آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
خرید اشتراک
آخرین به‌روزرسانی:

Down

daʊn daʊn

گذشته‌ی ساده:

downed

شکل سوم:

downed

سوم‌شخص مفرد:

downs

وجه وصفی حال:

downing

شکل جمع:

downs

معنی down | جمله با down

adverb A2

پایین، به سمت پایین

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

مشاهده

He slipped and fell down the hill.

او سر خورد و از تپه پایین افتاد.

Don’t look down while standing on the balcony.

هنگام ایستادن روی بالکن به پایین نگاه نکن.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We all went down to dinner.

همگی برای شام خوردن به طبقه پایین رفتیم.

to move down

به پایین حرکت کردن

He went down the stairs.

از پله‌ها پایین رفت.

to pull down

پایین کشیدن

The sun went down.

خورشید غروب کرد.

He put down the suitcase.

چمدان را زمین گذاشت.

Put the book down on the table.

کتاب را روی میز بگذار.

You must get down to work!

باید حسابی کار کنی!

adverb A1

پایین (روی سطحی پایین آمدن)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The child sat down quietly in the corner.

کودک، آرام در گوشه‌ای نشست.

He lay down on the grass and looked at the sky.

او روی چمن دراز کشید و به آسمان نگاه کرد.

adverb

محکم، ثابت، سر جای خود، قفل

Make sure to bolt the gate down for safety.

مطمئن شو دروازه را برای ایمنی محکم قفل کرده‌ای.

I nailed the floorboard down so it wouldn’t move.

میخ را به تخته‌ی کف زد تا تکان نخورد.

adverb

به‌سمت پایین (در سطح، مقدار یا به‌سمت وضعیتی ساده‌تر)

Prices have gone down.

قیمت‌ها نزول کرده‌اند.

Turn down the radio!

رادیو را کم کن!

adverb

زمین زدن (و باعث خراب شدن، آسیب دیدن یا از بین رفتن آن چیز یا شخص شدن)

Our fire brought down two enemy planes.

شلیک ما دو هواپیمای دشمن را به زیر آورد.

He was struck on the head and fell down with a thump.

ضربه به سرش خورد و تلپی افتاد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The boat sank down.

قایق در آب فرو رفت.

adverb B1

برای نوشتن روی کاغذ یا ثبت کردن استفاده می‌شود

He quickly wrote down the address on a piece of paper.

او به‌سرعت آدرس را روی تکه‌کاغذی یادداشت کرد.

Please put my name down for the volunteer program.

لطفاً نام من را برای برنامه‌ی داوطلبانه ثبت کن.

adverb B1

برای نشان دادن این که جایی در فاصله‌ای دورتر از شما قرار دارد

There’s a nice café down by the beach.

کافی‌شاپ خوبی در کنار ساحل هست.

Let’s meet down at the station before the train leaves.

بیایید قبل‌از حرکت قطار در ایستگاه ملاقات کنیم.

adverb

به‌سمت جنوب

He went down to Bushehr.

او به بوشهر رفت.

Many people move down to warmer climates during the winter.

بسیاری از مردم در زمستان به مناطق گرم‌تر می‌روند.

adverb

از نسلی پیر به نسل جوان

The skills of the craft were handed down from master to apprentice.

مهارت‌های این حرفه از استاد به شاگرد منتقل شد.

The crown was passed down from father to son.

تاج از پدر به پسر به ارث رسید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

down from one generation to another

از نسلی به نسل دیگر

down through the years

در طول سالها

adverb

به داخل معده

Babies often spit up when they can’t keep milk down.

وقتی نوزادان نمی‌توانند شیر را در معده نگه دارند، اغلب بالا می‌آورند.

She forced herself to get some soup down despite feeling sick.

باوجوداینکه حالش بد بود، خودش را مجبور کرد کمی سوپ بخورد.

adverb

در هنگام خرید، به‌صورت پیش‌پرداخت

The store requires $50 down to reserve the product.

فروشگاه برای رزرو محصول ۵۰ دلار پیش‌پرداخت می‌خواهد.

He gave a small amount down and agreed to pay the balance in monthly instalments.

او مبلغ کمی به‌عنوان پیش‌پرداخت داد و توافق کرد که باقیمانده را به‌صورت اقساط ماهانه پرداخت کند.

preposition A2

پایین

He rolled down the hill after tripping.

بعداز زمین خوردن، از تپه پایین غلتید.

Leaves fall down from the trees every autumn.

هر پاییز، برگ‌ها از درختان به پایین می‌ریزند.

preposition A2

در طول، در امتداد، در راستای، پایین

Shops are lined down the main street of the town.

فروشگاه‌ها درطول خیابان اصلی شهر قرار دارند.

They drove down the coast enjoying the scenery.

آن‌ها در امتداد ساحل رانندگی کردند و از مناظر لذت بردند.

preposition informal

انگلیسی بریتانیایی به‌سمت، به، تا

He went down the station to catch his train.

او به ایستگاه رفت تا به قطارش برسد.

She went down the shop to get some bread.

او به فروشگاه رفت تا کمی نان بخرد.

verb - transitive

پایین آوردن، سرنگون کردن، به زمین زدن، نابود کردن

We downed two of their bombers.

دو تا از (هواپیماهای) بمب افکن آن‌ها را سرنگون کردیم.

Strong winds downed power lines in the neighborhood.

بادهای شدید، خطوط برق را در محله سرنگون کردند.

verb - transitive

یک‌نفس خوردن، سر کشیدن، لمباندن

He downed four beers in less than an hour.

او در کمتر از یک ساعت، چهار لیوان آب‌جو را یک‌نفس نوشید.

They downed their sandwiches during the short break.

آن‌ها ساندویچ‌هایشان را درطول استراحت کوتاه، لمباندند.

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی شکست دادن، مغلوب کردن، از پا درآوردن

The champion downed all challengers to retain his title.

قهرمان، همه‌ی رقبایش را مغلوب کرد تا عنوان خود را حفظ کند.

Our school team downed the neighboring school 5–2.

تیم مدرسه‌ی ما، مدرسه‌ی همسایه را با نتیجه ۵–۲ شکست داد.

adjective B2

دلتنگ، غمگین، افسرده، دل‌خور، ناراحت، بی‌حال، کم‌انرژی

He is completely down today.

او امروز خیلی گرفته است.

Don’t be down—things will get better soon.

دل‌خور نباش؛ اوضاع به‌زودی بهتر خواهد شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Don't kick a man when he is down!

آدم افتاده را لگد نزن!

adjective C1

ازکارافتاده، خراب، قطع‌شده، غیرفعال

Our email system went down yesterday.

سیستم ایمیل ما دیروز خراب شد.

The server is down, so we can’t access the files.

سرور از کار افتاده است، بنابراین نمی‌توانیم به فایل‌ها دسترسی پیدا کنیم.

adjective

ورزش (فوتبال آمریکایی) زمین‌خورده، متوقف‌شده (بازیکنی با توپ که توسط حریف زمین‌خورده است)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

مشاهده

The coach argued that his player was down unfairly.

مربی استدلال کرد که بازیکنش به‌طور ناعادلانه زمین‌ خورده بود.

The replay showed that the player was down before crossing the goal line.

بازپخش نشان داد که بازیکن قبل‌از عبور از خط هدف زمین‌ خورده بود.

noun uncountable

جانورشناسی کرک، پر نرم

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The coat is insulated with high-quality down feathers.

کت با پرهای نرم و باکیفیت عایق‌بندی شده است.

Baby birds are covered in fine down.

جوجه‌ها با پرهای نرم پوشیده شده‌اند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a down pillow

متکای پرقو

noun singular uncountable

موی نرم و نازک

The kitten’s down was so soft that it felt like velvet.

موی بچه‌گربه آن‌قدر نرم بود که مثل مخمل به نظر می‌رسید.

You could see the soft down on the back of the newborn lamb.

می‌شد موی نرم پشت بره‌ی تازه‌متولدشده را دید.

noun countable

ورزش (فوتبال آمریکایی) دان (فرصت حمله)

The coach decided to go for it on second down.

مربی تصمیم گرفت در دان دوم تلاش کند.

Fourth down is a critical moment in the game.

دان چهارم، لحظه‌ی حساسی در بازی است.

prefix

(-down) به‌سمت بخش انتهایی، پایینی یا بدتر چیزی

Sales are heading downhill this quarter.

فروش‌ها در این فصل رو به کاهش است.

The company started producing more down-market products.

شرکت، شروع به تولید محصولات پایین‌رده‌ی بیشتری کرد.

noun

شهرستان داون (در ایرلند شمالی)

همچنین می‌توان از County Down استفاده کرد.

She married a man from County Down.

او با مردی از شهرستان داون ازدواج کرد.

Many tourists visit County Down every year.

هر سال گردشگران زیادی از شهرستان داون بازدید می‌کنند.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد down

  1. adjective below; physically lower
    Synonyms:
    under below downward descending falling slipping sliding dropping sinking inferior depressed sagging declining downgrade downhill earthward groundward bottomward to the bottom underneath gravitating precipitating slumping subjacent nether cascading
    Antonyms:
  1. adverb having a downward motion
    Synonyms:
    forward headlong downward downhill downstairs bottomward downgrade on a downward course from higher to lower to the bottom downwardly in a descending direction to a lower position declining falling descending gravitating slipping sliding cascading sagging precipitating slumping dropping sinking earthward groundward southward hellward
    Antonyms:
  1. adverb figuratively lower
  1. adjective not working
    Antonyms:
    up
  1. noun a sudden drop to a lower condition or status
    Synonyms:
    feather feathers comedown abasement descent fluff down feather pile floccus downfall lanugo fur pl. (colloq.) depression downgrade plumule pubescence
  1. verb to cause to fall, as from a shot or blow
    Antonyms:
  1. verb to swallow (food or drink) greedily or rapidly in large amounts
    Synonyms:
  1. adverb below; physically lower
    Synonyms:
    downwards downward downwardly
    Antonyms:

Phrasal verbs

fall down

افتادن، پایین افتادن

شکست خوردن

lie down

دراز کشیدن (برای خواب یا استراحت)

شانه خالی کردن، از زیر کار در رفتن، کوتاهی کردن، سهل‌انگاری کردن در وظایف

sit down

نشستن

face down

از رو بردن، از جلو کسی درآمدن

call down

دعا کردن، از خدا طلب کردن

سخت نکوهش کردن، عیب‌جویی کردن، بازخواست کردن

Phrasal verbs بیشتر

knock down

با ضربه به زمین زدن

حراج کردن

قطعه قطعه کردن

به دست آوردن، کسب کردن

پایین آوردن، کاهش دادن

pull down

خراب کردن، ویران کردن

غلبه کردن، چیره شدن

کاستن، کم کردن، پایین بردن

حقوق گرفتن

shut down

تعطیل کردن، تعطیل شدن

(ابر یا تاریکی یا مه و غیره) فراگرفتن

خاموش کردن

pipe down

ساکت شدن، آرام شدن

cry down

دست کم گرفتن، کوچک شمردن، خوار شمردن

weigh down

زیر بار خم شدن، سنگینی کردن

slap down

ناگهان توقیف کردن، متوقف ساختن

سرزنش کردن، نکوهش کردن

wear down

خسته کردن، فرسوده کردن، از پا درآوردن، تحلیل بردن

mark down

پایین آوردن قیمت

send down

از مدرسه یا دانشگاه اخراج کردن، تعلیق کردن

زندانی کردن

break down

از کار ایستادن، خراب شدن، از کار افتادن، نقص پیدا کردن

فروپاشی کردن، خراب شدن، به شکست انجامیدن، از هم پاشیدن، به بن‌بست رسیدن، از کار افتادن، به پایان رسیدن

زیر گریه زدن، گریه کردن، از هم پاشیدن (عاطفی)

تخریب کردن، خراب کردن، شکستن، از جا کندن، ویران کردن

به بخش‌های کوچکتر تقسیم کردن، بخش‌بندی کردن، خرد کردن، تجزیه کردن

live down

(با وجود خاطرات تلخ) به زندگی ادامه دادن

tear down

پاره‌پاره و متلاشی کردن، درهم دریدن

hand down

به ارث گذاشتن، از نسلی به نسل دیگر منتقل کردن

(در دادگاه) حکم را اعلام کردن، داوری کردن

run down

(کسی یا چیزی را) تخریب کردن، به انتقاد گرفتن، تحقیر کردن، خوار کردن

(عمداً با ماشین) به کسی یا چیزی زدن، زیر گرفتن، تصادف کردن

(کسی یا چیزی را) تعقیب کردن و گرفتن، دنبال کردن

تحقیر کردن، بی‌ارزش کردن، بی‌قدر کردن، کم گرفتن، پست کردن، خراب کردن

(به‌خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) ضعیف شدن، از کار ایستادن، خراب شدن، بی‌انرژی شدن، خالی شدن، تحلیل رفتن، تمام شدن، نقصان یافتن

سرازیر شدن، انداختن یا افتادن

(خود را به‌دلیل کار زیاد) بیمار کردن، خسته کردن، ضعیف کردن

dress down

سرزنش کردن، بازخواست کردن

لباس راحت پوشیدن

throw down

سبب افتادن شدن، طرد کردن، رد کردن

step down

استعفا دادن

کاستن، پایین آمدن

take down

پایین آوردن، (پوستر و غیره) کندن

(شلوار، دامن) پایین کشیدن

(دستگاه، چادر) باز کردن، پیاده کردن

نوشتن، ثبت کردن، یادداشت کردن

shake down

(با تکان دادن) فرود آوردن، تکاندن

سرکیسه کردن، تلکه کردن

آزمودن، امتحان کردن

set down

قرار دادن، کار گذاشتن

زمین گذاشتن

(هواپیما) نشاندن، فرود آوردن

یادداشت کردن، نوشتن، ضبط کردن

وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن

(قانون و مقررات) برقرار کردن

talk down

چانه زدن

go down

غروب کردن

افتادن، سقوط کردن

پایین رفتن، کاهش یافتن، نزول کردن

غرق شدن

پذیرفته شدن

ثبت شدن

دانشگاه را ترک کردن

شکست خوردن

اتفاق افتادن

پایین افتادن

die down

تحلیل رفتن، رو به نابودی رفتن، مردن

cut down

کم کردن، کاهش دادن، تقلیل دادن

به زمین انداختن، نقش بر زمین کردن، قطع کردن

back down

جا زدن، عدول کردن، عقب‌نشینی کردن

be down

افسرده بودن

be down to

خردتر یا کمتر بودن

be down on

نسبت به کسی احساس منفی داشتن

be down with

بیمار بودن

beat down

(خورشید) به شدت تابیدن

چانه زدن سر قیمت پایینتر

blow down

افتادن چیزی بر اثر وزیدن باد

bring down

غمگین کردن، ناراحت کردن

به زمین انداختن

قدرت را از دست یک فرمانروایی مشروع درآوردن

کاهش دادن قیمت، ارزان کردن

come down

(از مقام یا دارایی یا قدرت و غیره) تنزل کردن، پایین رفتن

فرود آمدن، نزول کردن

(مبلغ و مقدار و میزان) رسیدن، شدن

بیمار شدن

اتفاق افتادن، پیش آمدن، روی دادن، رخ دادن

come down on

سرزنش کردن، مؤآخذه کردن

come down upon

نکوهش کردن، سرزنش کردن

come down to

تنزل یافتن به، ختم شدن به

بستگی داشتن

come down with

بیماری گرفتن، مبتلا شدن

crack down

برخورد شدیدتر کردن، سخت‌گیری کردن، گوشمالی دادن

crack down on

تشدید کردن اقدامات، اقدام شدید کردن در برابر یک عمل غیرقانونی یا غلط

get down

دلسرد کردن، افسرده کردن

ثبت کردن، نوشتن

قورت دادن

پیاده شدن

بعد از غذا میز را ترک کردن

کاهش یافتن، پایین رفتن

رابطه داشتن، رابطه جنسی برقرار کردن

get down on

انتقاد کردن

get down to

پرداختن، مشغول شدن (به کاری)، شروع به انجام کاری کردن

go down with

مبتلا شدن به بیماری

hold down

جلوگیری کردن

ادامه دادن

jump down

پایین پریدن

keep down

مهار کردن، سرکوب کردن

جلوی چیزی را گرفتن

پایین نگه داشتن

استفراغ نکردن

تحت فشار یا ظلم قرار دادن

kick down

لگد زدن

lay down

تسلیم شدن

تعیین کردن، مقرر کردن

ذخیره کردن، اندوختن

جان خود را به خطر انداختن

دراز کشیدن

let down

مایوس کردن، سرخورده کردن، ناامید کردن

پایین بردن، آهسته کردن

look down on

به دیده‌ی حقارت نگریستن، کم شمردن

pass down

به ارث گذاشتن

play down

تنزل دادن، بی‌اهمیت جلوه دادن، کمتر از واقعیت نمایاندن

put down

زمین گذاشتن، گذاشتن (روی چیزی)

نوشتن، یادداشت کردن (در لیست و غیره)

گذاشتن (گوشی تلفن) (سر جای خود)

گذاشتن، بیعانه دادن (پرداخت بخشی از مبلغ و تعهد به پرداخت کل آن در آینده)

کوچک کردن، تحقیر کردن

گذاشتن، قرار دادن (نوزاد) (برای خواب)

خلاص کردن، کشتن (حیوان پیر یا بیمار یا مجروح برای جلوگیری از درد بیشتر)

سرکوب کردن، متوقف کردن (مخالف)

کم کردن، پایین آوردن، کاهش دادن (قیمت یا هزینه)

فرود آوردن، به زمین نشاندن (خلبان)، فرود آمدن، به زمین نشستن (هواپیما و هلی‌کوپتر و غیره)

کنار گذاشتن، برکنار کردن، عزل کردن

نسبت دادن، ناشی (از چیزی) دانستن

کنار گذاشتن، ذخیره کردن، اندوختن

put down as

انگاشتن، تلقی کردن

put down for

نام‌نویسی کردن، ثبت نام کردن

put down to

مقصر دانستن، دلیل (چیزی) دانستنن

turn down

رد کردن، نپذیرفتن، امتناع کردن، قبول نکردن، دست رد زدن

دچار رکود شدن، نزول کردن، کاهش یافتن، افت کردن، کساد شدن

کم کردن، کاهش دادن، پایین آوردن، ضعیف کردن (تلویزیون و غیره)

turn upside down

واژگون شدن، وارونه کردن

زیر و رو کردن

wash down

(با آب یا بخار و غیره) شستن، پاک کردن

(لقمه را) با آب قورت دادن

boil down

خلاصه کردن یا شدن

(در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن

buckle down

دست‌به‌کار شدن، کوشیدن

burn down

کاملاً سوختن یا سوزاندن، در اثر حریق نابود کردن یا شدن

dumb down

به‌صورت عامه‌فهم بیان کردن، زیر دیپلم حرف زدن (درباره‌ی چیزی)، دستکاری کردن (اخبار تلویزیون) (به شیوه‌ای ساده و جذاب و بدون جزئیات زیاد به طوری که همه بتوانند آن را درک کنند)

calm down

آرام شدن

close down

(مغازه، کسب‌وکار) برای همیشه تعطیل کردن، بستن

cool down

خنک شدن یا کردن

آرام شدن

count down

لحظه‌شماری کردن

شمارش معکوس

knuckle down

تقلا و کوشش کردن، سخت کوشیدن

narrow down

منحصر کردن، محدود کردن

quiet down

ساکت شدن

ساکت کردن

کم شدن، تقلیل یافتن

scarf down

با عجله خوردن

sell down

فروختن

settle down

آرام گرفتن

خانواده تشکیل دادن

مستقر شدن (در موقعیت جدید)

تمرکز کردن

slow down

آرام گرفتن، استراحت کردن، فشار را کم کردن، آرام پیش رفتن

آهسته رفتن، سرعت را کم کردن، کند کردن

smooth down

آرام شدن

stick down

چسباندن

چسبیدن

یادداشت کردن

wipe down

دستمال کشیدن و تمیز کردن

nail down

مجبور کردن، تحت فشار قرار دادن، قطعی کردن، به نتیجه رسیدن، تکلیف چیزی را معلوم کردن، نهایی کردن، تحکیم کردن

با میخ محکم کردن

bear down

1- فشار آوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- سخت کوشیدن، تقلا کردن

bear down on

1- فشارآوردن بر، تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)، نزدیک شدن

bed down

جای خواب تهیه دیدن و خوابیدن

boil down to

خلاصه کردن (یا شدن) به، منجر شدن به

brush down

(باضربه‌های تند و سطحی) ماهوت پاک‌کن کشیدن

cast down

1- سرازیر شدن، به سوی پایین خم شدن یا رفتن 2- محزون شدن، سر به جیب تفکر فروبردن، نومید شدن

change down

(اتومبیل) توی دنده‌ی سنگین‌تر گذاشتن

choke down

(با اشکال) فرو دادن، (با اشکال) قورت دادن

clamp down (on)

سخت‌گیری کردن، تحت فشار گذاشتن

clean down

کاملاً تمیز کردن

clew down (or up)

(کشتی بادبانی) بادبان را (به کمک طناب‌ها) پایین کشیدن (یا افراشتن)

climb down

کوتاه آمدن، انعطاف به خرج دادن (در خواسته‌ها و مواضع خود و غیره)، از خر شیطان پایین آمدن، از موضع خود عقب‌نشینی کردن

پایین آمدن، فرود آمدن

come down on (or upon)

سرزنش کردن، (به شدت) انتقاد یا مؤاخذه کردن

copy down (or out)

دقیقاً رونوشت کردن

crack down (on)

سخت‌گیری بیشتری کردن، (بیشتر) تحت فشار گذاشتن

damp down

(از شدت یا حرارت چیزی) کاستن

die away (or die down)

(در مورد صدا و شهرت و غیره) کم‌کم از بین رفتن یا ضعیف شدن، محو شدن

die back (or die down)

(گیاه) تا ریشه خشکیدن

drag somebody down

خسته و مغموم کردن، افسرده کردن

drink something down (or up)

تا ته سر کشیدن، (به سرعت) نوشیدن

dust somebody down

خود یا کسی را برای عمل آماده کردن، تمرین کردن، بازآموزی کردن

fall down on

(امریکا ـ عامیانه) ناموفق بودن (در شغل و غیره)، شکست خوردن

fall over (or down)

فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

fight down (or back)

برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن

flush (something) down (something)

(چیزی را) با فشار آب شستن

gear down

از سرعت کاستن، دنده‌ی پایین‌تر به کار بردن

go down on

با دهان اعمال جنسی انجام دادن، رابطه جنسی دهانی داشتن

hoot down

هو کردن، با همهمه و غوغا صدای کسی را تحت‌الشعاع قرار دادن یا از جایی راندن

howl (somebody) down

با دادوفریاد اعتراض‌آمیز صدای ناطق را تحت‌الشعاع قرار دادن یا خفه کردن

hunt down

1- تعقیب کردن و کشتن یا گرفتن 2- دنبال چیزی گشتن و یافتن

jew someone down

با چانه‌زنی و زرنگی معامله‌ای را انجام دادن

keep (somebody or something) down

مهار کردن، جلو افزایش (چیزی) را گرفتن، تحت فشار یا ظلم قرار دادن

laugh down

با خنده وادار به سکوت کردن، با خنده خفه کردن

look down on (or upon)

پست‌تر از خود دانستن، تحقیر کردن، پست شمردن

melt down

چیز فلزی را برای استفاده‌ی مجدد آب کردن، فروگداختن

note down

(نکات عمده‌ی چیزی را) یادداشت کردن، خلاصه کردن، رئوس مطالب را نوشتن

pay down

1- نقد دادن، نقدی پرداخت کردن 2- (در خرید قسطی) بیعانه دادن، پیش پرداخت دادن

pin down

(دشمن را) سرنگون کردن، احاطه کردن (با تیراندازی)، در جای خود نگه داشتن

(کسی را به تصمیم‌گیری و...) وادار کردن، مجبور کردن

مشخص کردن، تعیین کردن

plunk down

(عامیانه) پرداختن، سلفیدن

pop across (or down or out)

غفلتاً آمدن یا رفتن

pound along (or down or up)

با قدم‌های سنگین رفتن (بالا یا پایین)

press down on somebody

کسی را تحت فشار قرار دادن، به کسی ستم کردن

push down (or up)

1- به پایین (یا بالا) فشار دادن 2- (قیمت را) بالا یا پایین بردن

rain down (something)

فرو ریختن، سرازیر شدن

ratchet up (or down)

به‌تدریج بالا بردن (یا پایین آوردن)، کم‌کم افزودن ( یا کاستن)

ride down

1- (هنگام سواری) به چیزی زدن و آن را انداختن 2- (در سواری) جلو زدن 3- چیره شدن 4- (اسب را) از نفس انداختن

rub down

1- مشت و مال دادن، ماساژ دادن 2- (با مالش) جلا دادن، صاف کردن، ساییدن، پاک کردن

salt away (or down)

1- در نمک خواباندن، نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به‌ویژه پول)، کنار گذاشتن

shoot down

1- سرنگون کردن، به زیر افکندن 2- (عامیانه) ردکردن، وازدن، تباه کردن

shout down

(با داد و فریاد کسی را) خاموش کردن، صدای کسی را خفه کردن، بلندتر داد زدن

simmer down

1- (با جوشاندن ملایم) تغلیظ کردن 2- (خشم یا هیجان و غیره) فرونشستن، ملایم شدن

smack down

(امریکا - عامیانه) گوشمالی دادن، سرجای خود نشاندن

smooth something down

1- صاف کردن 2- آرام کردن

snug down

(کشتیرانی - با جمع کردن برخی بادبان‌ها و بخش‌های متحرک) کشتی را آماده‌ی طوفان کردن

stand down

(مثلاً بعد از دادن شهادت) از جایگاه پایین آمدن

stare down

متقابلاً به کسی خیره شدن و او را از رو بردن

stop down

(دوربین عکاسی) دیافراگم را بستن

strike down

1- (با ضربه و غیره) برزمین افکندن، فرو افکندن، نقش بر زمین کردن 2- از میان برداشتن 3- (بیماری) از پای انداختن، از پا درآوردن

talk down to

به‌طور تحکم‌آمیز با کسی حرف زدن، (مانند برتر با مادون یا مهتر با کهتر) صحبت کردن

tear something down

خراب کردن، فرو کوبیدن

thumb down

نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی (گرفتن شست به طرف پایین)

tie down

محدود کردن، پابند کردن، گرفتار کردن

tone down

1- از شدت (چیزی) کاستن، ملایم کردن 2- ملایم شدن، تعدیل شدن 3- (رنگ و غیره) روشن‌تر کردن یا شدن، کم‌رنگ شدن یا کردن

touch down

(هواپیما) فرود آمدن

track down

1- تعقیب کردن و گرفتن، پی‌جویی کردن 2- (دقیقاً یا کاملاً) بررسی کردن، سنجیدن

truck (on) down

(امریکا - عامیانه)سلانه‌سلانه‌راه رفتن، خرامیدن

vote (something) down

رد کردن، نپذیرفتن (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

wind down

پایان دادن، خاتمه دادن، لغو کردن، پایان یافتن، به اتمام رسیدن، متوقف کردن

استراحت کردن، آرامیدن، آرام شدن، غنودن

write down

1- یادداشت کردن، نت برداشتن، نوشتن

2- کتبی مورد انتقاد یا حمله قرار دادن 3- (برای کودکان و غیره) ساده نگاشتن

cut down on

کاستن، کم کردن، تقلیل دادن

bog down

متوقف کردن، گیر کردن، زمین‌گیر شدن، در گل گیر کردن، به بن‌بست رسیدن

Collocations

face down

از رو بردن، از جلو کسی درآمدن

go down in history

در تاریخ ذکر شدن

go up (or down) stream

به سمت بالا (یا پایین) رودخانه رفتن، بالارود (یا پایین رود) رفتن

bring down the tone of something

از کیفیت چیزی کاستن

wind dies down

باد فروکش کردن، باد کم شدن

Collocations بیشتر

tears stream down someone’s face

اشک از گونه‌های کسی سرازیر شدن

price goes down

قیمت پایین می آید، قیمت کاهش می یابد

run-down hotel

هتل مخروبه، هتل فرسوده

pace up and down

قدم زدن به جلو و عقب (معمولا از روی عصبانیت یا بی‌قراری)

turn something upside down

چیزی را وارونه کردن، چیزی را زیر و رو کردن

let someone down badly

کسی را به شدت ناامید کردن، بدجوری توی ذوق کسی زدن

blow down fences

باد نرده ها را انداخت/خراب کرد

talks break down

مذاکرات به بن‌بست رسیدن، مذاکرات شکست خوردن

run-down building

ساختمان فرسوده/مخروبه

fog comes down

مه پایین آمدن، مه غلیظ شدن

mist comes down

مه (رقیق) پایین آمدن

police crack down

پلیس سخت‌گیری/برخورد شدید می‌کند، پلیس سرکوب/ریشه‌کن می‌کند

jot down a phone number

یادداشت کردن سریع شماره تلفن

jot down a room number

یادداشت کردن سریع شماره اتاق

journey arduous jot down

یادداشت کردن جزئیات سفر دشوار

break the jot down

این عبارت به تنهایی معنی خاصی ندارد و احتمالاً بخشی از یک اصطلاح بزرگتر است. متداول نیست.

leg of a jot down

این عبارت به تنهایی معنی خاصی ندارد و احتمالاً بخشی از یک اصطلاح بزرگتر است. متداول نیست.

run-down area

منطقه فرسوده، ناحیه مخروبه

law and order break down

فروپاشی نظم و قانون

life is turned upside-down

زندگی زیر و رو شدن، زندگی دگرگون شدن (به طور کامل و اغلب ناگهانی)

narrow the list down

محدود کردن لیست، گزینه‌ها را کم کردن

shiver down your spine

لرزه بر اندام انداختن (معمولا از ترس یا هیجان)

break a task down

کاری را به بخش‌های کوچکتر تقسیم کردن

law and order breaks down

نظم و قانون از بین می‌رود

relationship breaks down

رابطه از هم پاشیدن

come down heavily on

به شدت برخورد کردن با، سختگیری کردن با

jot down an address

یادداشت کردن آدرس

shut down a computer

خاموش کردن کامپیوتر

cut down on luxuries

کاهش (خرج های) تجملاتی

put down a deposit

پیش پرداخت گذاشتن / بیعانه دادن

difficult to pin down

به سختی می توان دقیق مشخص کرد / تشخیص دقیق آن دشوار است

Idioms

bow down

تعظیم کردن، سرفرود آوردن

down-and-out

دچار فلاکت، آس‌وپاس، فلک‌زده، بدبخت، بی‌خانمان، مفلوک

down on

(عامیانه) خشمگین از، آزرده از

down on one's knees

زانوزده

down to the ground

کاملاً، تا ته، تا آخر

Idioms بیشتر

down with

1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر، مرده باد، سرنگون باد

hands down

بدون شک، قطعاً

get down to business

شروع کردن جلسه یا کار به‌ صورت جدی، به کار اصلی پرداختن

get (or come) down to brass tacks

به اصل قضیه پرداختن، سرمطلب اصلی رفتن

to get down to the nitty gritty

مبانی و اصول را مورد ملاحظه قرار دادن

up (or down) one's alley

(عامیانه) مطابق سلیقه یا استعداد شخص

lay down one's arms

تسلیم شدن، سلاح بر زمین انداختن

to batten down the hatches

مدخلهای کشتی را با برزنت پوشاندن (به ویژه هنگام طوفان)

it goes down a bomb

(انگلیس - عامیانه) بسیار موفق است

breathe down one's neck

پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن

come down on someone like a ton of bricks

(عامیانه) خشم خود را نشان دادن، (به خاطر عمل بدی که شده) کسی را سخت مؤاخذه کردن

bring down the house

موجب خنده‌ی شدید یا کف زدن حضار شدن

(عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن

cut down to size

(عامیانه) خجل کردن، خجلت‌زده کردن، از شهرت و اعتبار کسی کاستن

(go) down the drain

به هدر رفتن، حرام شدن، بر باد رفتن

(down) in the dumps

مغموم، دلگرفته، برزخ، پکر

come back (or down) to earth

واقع‌بین شدن، از عرش به زیر آمدن

put one's foot down

اقدام قاطع کردن، مؤکد اصرار کردن، سخت مقاومت کردن، دو پای خود را در یک کفش کردن

to lead someone down the garden path

کسی را گمراه کردن، کسی را گول زدن

throw down the gauntlet

به مبارزه طلبیدن، نفس‌کش طلبیدن

go down the drain

از بین رفتن، از مزه افتادن، هدر رفتن

suit (right) down to the ground

(عامیانه) کاملاً مناسب بودن

let one's hair down

(عامیانه) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)

down the hatch!

(عامیانه - هنگام مشروب‌خوری) تاته!، بده بالا!

by (or down by) the head

(کشتی‌رانی) درحالی‌که سینه‌ی کشتی بیشتر در آب فرورفته است تا عقب آن

down at (the) heel(s)

1- دارای کفشی که پاشنه‌اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه

up hill and down dale

همه‌جا، اینجا و آنجا، تا کوه قاف

hit a man when he is down

(عامیانه) حمله‌ی ناجوانمردانه کردن، به آدم ذلیل حمله یا جور کردن، آدم افتاده را زدن

jump down someone's throat

(عامیانه) با خشم و سرزنش با کسی حرف زدن، به کسی پریدن

(عامیانه - به‌شدت و به‌طور ناگهانی) سرزنش کردن، به کسی توپیدن

lay down the law

1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

lie down on the job

(آمریکا- عامیانه) کم‌کاری کردن، تعلل کردن

down the line

در آینده، بعداً

look up and down

1- همه‌جا را گشتن 2- دقیقاً بررسی کردن، مورد آزمایش قرار دادن

down on one's luck

دچار بدبیاری، بداقبال

down in (or at) the mouth

(عامیانه) دارای لب‌ولوچه‌های آویزان، خیط، ناخشنود، گرفته

look down one's nose at

(عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر، ابرو بالا انداختن

lay down office

از مقامی استعفا دادن، از منصب کناره‌گیری کردن

catch somebody with his pants down

(عامیانه) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

have (down) pat

(عامیانه) خوب آموختن یا بلد بودن یا از بر بودن

take down a peg

غرور یا جاه‌طلبی کسی را کاستن، روی کسی را کم کردن، حساب کار را دست کسی دادن، نوک کسی را چیدن، کسی را سر جای خود نشاندن، خوار کردن

come down the pike

روی دادن، ظاهر شدن

ring down the curtain

دستور پایین آوردن پرده را دادن

به پایان رساندن

sell down the river

مورد ظلم و جور قرار دادن، نارو زدن

ram something down one's throat

چیزی را به کسی تحمیل کردن، به کسی چپاندن

go down the tube

(عامیانه) تباه شدن، بدفرجام شدن، به هم خوردن

what goes up must come down

فواره چون بلند شود سرنگون شود

win (something) hands down

به‌آسانی پیروز شدن، بدون هیچ زحمتی موفق شدن، مثل آب خوردن برنده شدن، سه‌هیچ زدن

down to the wire

تا لحظات آخر، تا پایان کار

walk down the aisle

ازدواج کردن، مزدوج شدن

take a trip down memory lane

به یاد گذشته افتادن، به خاطرات گذشته فکر کردن

send chills down someone's spine

لرزه بر اندام کسی انداختن، (کسی را) به‌شدت ترساندن، شدیداً وحشت‌زده کردن، زهره‌ترک کردن

سوال‌های رایج down

گذشته‌ی ساده down چی میشه؟

گذشته‌ی ساده down در زبان انگلیسی downed است.

شکل سوم down چی میشه؟

شکل سوم down در زبان انگلیسی downed است.

شکل جمع down چی میشه؟

شکل جمع down در زبان انگلیسی downs است.

وجه وصفی حال down چی میشه؟

وجه وصفی حال down در زبان انگلیسی downing است.

سوم‌شخص مفرد down چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد down در زبان انگلیسی downs است.

ارجاع به لغت down

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «down» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/down

لغات نزدیک down

پیشنهاد بهبود معانی