فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Down

daʊn daʊn

گذشته‌ی ساده:

downed

شکل سوم:

downed

سوم‌شخص مفرد:

downs

وجه وصفی حال:

downing

شکل جمع:

downs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb A2

پایین

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

to move down

به پایین حرکت کردن

Our fire brought down two enemy planes.

شلیک ما دو هواپیمای دشمن را به زیر آورد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to pull down

پایین کشیدن

The sun went down.

خورشید غروب کرد.

Prices have gone down.

قیمت‌ها نزول کرده‌اند.

He was struck on the head and fell down with a thump.

ضربه به سرش خورد و تلپی افتاد.

He put down the suitcase.

چمدان را زمین گذاشت.

He went down to Bushehr.

او به بوشهر (در جنوب کشور) رفت.

The boat sank down.

قایق در آب فرو رفت.

We all went down to dinner.

همگی برای شام خوردن به طبقه پایین رفتیم.

Turn down the radio!

رادیو را کم کن!

You must get down to work!

باید حسابی کار کنی!

preposition

زیر، پایین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He went down the stairs.

از پله‌ها پایین رفت.

verb - transitive

پایین آوردن، فرو دادن

We downed two of their bombers.

دو تا از (هواپیماهای) بمب افکن آن‌ها را سرنگون کردیم.

adjective

سوی پایین، به طرف پایین، زیر

Put the book down on the table.

کتاب را روی میز بگذار.

down from one generation to another

از نسلی به نسل دیگر

نمونه‌جمله‌های بیشتر

down through the years

در طول سالها

adjective

دلتنگ، غمگین، سرافکنده

He is completely down today.

او امروز خیلی گرفته است.

Don't kick a man when he is down!

آدم افتاده را لگد نزن!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

When he gets older, he will settle down.

سنش که بالا برود آرام خواهد شد.

noun uncountable

پرهای ریزی که برای متکا به کار می‌رود، کرک

a down pillow

متکای پرقو

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد down

  1. adjective below; physically lower
    Synonyms:
    under below downward descending falling slipping sliding dropping sinking inferior depressed sagging declining downgrade downhill earthward groundward bottomward to the bottom underneath gravitating precipitating slumping subjacent nether cascading
    Antonyms:
    above higher
  1. adjective unhappy
    Synonyms:
    sad miserable depressed downhearted dejected downcast dispirited disheartened low blue bad off crestfallen chapfallen sluggish slack
    Antonyms:
    happy cheerful cheery heartened

Phrasal verbs

bow down

تعظیم کردن، سرفرود آوردن

fall down

افتادن، پایین افتادن

شکست خوردن

lie down

دراز کشیدن، استراحت کردن

از زیر کار شانه خالی کردن

sit down

نشستن

Idioms

down-and-out

دچار فلاکت، آس‌وپاس، فلک‌زده، بدبخت، بی‌خانمان، مفلوک

down on

(عامیانه) خشمگین از، آزرده از

down on one's knees

زانوزده

down to the ground

کاملاً، تا ته، تا آخر

down with

1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر، مرده باد، سرنگون باد

ارجاع به لغت down

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «down» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/down

لغات نزدیک down

پیشنهاد بهبود معانی