانه شنا کرد.
- Yassi looked at him with an up glance.
- یاسی با نگاه رو به بالا به او نظر افکند.
- the up escalator
- پلکان برقی بالا سوی
- She climbed up the social ladder.
- به بالای نردبان اجتماعی صعود کرد.
- don't get worked up!
- هیجان‌زده نشو!
- Once again the Indian tribes were up.
- یک بار دیگر قبایل سرخپوست دست به شورش زدند.
- The fighter's blood was up.
- خون جنگجویان به جوش آمده بود.
- Her anger was up.
- خشم او بالا گرفت.
- His house is up the road.
- خانه‌ی او در بالای جاده است.
- when the wind is up
- وقتی که باد زیاد می‌شود
- We are six points up.
- (در مسابقه) ما شش امتیاز جلو هستیم.
- Our players are up for the game.
- بازیکنان ما آماده‌ی مسابقه هستند.
- The computer is up.
- کامپیوتر روشن است.
- I went to the alley to see what was up.
- به کوچه رفتم تا ببینم چه خبر است.
- Something seems to be up.
- مثل اینکه یک چیزی در شرف وقوع است.
- Pari is up on her homework.
- پری دارد تکلیف درسی خود را انجام می‌دهد.
- Your time is up.
- وقت شما تمام است.
- His tour of duty is nearly up.
- مأموریت او تقریباً رو به پایان است.
- He knows which industries are up and which are down.
- او می‌داند که کدام یک از صنایع درحال ترقی و کدام یک درحال نزول است.
- He was well up in his class.
- او کاملاً در صدر کلاس خود قرار داشت.
- Prices are going up.
- قیمت‌ها رو به ترقی است.
- Abbas was well up to the average of his class.
- عباس با میانگین کلاس خود کاملاً برابر بود.
- Today I don¨t feel quite up to par.
- امروز حالم مثل همیشه نیست.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
بالا بردن، افزایش دادن، توسعه دادن، افزودن
- Meat production was upped.
- تولید گوشت زیاد شد.
- to up prices
- قیمت‌ها را بالا بردن
verb - intransitive
بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن
verb - intransitive
بلند شدن، برخاستن
- He up and left.
- برخاست و رفت.
- The old man upped and fell again.
- پیرمرد بلند شد و دوباره افتاد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد up

  1. preposition Situated above
    Synonyms:
    at the top of at the crest of at the summit of at the apex of nearer the top of nearer the head of nearer the source of
    Antonyms:
    down nearer the bottom of farther from the head of
  1. preposition Moving from the earth
    Synonyms:
    upward uphill skyward heavenward away from the center of gravity perpendicularly into the air higher away from the earth
    Antonyms:
    down
  1. adjective Happening
    Synonyms:
    under consideration being scrutinized elate moot live current elated pertinent astir timely relevant elevated pressing urgent overjoyed
  1. verb To increase in amount
    Synonyms:
    increase boost raise jump elevate hike ascend raise-up awake jack rise
  1. adjective Next
    Synonyms:
    after in-order prospective
  1. adverb Spatially or metaphorically from a lower to a higher position
    Synonyms:
    upwards upward upwardly
    Antonyms:
    down
  1. adjective Getting higher or more vigorous
    Synonyms:
    improving
  1. adjective Expired
    Synonyms:
    lapsed elapsed run out terminated invalid ended come to a term outdated exhausted finished done
    Antonyms:
    continuing current valid

Collocations

Idioms

  • hands up!

    دستها بالا! (به علامت تسلیم)

  • on the up and up

    (عامیانه) بی‌شیله‌پیله، بی‌پرده‌پوشی، صادقانه

  • up against

    (عامیانه) در مقابل، رو در روی

  • up against it

    (عامیانه) دچار مشکلات (به‌ویژه مشکلات مالی)

  • up and doing

    در فعالیت، مشغول، دست به کار

  • up for

    1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- درحال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

  • ups and downs

    پستی‌و‌بلندی، فرازونشیب، بالاوپایین، فرازوفرود

  • up to the ears

    تا بناگوش، (قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره

  • up with...

    زنده باد...، مرحبا به ...

  • up in the air

    پادرهوا، معلق، نابسامان، بلاتکلیف، رو هوا، لِنگ‌درهوا، نامعلوم، در هاله‌ای از ابهامات

  • keep one's chin up

    (علی‌رغم دشواری‌ها و مشکلات) خم به ابرو نیاوردن، امید خود را از دست ندادن، دید مثبت خود را حفظ کردن

لغات هم‌خانواده up

  • verb - intransitive
    live

ارجاع به لغت up

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/up

لغات نزدیک up

پیشنهاد بهبود معانی