با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Down

daʊn daʊn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    downed
  • شکل سوم:

    downed
  • سوم‌شخص مفرد:

    downs
  • وجه وصفی حال:

    downing
  • شکل جمع:

    downs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb A2
پایین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- to move down
- به پایین حرکت کردن
- Our fire brought down two enemy planes.
- شلیک ما دو هواپیمای دشمن را به زیر آورد.
- to pull down
- پایین کشیدن
- The sun went down.
- خورشید غروب کرد.
- Prices have gone down.
- قیمت‌ها نزول کرده‌اند.
- He was struck on the head and fell down with a thump.
- ضربه به سرش خورد و تلپی افتاد.
- He put down the suitcase.
- چمدان را زمین گذاشت.
- He went down to Bushehr.
- او به بوشهر (در جنوب کشور) رفت.
- The boat sank down.
- قایق در آب فرو رفت.
- We all went down to dinner.
- همگی برای شام خوردن به طبقه پایین رفتیم.
- Turn down the radio!
- رادیو را کم کن!
- You must get down to work!
- باید حسابی کار کنی!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
preposition
زیر، پایین
- He went down the stairs.
- از پله‌ها پایین رفت.
verb - transitive
پایین آوردن، فرو دادن
- We downed two of their bombers.
- دو تا از (هواپیماهای) بمب افکن آن‌ها را سرنگون کردیم.
adjective
سوی پایین، به طرف پایین، زیر
- Put the book down on the table.
- کتاب را روی میز بگذار.
- down from one generation to another
- از نسلی به نسل دیگر
- down through the years
- در طول سالها
adjective
دلتنگ، غمگین، سرافکنده
- He is completely down today.
- او امروز خیلی گرفته است.
- Don't kick a man when he is down!
- آدم افتاده را لگد نزن!
- When he gets older, he will settle down.
- سنش که بالا برود آرام خواهد شد.
noun uncountable
پرهای ریزی که برای متکا به کار می‌رود، کرک
- a down pillow
- متکای پرقو
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد down

  1. adjective below; physically lower
    Synonyms: bottomward, cascading, declining, depressed, descending, downgrade, downhill, downward, dropping, earthward, falling, gravitating, groundward, inferior, nether, precipitating, sagging, sinking, sliding, slipping, slumping, subjacent, to the bottom, under, underneath
    Antonyms: above, higher
  2. adjective unhappy
    Synonyms: bad, blue, cast down, chapfallen, crestfallen, dejected, depressed, disheartened, dispirited, downcast, downhearted, low, miserable, off, sad, slack, sluggish
    Antonyms: cheerful, cheery, happy, heartened

Phrasal verbs

  • bow down

    تعظیم کردن، سرفرود آوردن

  • fall down

    افتادن، پایین افتادن

    شکست خوردن

  • lie down

    دراز کشیدن، استراحت کردن

    از زیر کار شانه خالی کردن

  • sit down

    نشستن

Idioms

  • down-and-out

    دچار فلاکت، آس‌وپاس، فلک‌زده، بدبخت، بی‌خانمان، مفلوک

  • down on

    (عامیانه) خشمگین از، آزرده از

  • down on one's knees

    زانوزده

  • down to the ground

    کاملاً، تا ته، تا آخر

  • down with

    1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر، مرده باد، سرنگون باد

ارجاع به لغت down

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «down» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/down

لغات نزدیک down

پیشنهاد بهبود معانی