امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Up

ʌp ʌp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    upped
  • شکل سوم:

    upped
  • سوم‌شخص مفرد:

    ups
  • وجه وصفی حال:

    upping
  • شکل جمع:

    ups

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb preposition A2
بالا (به‌سمت مکان، سطح، ارزش یا موقعیتی بالاتر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- She climbed up the ladder to reach the roof.
- او از نردبان بالا رفت تا به سقف برسد.
- The balloon floated up into the sky.
- بادکنک به‌سمت آسمان پرواز کرد.
- The river rose up after the heavy rainfall.
- پس از بارش شدید باران، سطح رودخانه بالا آمد.
- She climbed up the social ladder.
- به بالای نردبان اجتماعی صعود کرد.
- Shohreh swam up the river.
- شهره به‌سوی بالای رودخانه شنا کرد.
- Business activity is on the up.
- فعالیت بازرگانی رو به افزایش است.
- Life is full of ups and downs.
- زندگی پر از فراز و نشیب است.
- boys from fourth grade up
- پسران از کلاس چهارم به بالا
- from childhood up
- از کودکی به بعد
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb
بیرون (خارج از زمین)
- She pulled the weeds up from the garden bed.
- او علف‌های هرز را از بستر باغ بیرون کشید.
- They dug the old tree stump up.
- آن‌ها تکه‌چوب قدیمی را از زمین درآوردند.
- He finally got the last potato up from the soil.
- او در نهایت آخرین سیب زمینی را از خاک درآورد.
adverb
بودن یا قرار گرفتن در حالت عمودی
- Please stand up for a moment while I check your height.
- لطفاً برای لحظه‌ای بایستید تا قد شما را بررسی کنم.
- They raised their hands up in the air during the concert.
- آن‌ها در طول کنسرت دستانشان را به هوا بلند کردند.
adverb preposition A2
در صدر، در رأس، بالا (در موقعیتی بالاتر)
- The car window is up.
- شیشه‌ی اتومبیل بالا است.
- The wheat is up now.
- گندم اکنون بالا آمده است (رشد کرده است).
- The sun is still up.
- خورشید هنوز بالا است.
- Please lift the box up onto the table.
- لطفاً جعبه را روی میز بگذارید.
- The river is dangerously up.
- رودخانه به‌طور خطرناکی بالا آمده است.
- Her anger was up.
- خشم او بالا گرفت.
- His house is up the road.
- خانه‌ی او در بالای جاده است.
- He was well up in his class.
- او کاملاً در صدر کلاس خود قرار داشت.
- The fighter's blood was up.
- خون جنگجویان به جوش آمده بود.
- when the wind is up
- وقتی که باد زیاد می‌شود
- We are six points up.
- (در مسابقه) ما شش امتیاز جلو هستیم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb B1
کنار، نزدیکی، تا، نزدیک به
- He crept up to the window and peeked inside.
- او دزدکی تا نزدیکی پنجره رفت و داخل را نگاه کرد.
- A black car pulled up to the curb.
- ماشین سیاهی کنار جدول توقف کرد.
- He went up to the counter and ordered a coffee.
- او تا پیشخوان رفت و قهوه‌ای سفارش داد.
- He is in debt up to his neck.
- او تا گردن (خرخره) زیر قرض است.
- room for up to five passengers
- جا برای نزدیک به پنج مسافر
- up to now
- تاکنون
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb B2
بالا، افزایش، زیاد (به حد بالاتری رفتن)
- Please turn the music up; I can barely hear it.
- لطفاً صدای موسیقی را بیشتر کن؛ به‌سختی می‌شنوم.
- don't get worked up!
- هیجان‌زده نشو!
- He heated the soup up in the microwave.
- او سوپ را در مایکروویو گرم کرد.
- Don't get so worked up; it's just a minor problem.
- این‌قدر جوش نزن؛ این فقط یک مشکل جزئی است.
adverb B2
افزایش، بالا (در مقدار یا سطح)
- The prices have gone up significantly this year.
- قیمت‌ها امسال به‌طور قابل توجهی افزایش یافته‌اند.
- Unemployment is up slightly, but the overall job market remains stable.
- بیکاری کمی افزایش یافته است، اما بازار کار کلی همچنان پایدار است.
- Attendance at the conference was up this year, exceeding expectations.
- حضور در کنفرانس امسال افزایش یافت و فراتر از انتظارات بود.
- Their turnover was 5 million last year, up 1 million on the year before.
- گردش مالی آن‌ها سال گذشته پنج میلیون بود که نسبت به سال قبل‌تر یک میلیون افزایش داشت.
- My income is up.
- درآمدم بالا رفته است.
- He knows which industries are up and which are down.
- او می‌داند که کدام یک از صنایع درحال ترقی و کدام یک درحال نزول است.
- Prices are going up.
- قیمت‌ها رو به ترقی است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb B1
بیدار
- Ali is up every morning at six.
- هر بامداد علی ساعت شش بیدار می‌شود.
- I was up all last night.
- دیشب اصلاً نخوابیدم.
adverb
پیش آمدن، دیده شدن، متوجه شدن، مطرح کردن
- to bring a subject up
- موضوعی را پیش کشیدن
- Something urgent has come up at work, so I'll be delayed.
- کاری فوری در محل کار پیش آمده است، بنابراین من دیر خواهم کرد.
- He brought up a valid point during the meeting.
- او در طول جلسه نکته درستی را مطرح کرد.
- The new regulations were set up to improve safety standards.
- مقررات جدید برای بهبود استانداردهای ایمنی وضع شدند.
- I didn't want to bring up the issue in front of everyone.
- نمی‌خواستم این موضوع را جلوی همه مطرح کنم.
adverb
برابر بودن (در دانش، کیفیت یا دستاورد)
- Parviz discovered that he was up with their best athletes.
- پرویز پی برد که با بهترین ورزشکاران آن‌ها برابر بود.
- He is always up on the news.
- او همیشه از اخبار مطلع است.
- Abbas was well up to the average of his class.
- عباس با میانگین کلاس خود کاملاً برابر بود.
- to keep up with the times
- با زمان برابر بودن (از زمان عقب نبودن)
adverb
جمع شدن در کنار هم، با هم بودن
- Gather up your toys; it's time for bed.
- اسباب‌بازی‌هایت را جمع کن. وقت خواب است.
- Can you add up these figures and tell me the total cost?
- می‌توانی این ارقام را جمع کنی و هزینه‌ی کل را به من بگویی؟
- to lay up provisions for winter
- برای زمستان آذوقه کنار گذاشتن
adverb
محکم، سفت (بستن یا گره زدن)
- Tie up the boat securely to the dock before the storm hits.
- قایق را محکم به اسکله ببندید تا قبل از رسیدن طوفان، ایمن باشد.
- Wrap up the leftover food to keep it fresh.
- باقی‌مانده غذا را بپوشانید تا تازه بماند.
- He bundled up important documents in his suitcase.
- او اسناد مهم را در چمدانش محکم بست.
- The construction workers sealed up the pipe to prevent leaks.
- کارگران ساختمانی لوله را برای جلوگیری از نشتی محکم بستند.
- Please fasten up your seatbelt for take-off.
- لطفاً کمربند ایمنی خود را برای برخاستن هواپیما ببندید.
- She zipped up her jacket to keep out the cold wind.
- او زیپ ژاکتش را بست تا باد سرد داخل نشود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb
کوچک، تکه‌تکه (در اثر انفجار، تا کردن، بریدن و...)
- The terrorists threatened to blow up the plane.
- تروریست‌ها تهدید کردند که هواپیما را منفجر خواهند کرد.
- I need to chop up these vegetables for the soup.
- من باید این سبزیجات را برای سوپ خرد کنم.
- He tore up the contract in anger.
- او قرارداد را با عصبانیت پاره کرد.
- The old building was broken up for scrap.
- ساختمان قدیمی برای ضایعات تکه‌تکه شد.
- He crumpled up the piece of paper and threw it away.
- او تکه‌کاغذ را مچاله کرد و دور انداخت.
adverb
رشد، بزرگ، افزایش (ازنظر سنی)
- She grew up in a small town, dreaming of a bigger life.
- او در شهری کوچک بزرگ شد و رویای زندگی‌ای بزرگ‌تر را در سر داشت.
- It's difficult to bring children up in today's society.
- بزرگ کردن بچه‌ها در جامعه‌ی امروزی دشوار است.
adverb B1
در حال رخ دادن (اتفاق یا مشکلی)
- Something seems to be up.
- مثل اینکه یک چیزی در شرف وقوع است.
- I went to the alley to see what was up.
- به کوچه رفتم تا ببینم چه خبر است.
- The escaped prisoner was up to something again.
- زندانی فراری دوباره درصدد انجام کاری بود.
- We are up against other problems too.
- مشکلات دیگری را نیز در پیش داریم.
- Mina is up for reelection.
- قرار است مینا دوباره در انتخابات شرکت کند.
- The house is now up for sale.
- اکنون خانه در معرض فروش است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb
تمام شدن (زمان)
- Your time is up.
- وقت شما تمام است.
- His tour of duty is nearly up.
- مأموریت او تقریباً رو به پایان است.
adverb
بهتر شدن (جایگاه یا اوضاعی)
- After a strong performance in the trials, she moved up to the national team.
- او پس‌از اجرای قوی در مسابقات آزمایشی، به تیم ملی ارتقا یافت.
- By the end of the first quarter, the team was up by ten points.
- در پایان کوارتر اول، تیم ده امتیاز جلو بود.
- By halftime, they were up by a considerable margin.
- تا نیمه‌ی بازی، آن‌ها با اختلاف قابل توجهی جلو بودند.
adverb B2
تمام کردن، ختم شدن به چیزی
- Please finish up your homework before dinner.
- لطفاً تکالیف خود را قبل‌از شام تمام کن.
- He ate up the cake.
- تمام کیک را خورد.
- He ended up in the hospital after the accident.
- او بعداز تصادف در بیمارستان بستری شد.
- Let's round up the discussion with a summary of the key points.
- بیایید بحث را با خلاصه‌ای از نکات کلیدی جمع‌بندی کنیم.
- If you keep speeding, you'll end up with a ticket.
- اگر به سرعت غیرمجاز ادامه دهی، جریمه خواهی شد.
- The chef finished up the dish with a sprinkle of parsley.
- سرآشپز غذا را با پاشیدن کمی جعفری به پایان رساند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adverb
به‌سمت شمال
- The train is heading up to Scotland this afternoon.
- قطار امروز بعدازظهر به‌سمت شمال، به اسکاتلند می‌رود.
- He went up north.
- به شمال رفت.
adverb
انگلیسی بریتانیایی به‌سمت جایی مهم‌تر (معمولاً شهر)
- We're driving up to Chicago for the weekend.
- برای آخرهفته با ماشین به شیکاگو می‌رویم.
- He travels up to Manchester every Monday for work.
- او هر دوشنبه برای کار به منچستر سفر می‌کند.
adverb
انگلیسی بریتانیایی در دادگاه، برای محاکمه
- He's up for assault after the incident at the bar.
- او به‌خاطر درگیری در بار به جرم حمله محاکمه می‌شود.
- She's up for shoplifting after being caught on camera.
- او پس‌از اینکه دوربین مداربسته او را گرفت، به جرم دزدی از مغازه برای محاکمه به دادگاه می‌رود.
adverb
انگلیسی بریتانیایی بسته شدن مسیر (برای تعمیرات)
- Main Street is up, so you'll need to take a detour.
- خیابان اصلی بسته است، بنابراین باید از مسیر انحرافی بروید.
- Because the bridge is up, we'll have to cross the river by ferry.
- چون پل درحال تعمیر است، باید با کشتی از رودخانه عبور کنیم.
adverb
بسته شدن مو در پشت یا بالای سر
- She always wears her hair up when she's working.
- او همیشه وقتی کار می‌کند موهایش را بالا می‌بندد.
- Is your hair up because of the heat?
- آیا موهایت به‌خاطر گرما بسته‌ای؟
adverb
در ادامه، بعدی
- Coming up next, we have a report on the local elections.
- در ادامه، گزارشی در مورد انتخابات محلی خواهیم داشت.
- Our team won the first game, and up next is the championship match.
- تیم ما بازی اول را برد و بازی بعدی مسابقه قهرمانی است.
preposition A2
در طول، در امتداد، جلوتر
- The bakery is just up the road, past the post office.
- نانوایی کمی جلوتر در جاده، بعد از اداره‌ی پست است.
- We walked up the road until we reached the crossroads.
- ما در امتداد جاده قدم زدیم تا به چهارراه رسیدیم.
- They continued driving up the road, searching for a place to eat.
- آن‌ها به رانندگی در طول جاده ادامه دادند و به دنبال مکانی برای غذا خوردن بودند.
preposition
بالا (به‌سمت نقطه‌ی شروع، معمولاً رودخانه و...)
- The salmon swam up the river to spawn.
- ماهی آزاد برای تخم‌ریزی به بالای رودخانه شنا کرد.
- The current made it difficult to paddle up the river.
- جریان آب، پارو زدن به بالای رودخانه را دشوار می‌کرد.
preposition
انگلیسی بریتانیایی عامیانه به، در
- Are you going up the mountain this weekend for a hike?
- آیا آخرهفته به کوهنوردی می‌روی؟
- Let's go up the bar tomorrow.
- بیا فردا به بار برویم.
adjective
بالارو
- We need to find the up escalator to reach the departure gates.
- برای رسیدن به گیت‌های پرواز باید پله‌برقی بالارو را پیدا کنیم.
- Yassi looked at him with an up glance.
- یاسی با نگاه رو به بالا به او نظر افکند.
adjective
روشن، مشغول به کار، بالا (کامپیوتر، دستگاه)
- The computer is up.
- کامپیوتر روشن است.
- The server has been down all morning, but it should be up again soon.
- سرور تمام صبح خراب بوده، اما باید به‌زودی دوباره بالا بیاید.
- It's frustrating when the printer isn't up when you need it.
- وقتی چاپگر در زمانی که به آن نیاز دارید روشن نیست، آزاردهنده است.
- Is the website up yet? I need to check my order status.
- آیا وب‌سایت هنوز بالا نیامده؟ باید وضعیت سفارشم را بررسی کنم.
adjective informal
شاد، خوشحال، خوب
- Today I don't feel quite up to par.
- امروز حالم مثل همیشه خوب نیست.
- He's been really up since he started his new job.
- او از زمانی که کار جدیدش را شروع کرده واقعاً خوشحال بوده است.
adjective
جلو (در امتیاز یا گل)
- The home team was up by three points at the end of the first quarter.
- تیم میزبان در پایان کوارتر اول سه امتیاز جلو بود.
- She was up by two sets in the tennis match.
- او در مسابقه‌ی تنیس دو ست جلو بود.
verb - transitive
بالا بردن، افزایش دادن، توسعه دادن، افزودن
- Meat production was upped.
- تولید گوشت زیاد شد.
- Prices are upped again.
- قیمت‌ها دوباره بالا رفتند.
verb - intransitive
بلند شدن، برخاستن (...up and)
- He upped and left.
- برخاست و رفت.
- The old man upped and fell again.
- پیرمرد بلند شد و دوباره افتاد.
prefix
بالاتر، بهبودیافته (-up)
- Seeing her family after so long was a truly uplifting experience.
- دیدن خانواده‌اش پس‌از مدت‌ها تجربه‌ای واقعاً روحیه‌بخش بود.
- He gave the child an upbuilding talk about self-esteem.
- او با کودک صحبتی سازنده درباره‌ی عزت‌نفس داشت.
- The terrain was challenging, with a steep uphill climb ahead.
- زمین، با صعود سربالایی تند پیش رو، چالش‌برانگیز بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد up

  1. preposition situated above
    Synonyms:
    at the top of nearer the top of at the crest of at the summit of nearer the head of at the apex of nearer the source of
    Antonyms:
    down nearer the bottom of farther from the head of
  1. preposition moving from the earth
    Synonyms:
    upward higher into the air skyward uphill heavenward perpendicularly away from the earth away from the center of gravity
    Antonyms:
    down
  1. adjective happening
    Synonyms:
    current relevant pertinent pressing urgent live astir moot under consideration being scrutinized elated overjoyed elevated elate timely
  1. verb to increase in amount
    Synonyms:
    increase rise raise boost jump elevate hike jack ascend raise-up awake
  1. adjective next
    Synonyms:
    after in-order prospective
  1. adverb spatially or metaphorically from a lower to a higher position
    Synonyms:
    upward upwardly upwards
    Antonyms:
    down
  1. adjective getting higher or more vigorous
    Synonyms:
    improving
  1. adjective expired
    Synonyms:
    ended finished done outdated invalid exhausted run out terminated lapsed elapsed come to a term
    Antonyms:
    current valid continuing

Collocations

Idioms

  • hands up!

    دستها بالا! (به علامت تسلیم)

  • on the up and up

    (عامیانه) بی‌شیله‌پیله، بی‌پرده‌پوشی، صادقانه

  • up against

    (عامیانه) در مقابل، رو در روی

  • up against it

    (عامیانه) دچار مشکلات (به‌ویژه مشکلات مالی)

  • up and doing

    در فعالیت، مشغول، دست به کار

  • up for

    1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد، کاندید 2- درحال محاکمه شدن، مورد محاکمه، در دست دادرسی، در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

  • ups and downs

    پستی‌و‌بلندی، فرازونشیب، بالاوپایین، فرازوفرود

  • up to the ears

    تا بناگوش، (قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره

  • up with...

    زنده باد...، مرحبا به ...

  • up in the air

    پادرهوا، معلق، نابسامان، بلاتکلیف، رو هوا، لِنگ‌درهوا، نامعلوم، در هاله‌ای از ابهامات

  • keep one's chin up

    (علی‌رغم دشواری‌ها و مشکلات) خم به ابرو نیاوردن، امید خود را از دست ندادن، دید مثبت خود را حفظ کردن

ارجاع به لغت up

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/up

لغات نزدیک up

پیشنهاد بهبود معانی