فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Off

ɒːf ɒf ɒf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    offed
  • شکل سوم:

    offed
  • سوم شخص مفرد:

    offs
  • وجه وصفی حال:

    offing

توضیحات

همچنین می‌توان از off of به‌ جای off استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb B1
    از محلی به خارج، به‌سوی (خارج)، عازم به‌سوی، دورتر، از یک سو، از کنار، از روی، از کنار، خارج از، مقابل،عازم، تمام، کساد، بی‌موقع، غیر‌صحیح، مختلف
  • adjective
    قطع، خاموش، ملغی، پرت، دور
    • - He got into the car and drove off.
    • - او سوار ماشین شد و رفت.
    • - Get off this chair, it's mine!
    • - از این صندلی بلند شو، مال من است!
    • - She jumped off the train.
    • - او از قطار بیرون پرید.
    • - We turned off into a side road.
    • - به داخل یک جاده‌ی فرعی پیچیدیم.
    • - He went off to school.
    • - او به مدرسه رفت.
    • - Goodbye! I am off now.
    • - خداحافظ! من دارم می‌روم.
    • - Get off the grass!
    • - از چمن خارج شو!
    • - They moved off.
    • - آن‌ها دور شدند.
    • - three miles off
    • - در سه مایلی
    • - several years off
    • - چندین سال بعد
    • - Take the clothes off the rope!
    • - لباسها را از روی رجه بردار!
    • - He eats off a crystal plate.
    • - از بشقاب بلور خوراک می‌خورد.
    • - One of the buttons fell off.
    • - یکی از دکمه‌ها افتاد.
    • - all my teeth wore off and fell out
    • - مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود
    • - Take off your gloves!
    • - دستکش‌هایت را در بیاور!
    • - How do you get this bottle cap off?
    • - در این بطری را چگونه برمی‌داری؟
    • - They cut off his head.
    • - سر او را بریدند.
    • - to knock $10 off the price
    • - ده دلار از قیمت زدن
    • - I turned off the lights.
    • - چراغها را خاموش کردم.
    • - The radio is off.
    • - رادیو خاموش است.
    • - Switch off the engine!
    • - موتور را خاموش کن!
    • - an off radio
    • - رادیوی خاموش
    • - Finish off the work before you go to the movies.
    • - پیش از اینکه به سینما بروی کار را تمام کن.
    • - They killed off all the flies.
    • - آن‌ها همه‌ی مگس‌ها را کشتند.
    • - He drank the milk off.
    • - او (همه‌ی) شیر را سر کشید.
    • - The milk has gone off.
    • - شیر خراب شده است.
    • - Sorry, madam, grapes are off.
    • - متأسفم خانم، انگور نداریم.
    • - I am off on Wednesdays.
    • - من چهارشنبه‌ها تعطیل هستم.
    • - I am taking a week off for vacation.
    • - دارم برای یک هفته مرخصی می‌گیرم.
    • - The servant is off today.
    • - امروز روز کار آن مستخدم نیست.
    • - His work has gone off lately.
    • - اخیراً کار او بد شده است.
    • - The party is off.
    • - مهمانی به‌هم خورد.
    • - Their engagement is off.
    • - نامزدی آن‌ها به هم خورده است.
    • - She is well off.
    • - او پول‌دار است، وضع او خوب است.
    • - The farmers are badly off.
    • - اوضاع کشاورزان خوب نیست.
    • - I would be better off with a horse.
    • - اگر اسب داشتم بهتر بود.
    • - How are you off for clean shirts?
    • - به تعداد کافی پیراهن تمیز داری؟
    • - Off-Broadway theatres.
    • - تئاترهایی که در خیابان برادوی نیویورک نیستند.
    • - His house is fifty meters off the main road.
    • - خانه‌ی او در پنجاه متری راه اصلی است.
    • - an island off the coast of Bushehr
    • - جزیره‌ای در نزدیکی ساحل بوشهر
    • - This isn't one of his off days; he normally plays better.
    • - امروز روز او نیست، معمولاً بهتر بازی می‌کند.
    • - The doctor took him off the medicine.
    • - دکتر داروی او را قطع کرد.
    • - His figures are off.
    • - ارقام او غلط است.
    • - The ship went off course.
    • - کشتی از مسیر خود خارج شد.
    • - Off with her head!
    • - سرش را ببرید!
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد off

  1. adjective gone; remote
    Synonyms: absent, canceled, finished, inoperative, negligible, not employed, not on duty, on vacation, outside, postponed, slender, slight, slim, small, unavailable
    Antonyms: here, present
  2. adjective inferior; spoiled
    Synonyms: bad, decomposed, disappointing, disheartening, displeasing, low-quality, mortifying, not up to par, not up to snuff, poor, putrid, quiet, rancid, rotten, slack, sour, substandard, turned, unrewarding, unsatisfactory
    Antonyms: on
  3. adverb apart, away
    Synonyms: above, absent, afar, ahead, aside, away from, behind, below, beneath, beside, disappearing, divergent, elsewhere, far, farther away, gone away, in the distance, not here, out, over, removed, to one side, turning aside, up front, vanishing
    Antonyms: close, here, present

Phrasal verbs

  • off and on

    هرازگاهی، گاه‌وبیگاه، به‌طور متناوب، بعضی‌اوقات، نامنظم

    هرازگاهی، گاه‌وبیگاه، به‌طور متناوب، بعضی‌اوقات، نامنظم

  • off course

    خارج از مسیر، دور از مسیر

Collocations

Idioms

  • off with!

    در بیاور(ید)، بکن!، بکنید!

  • off with you!

    برو!، بروید!، خارج شو!، جم بخور!

ارجاع به لغت off

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «off» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/off

لغات نزدیک off

پیشنهاد بهبود معانی