امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Out

aʊt aʊt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    outed
  • شکل سوم:

    outed
  • سوم‌شخص مفرد:

    outs
  • وجه وصفی حال:

    outing
  • شکل جمع:

    outs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb preposition B1
بیرون، خارج (در جهتی دور از داخل یا مرکز)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- She quickly ran out of the room.
- سریع از اتاق بیرون رفت.
- She walked out the door.
- او از در خارج شد.
- I looked out.
- به بیرون نگاه کردم.
adverb preposition
بیرون
- They have gone out for dinner.
- برای شام از خانه بیرون رفته‌اند.
- It's snowing out.
- بیرون برف می‌بارد.
adverb preposition A2
بیرون (بیانگر غیبتی کوتاه‌مدت)
- You were out when the package arrived.
- وقتی بسته رسید، بیرون بودی.
- I was out for a few minutes.
- چند دقیقه بیرون بودم.
adverb preposition
بیرون (برای اشاره به زمانی که شخص برای انجام یک کار خاص از محل اصلی کارش دور است)
- Martha is currently out.
- مارتا در حال حاضر بیرون است.
- The police were out, patrolling the streets to ensure public safety.
- پلیس بیرون آمده بود و برای اطمینان از امنیت عمومی در خیابان‌ها گشت‌زنی می‌کرد.
adverb preposition
به‌ امانت برده‌شده (کتاب) (در کتابخانه)
- Both copies of "The Stranger" were out.
- هر دو نسخه‌ی «بیگانه» به‌ امانت برده‌شده است.
- Both copies of "The Last Pomegranate of the World" were out.
- هر دو نسخه‌ی «آخرین انار دنیا» به امانت برده شده است.
adverb preposition B1
تمام (شدن)، ناپدید (شدن) (چیزی)
- My patience ran out.
- صبرم تمام شد.
- The stain came out.
- این لکه ناپدید آمد.
adverb preposition
ورزش مغلوب، اوت
- Scotland were out.
- اسکاتلند مغلوب شد.
- Three of the best players on the team were out after twelve minutes.
- سه تا از بهترین بازیکنان تیم بعد از دوازده دقیقه اوت شدند.
adverb preposition
سیاست برکنار (شدن) (به دلیل شکست در انتخابات)
- He was voted out.
- با اخذ رأی او را برکنار کردند (از دور خارج کردند).
- The Republicans were voted out after 5 years in power.
- جمهوری‌خواهان پس از ۵ سال در قدرت بودن برکنار شدند.
adverb preposition
توزیع (کردن)، دادن (چیزی) (به عده‌ی زیادی)
- The organization gave out food to the homeless.
- این سازمان به بی‌خانمان‌ها غذا داد.
- He gave out invitations to his birthday party.
- او برای جشن تولدش دعوت‌نامه توزیع کرد.
adverb preposition
پخش (شدن/کردن) (اشاره به پخش شدن از یک نقطه‌ی مرکزی به نقطه‌ای وسیع‌تر)
- The fireworks exploded, sending sparks out in every direction.
- آتش‌بازی منفجر شد و جرقه‌هایی را به هر جهت پخش کرد.
- As darkness fell, the police search party spread out across the beach.
- با تاریک شدن هوا، گروه جست‌وجوی پلیس در سراسر ساحل متروک پخش شد.
adverb preposition B1
منتشر شدن (کتاب و مجله و فیلم و فایل صوتی و غیره)
- Is his new book out yet?
- آیا کتاب جدید او تاکنون منتشر شده است؟
- The new movie comes out in April.
- فیلم جدید در آوریل منتشر می‌شود.
adverb preposition B1
درآمدن، بیرون آمدن (ماه و خورشید و غیره)، درآمدن، باز شدن، بیرون آمدن (گل و غیره)
- The moon came out.
- ماه درآمد.
- The blossoms are out.
- شکوفه‌ها درآمده‌اند.
adverb preposition
کاملاً (بیانگر تأکید)
- I'm tired out.
- کاملاً خسته‌ام.
- The clothes are dried out.
- لباس‌ها کاملاً خشک شده‌اند.
adverb preposition
بلند (بیانگر تأکید بر بلندی صدا)
- Sing out!
- بلند بخوان!
- Speak out, I can't hear you!
- بلند حرف بزن، صدایت را نمی‌شنوم!
adverb preposition C2
[بیانگر دور بودن] (از سرزمین و کشور و شهر و غیره)
- He lived out in Cambodia for eight years.
- او هشت سال در کامبوج زندگی کرد.
- The fishing boats were out at sea for five days.
- قایق‌های ماهیگیری به مدت پنج روز در دریا بودند.
adverb preposition B2
خاموش (بودن/شدن) (چراغ و غیره)
- When they got home, all the lights were out.
- وقتی به خانه رسیدند، همه‌ی چراغ‌ها خاموش بودند.
- The fire went out.
- آتش خاموش شد.
adverb preposition
دور از ساحل (جزر)
- We can only see the beach when the tide is out.
- تنها وقتی می‌توانیم ساحل را ببینیم که کشند دور از ساحل باشد.
- The tide going out.
- کشند در حال دور شدن از ساحل است.
adverb preposition
فاش، برملا (شدن) (اطلاعات و غیره)
- Sooner or later, the truth will out.
- حقیقت دیر یا زود فاش خواهد شد.
- You can't hide your sexual partners any longer - the secret's out.
- دیگر نمی‌توانید شرکای جنسی خود را پنهان کنید. راز برملا می‌شود.
adverb preposition
معلوم (شدن) (گرایش جنسی افراد غیردگرجنس‌گرا)
- He came out four years ago.
- چهار سال قبل [گرایش جنسی او] معلوم شد.
- Is he out at work?
- آیا سر کار معلوم شد؟
adverb preposition
ورزش بیرون، اوت (توپ)
- The referee signaled the shot was out.
- داور نشان داد که ضربه بیرون است.
- The ball rolled out.
- توپ اوت شد.
noun
ورزش اوت
- I are out now.
- اکنون اوت هستی.
- The outs are sad.
- اوت‌شده‌ها غمگین هستند.
adverb preposition
بیهوش (بودن/شدن)
- I pass out at the sight of blood.
- با دیدن خون بیهوش می‌شوم.
- I was out cold for about five minutes.
- حدود پنج دقیقه بیهوش بودم.
- He drank until he passed out.
- او آن‌قدر نوشید که بیهوش افتاد.
adverb preposition informal C1
اشتباه (کردن/داشتن) (در (شمارش و محاسبه و غیره)
- Our estimates were only out by a few pounds.
- تخمین ما فقط چند پوند اشتباه داشت.
- You were a meter out in your measurements.
- در اندازه‌گیری‌هایتان یک متر اشتباه کردید.
adverb preposition informal
انگلیسی بریتانیایی [موجود] (با صفت‌های عالی می‌آید)
- He is out and away our best football player.
- بی‌تردید او بهترین فوتبالیست ما است.
- This is the best camera out.
- این بهترین دوربین است.
adverb preposition
پایان (بیانگر اتمام یک دوره‌ی زمانی)
- We should finish this project before the month's out.
- ما باید این پروژه را قبل از پایان ماه تمام کنیم.
- Finish your homework before the week's out.
- تکالیف خود را قبل از پایان هفته تمام کنید.
adverb preposition informal
ناممکن، نامقدور (بودن)
- Going to the beach today is out due to the rainy weather.
- رفتن به ساحل امروز به دلیل هوای بارانی ناممکن است.
- We should find another option; this one is out.
- ما باید گزینه‌ی دیگری پیدا کنیم؛ این یکی نامقدور است.
adverb preposition informal
از مد افتادن، نامحبوب شدن
- Short skirts went out.
- دامن کوتاه از مد افتاد.
- These trousers went out.
- این شلوارها نامحبوب شدند.
verb - transitive
لو دادن (گرایش جنسی کسی که دگرجنس‌گرا نیست) (اغلب به‌صورت مجهول می‌آید)
- She was outed yesterday.
- دیروز لو رفت.
- Outing individuals is not good.
- لو دادن افراد خوب نیست.
noun countable informal
چاره، راه فرار (از چیزی ناخوشایند) (اغلب به‌صورت مفرد می‌آید)
- Resignation may provide an easy out.
- ممکن است که استعفا‌ دادن چاره‌ی آسانی باشد.
- The only out for the government is to continue the present policy.
- یگانه راه فرار دولت ادامه‌ی همین سیاست است.
prefix
بیشتر (به‌گونه‌ای که سبب پیشی گرفتن شود)
- I am going to outsell him.
- از او بیشتر فروش خواهم کرد.
- They managed to outscore their opponents.
- توانستند از حریفانشان بیشتر امتیاز بگیرند.
verb - transitive
بیرون کردن، اخراج کردن
- The school administration outed the bullying student.
- مدیریت مدرسه دانش‌آموز قلدر را بیرون کرد.
- After numerous complaints from customers, the restaurant manager had no choice but to out the incompetent waiter.
- پس از شکایت‌های متعدد مشتریان، مدیر رستوران چاره‌ای جز اخراج کردن گارسون بی‌کفایت نداشت.
adjective
بیرونی
- We sat at the out table in the backyard.
- روی میز بیرونی حیاط‌خلوت نشستیم.
- The car was parked in the out lot.
- ماشین در محوطه‌ی بیرونی پارک شده بود.
adjective
دور
- The out islands culture is rich in traditional music, art, and craftmanship.
- فرهنگ جزایر دور از موسیقی سنتی، هنر و صنایع دستی غنی است.
- Our resort was located on a beach in the out islands.
- استراحتگاه ما در ساحلی در جزایر دور قرار داشت.
noun countable
غیرمستقر، بیرون از گود (از نظر در دست داشتن قدرت)
- As an out, he no longer had any authority to influence the decision-making process.
- او به‌عنوان شخصی غیرمستقر دیگر هیچ اختیاری در تأثیرگذاری بر روند تصمیم‌گیری نداشت.
- As an out, he was no longer privy to the classified information that he once had access to.
- به عنوان شخصی بیرون از گود، او دیگر از اطلاعات طبقه‌بندی‌شده‌ای که زمانی به آن‌ها دسترسی داشت، آگاه نبود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد out

  1. adjective not possible; gone
    Synonyms: absent, antiquated, at an end, away, behind the times, cold, dated, dead, demode, doused, ended, exhausted, expired, extinguished, finished, impossible, not allowed, not on, old-fashioned, old-hat, outmoded, outside, passé, ruled out, unacceptable, unfashionable, used up
    Antonyms: here, in, possible
  2. adverb outside, outdoors
    Synonyms: out of doors, outward, without
    Antonyms: in, indoors, inside

Phrasal verbs

  • get out

    خارج شدن، بیرون رفتن

    خارج کردن، بیرون کردن، درآوردن (چیزی یا کسی از جایی)

    دررفتن، فرار کردن، گریختن

    افشا شدن، برملا شدن، درز پیدا کردن (خبر و اطلاعات و غیره)

    از بین‌ بردن، زدودن، پاک کردن (لکه)

    منتشر شدن، توزیع شدن، عرضه شدن (کتاب و غیره)

    حل کردن (مسئله و غیره)

  • snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

  • grow out of

    تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)

    ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)

    نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)

  • walk out on

    جیم شدن، ترک کردن و رفتن، قال گذاشتن

  • watch out

    هشیار بودن، مواظب بودن، مراقب بودن، حواس‌جمع بودن، پاییدن

  • black out

    غش کردن، از حال رفتن

    خاموش شدن چراغ‌ها، قطع شدن برق

  • make out

    چک نوشتن

    وانمود کردن، تظاهر کردن

    پیشرفت کردن، موفق شدن

    عشق بازی کردن

  • lose out

    ناکام شدن، شکست خوردن، باختن

  • blot out

    زدودن، محو کردن، پوشاندن، تیره کردن

  • lock out

    کارگران را به محل کار راه ندادن

  • wear out

    (کسی را) خسته کردن، فرسوده کردن

    (به‌خاطر استفاده‌ی زیاد) کهنه کردن یا شدن، بلااستفاده کردن یا شدن، فرسوده کردن یا شدن، بی‌فایده کردن یا شدن، تحلیل رفتن یا شدن

  • shell out

    پول دادن، سلفیدن، متحمل هزینه شدن

  • set out

    به تفصیل شرح دادن

    نقشه کشیدن، طرح ریختن

    قصد کردن، عهده‌دار شدن، متقبل شدن

    شروع به‌ کار کردن

  • put out

    (چراغ یا آتش) خاموش کردن

    اعمال کردن، به کار بردن، اجرا کردن

    ناراحت کردن، آزرده خاطر کردن

    منتشر کردن

    اخراج کردن، مرخص کردن

    رابطه جنسی برقرار کردن

  • log out

    خروج از سیستم، خارج شدن از حساب کاربری

  • stick out

    جلو آمدن

    برجسته بودن، برآمدگی

  • bow out

    عقب نشستن، کنار کشیدن، عقب‌نشینی کردن، کناره‌گیری کردن

  • swear out

    با اقامه‌ی ادعا و ادای سوگند حکم جلب کسی را گرفتن

  • wash out

    شستشو کردن، کثافات را پاک کردن

  • sell out

    کل اجناس را فروختن، همه‌چیز را فروختن

    نارو زدن، بد عهدی کردن، خیانت کردن

  • figure out

    فهمیدن، یافتن، سر در آوردن، پیدا کردن

  • roll out

    (محصول یا خدمات جدید را) معرفی کردن، رونمایی کردن، به بازار عرضه کردن، توزیع کردن، ارائه دادن

    فشار دادن (برای مسطح کردن چیزی)

  • bail out

    نجات دادن، رهانیدن

    زدودن آب از چیزی که در حال غرق شدن بوده

    (در شرایط اضطراری) با چتر نجات از هواپیما بیرون پریدن

  • cut out

    بریدن، برش دادن، جدا کردن، سوا کردن

    ترک کردن، از کاری دست برداشتن، خودداری کردن

    حذف کردن، محروم کردن، از قلم انداختن

    (موتور و غیره) از کار افتادن، ایستادن، خاموش شدن

  • run out

    منقضی شدن، تمام شدن، باطل شدن، از درجه‌ی اعتبار ساقط شدن (مدرک و قرارداد و غیره)

    تمام شدن، ته‌ کشیدن (موادغذایی و بنزین و غیره)

    تمام کردن، به پایان رساندن

    بیرون کردن، اخراج کردن، بیرون راندن، بیرون انداختن

    (کریکت) بیرون‌ راندن، سوزاندن (چوب‌زن)

  • pick out

    جدا کردن، انتخاب کردن

    تمییز دادن، تشخیص دادن

  • rule out

    غیرممکن کردن، غیرممکن پنداشتن، نامیسر کردن، ممنوع کردن، نادیده گرفتن

    جلوگیری کردن، رد کردن، نپذیرفتن، مانع شدن

  • fan out

    از هم باز شدن یا کردن، پراکنده شدن یا کردن

  • give out

    اعلام کردن، آشکار کردن

    بیرون دادن، بیرون ریختن

    توزیع کردن، پخش کردن

    شکست خوردن، موفق نشدن

    از حال رفتن، غش کردن

  • stand out

    مشخص بودن، برجسته بودن

    (کشتی) از کرانه دور شدن

    استقامت کردن، تسلیم نشدن

  • fall out

    دعوا کردن، مشاجره کردن

    اتفاق افتادن، رخ دادن

    (نظام و ارتش) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن

    (مو و دندان و غیره) افتادن، ریختن

  • throw out

    دور انداختن

    اخراج کردن

    پیشنهاد کردن

    رد کردن

  • walk out

    (ناگهان یا با خشم) رفتن، (جایی را) ترک کردن

    اعتصاب کردن

  • line out

    طرح‌ریزی کردن

  • buy out

    سهم کسی را خریدن

  • hang out

    وقت گذراندن، بیرون از خانه گشتن

    آویختن

    آویزان و نمایان بودن

  • work out

    ورزش کردن

    حساب کردن

    انجام دادن، به مرحله‌ی عمل رساندن

  • pass out

    بی‌هوش شدن، غش کردن، از حال رفتن، از هوش رفتن

    (نظامی) پشت‌سر گذاشتن، فارغ شدن، آزاد شدن، معاف شدن

    پخش کردن، منتشر کردن

  • draw out

    طول دادن، طولانی کردن، به درازا کشاندن

    حرف کشیدن، به حرف آوردن

  • light out

    ناگهان رفتن، به‌ سرعت عزیمت کردن

  • rub out

    پاک کردن، زدودن

    کشتن

  • go out

    بیرون رفتن (از اتاق یا خانه) (به‌ویژه برای تفریح یا فعالیتی خاص)

    با هم بودن (داشتن رابطه‌ی عاشقانه و معمولاً جنسی با کسی)

    پایین رفتن، عقب نشستن، پس کشیدن (جریان آب)

    خاموش شدن (آتش و چراغ و غیره)

    حذف شدن، کنار رفتن (از رقابت)

    تمام شدن، به پایان رسیدن، پایان یافتن (سال و ماه)

    استعفا کردن، کناره‌گیری کردن

    از مد افتادن، دمده شدن (لباس)

    آخرین کارت را رو کردن (در بازی)، آخرین دست را بازی کردن

    اعتصاب کردن، دست از کار کشیدن

    سقوط کردن، از قدرت افتادن (دولت و حکومت)

    نامزد شدن، داوطلب شدن، کاندیدا شدن

    منتشر شدن، پخش شدن، توزیع شدن (اعلامیه و غیره)

    پخش شدن (برنامه‌ی تلویزیونی یا رادیویی)

    بیهوش شدن، به خواب رفتن

  • drop out

    ترک تحصیل کردن

  • farm out

    (انجام کار یا تولید را) واگذار کردن، به مقاطعه دادن، به پیمانکار دادن

  • smoke out

    با دود بیرون آوردن (مار و غیره)، از مخفیگاه بیرون کشیدن (گویی با دود)

    باعث فاش شدن چیزی شدن

  • strike out

    مستقل شدن، روی پای خود ایستادن، به خود متکی شدن

    شکست خوردن، موفق نشدن، بد آوردن

    حمله کردن، حمله‌ور شدن، هجوم بردن

    (بیس‌بال) از بازی حذف شدن

    حذف کردن، قلم گرفتن، خط زدن

  • lay out

    نمایش دادن، نشان دادن

    خرج کردن، مصرف کردن، صرف کردن

    جنازه را برای دفن آماده کردن

    با ضربه بیهوش کردن

    برنامه‌ریزی کردن

  • read out

    بلند خواندن

  • carry out

    به انجام رسانیدن، انجام دادن

  • play out

    تا پایان اجرا کردن

    (طناب و غیره) کم‌کم رها کردن، از قرقره باز کردن

    اتفاق افتادن

  • blow out

    (شمع و غیره) با فوت خاموش کردن، پف کردن

    (تایر) پنچر شدن، ترکیدن

  • fill out

    (فرم یا پرسش‌نامه) پر کردن، تکمیل کردن

    کمی چاق شدن، از لاغری درآمدن

  • find out

    دریافتن، پی بردن، کشف کردن

  • follow out

    به انجام رساندن، به‌ طور کامل انجام دادن، به اتمام رساندن

  • bring out

    آشکار کردن، پدیدار کردن

    باعث رشد و توسعه شدن، پرورش دادن، باعث بالندگی شدن، شکوفا کردن

    تولید و عرضه کردن، ایجاد کردن، به ظهور رساندن

    بیان کردن، فاش کردن، ذکر کردن، به زبان آوردن

  • break out

    ناگهان آغاز کردن یا شدن

    (از روی اجبار یا مخالفت) فرار کردن

  • step out

    از محلی خارج شدن، قدم تند کردن

    مردن

    (در ازدواج) خیانت کردن

  • hold out

    دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن

    پیشنهاد کردن، عرضه داشتن

  • send out

    صادر کردن، فرستادن، اعزام کردن، توزیع کردن، پخش کردن

  • sleep out

    بیرون خوابیدن، در محلی غیر از محل کار خود خوابیدن

  • turn out

    انجامیدن، شدن، از آب درآمدن، معلوم شدن، پیش رفتن

    حضور پیدا کردن، آمدن، حاضر شدن، شرکت کردن

    (با سرعت و در مقدار زیاد)‌ تولید کردن، بیرون دادن، برگزار کردن

    خالی کردن، درآوردن، بیرون ریختن

    بیرون کردن، اخراج کردن، مرخص کردن

    معلوم شدن، مشخص شدن، ثابت شدن

    (چراغ) خاموش کردن

  • talk out

    به‌ تفصیل درباره‌ی چیزی کنکاش کردن یا مذاکره کردن

  • pull out

    لاین عوض کردن، شروع به حرکت کردن (با ماشین)

    عقب‌نشینی کردن

    توقف کردن

    رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، ترک کردن، بیرون آمدن، خارج شدن

  • clear out

    (اتاق، گنجه، انبار و غیره) خالی کردن، بیرون ریختن، (مجازی) لخت کردن، جیب...را خالی کردن، تخلیه کردن

    (محاوره) در رفتن، جیم شدن، فلنگ را بستن

    خالی و تمیز شدن

  • fade-out

    به‌تدریج محو شدن، به‌تدریج محو کردن، به‌تدریج تاریک شدن، به‌تدریج تاریک کردن (تصویر و صحنه و غیره)، به‌تدریج کم شدن، به‌تدریج کم کردن (صدا)

  • act out

    قسمتی از بازی، معما یا فعالیت را اجرا کردن

    بیان کردن احساسات خود با رفتار و حرکات

  • ask out

    دعوت کردن کسی به‌ خصوص به یک قرار ملاقات

  • back out

    پشت‌ورو کردن وسیله‌ای از فاصله‌ی محدود

    دبه کردن، جا زدن

    بر هم زدن، لغو کردن

  • be cut out for

    مناسب بودن، خصیصه‌های لازم را داشتن

  • be out for

    طلب کردن، دنبال کردن

  • beat out

    با سازی کوبه‌ای مانند طبل آهنگی را نواختن

    خاموش کردن، فرونشاندن

    شکست دادن با اختلاف کم

  • call out

    به کار کشیدن، به عمل دعوت کردن

    تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن

    به اعتصاب خواندن

    متهم کردن، علیه کسی اظهاری کردن، مطالبه کردن

  • check out

    تسویه کردن، ترک کردن، خارج شدن، چک‌اوت کردن

    بررسی کردن

    سر زدن، رفتن (جایی)

    قرض گرفتن، امانت گرفتن (کتاب) (از کتابخانه)

    حساب کردن (در فروشگاه) (کالاهای خریداری‌شده)

    مردن، غزل خداحافظی را خواندن

  • come out in

    رنجور شدن

    حرف غیرمنتظره زدن

  • come out of

    از چیزی بسط دادن

  • come out with

    افشا کردن، آشکار کردن

    حرفی غیرمنتظره را در ملأ عام زدن، اعلام کردن

  • crack out

    تولید ماشینی در ابعاد زیاد

  • get out of

    رفتن

    پیچاندن، از زیر کار در رفتن

    خارج شدن

  • go all out

    سنگ تمام گذاشتن

  • go out for

    کاندید شدن، درخواست دادن

    همدردی کردن

  • go out to

    احساس همدردی کردن

  • jump out

    آشکارا متفاوت بودن

  • keep out

    وارد نشدن، داخل نشدن

    دور نگه داشتن

  • keep out of

    وارد (جایی یا چیزی) نشدن

    مانع ورود (کسی یا چیزی) شدن

  • kick out

    بیرون کردن، اخراج کردن

  • knock out

    ضربه فنی کردن

    بیهوش کردن

    شکست دادن، ناتوان ساختن

    حذف کردن، از بین بردن، رفع کردن

    با شتاب تکمیل کردن، با عجله انجام دادن

    خسته کردن

  • live out

    بقیه‌ی عمر خود را در جای دیگری سپری کردن

    تحقق بخشیدن به خواسته و آرزو

    دور از محل کار خود زندگی کردن

    خارج از شهر زندگی کردن

  • let out

    گذاشتن که ... برود، اجازه‌ی خروج دادن (به ویژه با باز کردن در بسته‌شده یا قفل‌شده)، آزاد کردن (زندانی و پرنده)

    خارج کردن، خالی کردن (باد و غیره)

    گشاد کردن (لباس) (با باز کردن درز)، بلند کردن (طول لباس)

    تمام شدن (جلسه یا کلاس و غیره)، تعطیل شدن (مدرسه)

    فاش کردن، لو دادن (اطلاعات و غیره)

    بیرون دادن (صدا) (سرفه و غیره)

  • look out

    بیرون را نگاه کردن

    مواظب بودن، مراقب بودن

  • look out for

    مراقبت کردن

    گوش به زنگ بودن

  • make out of

    ساختن از

  • move out

    نقل مکان کردن، رفتن (از جایی)

  • run out on

    ول کردن، ترک کردن، رها کردن (کسی یا چیزی) (به‌طور ناگهانی که معمولاً سبب بروز مشکل می‌شود)

  • see out

    بدرقه کردن

    تا پایان ادامه دادن

  • send out for

    سفارش دادن

  • speak out

    با صدای بلند صحبت کردن

    اظهار قطعی کردن، علناٌ ابراز عقیده کردن

  • take it out in

    غرامت گرفتن

  • take it out on

    دق دلی خود را سر شخص دیگری خالی کردن

  • take out

    درآوردن

    همراهی کردن

  • try out

    آزمودن، امتحان کردن

    پرو کردن، پا کردن

  • adopt out

    فرزند خود را به کشور دیگری فرستادن

  • age out

    زیادی مسن بودن (برای کاری)

  • ball out

    گریه کردن

  • bear out

    تأیید کردن

  • block out

    جلوی چیزی را گرفتن، مانع شدن

    تلاش کردن برای فکر نکردن به موضوعی

  • bottom out

    به پایین‌ترین حد خود رسیدن (قبل از شروع صعود یا بهبود)

  • branch out

    به سوی دیگری رفتن، منحرف شدن، جدا شدن، منشعب شدن

    (علاقه یا فعالیت) گسترده شدن، شروع به کارهای جدید کردن

  • burn out

    (در اثر آتش) به پایان رسیدن، به آخر رسیدن

    از بین رفتن، سوختن، از کار افتادن

    (در اثر کار زیاد) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، فرسوده شدن

  • cancel out

    خنثی کردن، بی‌اثر کردن

  • chew out

    توبیخ کردن، ملامت کردن

  • chicken out

    جا زدن، جرئت نکردن

  • chill out

    استراحت کردن

    وقت گذراندن، وقت تلف کردن

  • clean out

    تمیز و مرتب کردن

    بی‌پول کردن، مفلس کردن

  • clock out

    ساعت پایان کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در دستگاه کارت‌زنی)

  • count out

    از لیست خارج کردن، مستثنی کردن، راه ندادن، بیرون نگه داشتن

  • crop out

    آشکار شدن

  • cross out

    خط زدن، خط کشیدن

  • cry out for

    به‌ شدت نیاز داشتن، سخت خواستن

  • dry out

    کاملاً خشک شدن یا کردن

    ترک اعتیاد کردن

  • eat out

    بیرون غذا خوردن

    مؤاخذه‌ی شدید کردن، گوشمالی دادن

  • force out

    بیرون راندن

  • hash out

    پس از مذاکرات طولانی توافق کردن

  • leave out

    حذف کردن، از قلم انداختن

    نادیده گرفتن، صرف‌نظر کردن

  • luck out

    شانس آوردن

  • miss out

    فرصت را از دست دادن

  • pack out

    پر از تماشاچی بودن

  • phase out

    به‌ تدریج پایان یافتن

  • point out

    اشاره کردن، گفتن، ذکر کردن

  • pour out

    نوشیدنی را داخل ظرف ریختن

    سریع رفتن و ترک کردن

    درد دل کردن

  • press out

    عصاره گرفتن

  • round out

    تکمیل کردن

  • sign out

    امضا زدن موقع خروج از مکانی

  • sit out

    (رقص و مسابقه و غیره) شرکت نکردن

  • skip out

    شانه خالی کردن، از زیر کاری در رفتن

  • sort out

    سروسامان دادن

    مرتب کردن

    حل کردن مشکل

    دسته‌بندی کردن

    رو به راه کردن

    حمله کردن

    مهیا کردن، جور کردن چیزی برای کسی

  • spell out

    واضح توضیح دادن

    هجی کردن، بریده‌بریده خواندن

  • spread out

    پخش شدن

    پخش کردن، پراکنده کردن

  • talk out of

    منصرف کردن

  • write out

    به تفصیل نوشتن

  • iron out

    (با اتو) صاف کردن، چروک‌گیری کردن

    برطرف کردن، رفع کردن

  • max out

    به حداکثر رسیدن، بیشینه شدن

  • psych out

    (عامیانه) 1- روحیه‌ی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شد.ن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت به‌خصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن

  • zonk out

    (عامیانه) 1- بیهوش شدن، از حال رفتن، از پا افتادن 2- از هوش بردن، بیهوش کردن، گیج کردن

  • to argue out

    (انگلیس) جزئیات را مورد بحث قرار دادن (به‌ منظور تصمیم‌گیری)

  • back out (of)

    1- کناره‌گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن

  • bawl out

    1- (با فریاد) صدا زدن، بانگ زدن 2- (عامیانه) با خشم خرده‌گیری کردن، سرزنش شدید کردن

  • belly out

    شکم دادن، بیرون زدن، (مثل بادبان) پر باد شدن

  • bland out

    (عامیانه) عاری از ویژگی کردن، بی‌مزه کردن، مزه‌ی چیزی را بردن

  • blank out

    بی‌اعتبار کردن، باطل کردن، (روی چیزی) خط بطلان کشیدن، خط زدن

  • blare out

    (بلند و ناخوشایند) صدا کردن

  • blast out

    عروعر کردن، صدای گوش‌خراش دادن، زرزر کردن

  • to bomb out

    بمباران و ویران کردن

  • prize something out of someone

    به‌سختی گرفتن (اطلاعات یا پول) (از کسی)

  • tease out

    کشف کردن، یافتن، پی بردن، فهمیدن، (اطلاعات) استخراج کردن، (گره) باز کردن

  • spin out

    سر خوردن، لیز خوردن (خودرو)

    کش دادن، طول و تفصیل دادن، لفت دادن

  • zoom out

    دورنمایی کردن، کوچک‌نمایی کردن (با دوربین)

  • rent out

    اجاره دادن، کرایه دادن

  • edge out

    چیرگی و پیروزی بر چیزی/کسی با اختلاف اندک و به‌زور

    (معمولاً بدون رضایت از موقعیت شغلی و مکانی) کنار گذاشته شدن

  • drown out

    به گوش نرسیدن صدا به‌دلیل وجود صدای بلندتر از آن، (صدا) خفه‌کردن

  • drag out

    (به طور خسته‌کننده‌ای) طولانی کردن یا شدن

  • rough out

    طرح کلی چیزی را ریختن

  • peter out

    به‌ تدریج محو و کم شدن، به‌ تدریج پایان یافتن، تمام شدن

  • flip out

    از کوره در رفتن، قاطی کردن، عصبانی شدن

  • ferret out

    پی بردن، کشف کردن، پیدا کردن

  • do out of

    حق کسی را خوردن، سر کسی کلاه گذاشتن

  • dole out

    قسمت کردن، توزیع کردن، پخش کردن

  • break out of

    فرار کردن

  • go out with

    قرار عاشقانه گذاشتن

  • break out in

    مشکل پوستی پیدا کردن (مثل خارش و جوش و غیره)

  • die out

    نابود شدن، منقرض شدن، از بین رفتن، منسوخ شدن

  • bottle out

    (انگلیس - عامیانه) جازدن، لنگ انداختن، زه زدن

  • bow out (or in)

    با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن

  • box out

    (بیسبال) راه حریف را سد کردن (به طوری که نتواند توپ را به دست آورد)

  • brazen it out

    پررویی کردن، رو را سفت کردن

  • bug out

    (عامیانه) فرار کردن، قال گذاشتن، زدن به چاک

  • bum someone out

    (امریکا ـ عامیانه) مزاحم شدن، اذیت کردن، خسته و ملول کردن

  • burst out

    ناگهان آغاز کردن (به خنده و گریه و غیره)، زدن زیر (خنده و غیره)

  • bust out

    شروع کردن (ناگهانی)

    دررفتن، فرار کردن (از زندان)

  • butt out!

    (عامیانه) فضولی نکن!، دخالت موقوف!

  • camp out

    (برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن

  • carve out

    1- با زحمت ایجاد کردن

    2- با پشتکار و کوشش به دست آوردن

  • catch out

    مچ کسی را گرفتن، دست کسی را رو کردن

    غافلگیر کردن

  • chalk out

    1- با گچ نوشتن یا علامت گذاری کردن 2- طرح کردن، به اجمال شرح دادن یا تعیین کردن

  • chuck away ( out)

    دور انداختن، رها کردن، ول کردن

  • churn out

    (با کمی تداعی منفی) با سرعت و به مقدار زیاد تولید کردن

  • close out

    (در مورد فروشگاه‌ها) کالای موجود را حراج کردن و برای همیشه تعطیل کردن، حراج کردن

  • come out

    1- آشکار شدن، واضح شدن 2- (برای فروش یا بازرسی و غیره) ارائه شدن 3- پاگشا کردن، (رسماً به اجتماع) معرفی کردن (به ویژه دختر دم بخت را) 4- (به پایان یا به نتیجه و غیره) رسیدن 5- (در مورد همجنس‌بازان) ترجیح جنسی خود را اعلام کردن (come out of the closet هم می‌گوی

  • come out for

    موافقت خود را (با لایحه یا کاندید و غیره) اعلام کردن، پشتیبانی کردن از، صحه گذاشتن

  • conk out

    (عامیانه) 1- (ناگهان) خراب شدن، از کار افتادن

    2- خسته و درمانده شدن، (از زور خستگی) به خواب رفتن، از حال رفتن، ضعف کردن

    3- مردن

  • contract out

    1- کنترات کردن، مقاطعه کردن یا دادن 2- (انگلیس) پیمان یا قراردادی را ملغی کردن

  • cop out

    جا زدن، وادادن، شانه‌ خالی کردن، دبه در آوردن، زیر چیزی زدن، از زیر چیزی در رفتن

  • copy down (or out)

    دقیقاً رونوشت کردن

  • crap out

    1- در بازی کراپز باختن 2- (به خاطر خستگی یا ترس و غیره) کناره‌گیری کردن، لنگ انداختن

  • crop up (or out)

    1- (عامیانه - به ویژه چیزهای ناخوشایند) ناگهان ظاهر شدن یا به وجود آمدن

    2- (در مورد لایه‌های سنگی در زیرزمین) به سطح آمدن، در رویه پدیدار شدن

  • cross off (or out)

    قلم زدن، حذف کردن، خط زدن

  • crowd out

    (با فشار یا ازدحام کسی را) بیرون راندن

  • cry out

    1- فریاد برآوردن، داد زدن 2- (با صدای بلند یا به طور آشکار) شکوه کردن، اعتراض کردن

  • cut out for

    (عامیانه) مناسب، مستعد

  • deal out

    1- (بازی ورق) ورق دادن 2- تنبیه کردن، سهم دادن

  • dine out

    در خارج از منزل خوراک (شام) خوردن

  • dine out on

    (انگلیس - عامیانه) سر شام از چیزی حرف زدن

  • dope out

    (عامیانه) پی‌بردن، (مسئله و غیره) حل کردن

  • drive out

    بیرون راندن، بیرون کردن، دور کردن

  • drum out of

    1- (در اصل) با نواختن کوس از ارتش اخراج کردن 2- (با رسوایی) اخراج کردن

  • ease out

    (با لطایف‌الحیل) بیرون کردن، از سر باز کردن

  • edit out

    حذف کردن (در هنگام ویرایش)، سترش، بریدن و دور انداختن (بخشی از متن یا فیلم و غیره)

  • feel someone out

    (با مشاهده و کنایه و غیره) از عقیده یا گرایش کسی سر درآوردن

  • fink out

    (عامیانه) 1- عدول کردن، زیر حرف خود زدن، جا زدن از زیر معامله (و غیره) در رفتن 2- شکست خوردن، ناموفق بودن

  • fish out of something

    (پس از جستجو) پیدا کردن یا در آوردن

  • flatten out

    1- پهن کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم می‌گویند)

  • flow out of something

    به‌صورت جریان مداوم درآمدن از چیزی

  • flunk out

    (عامیانه) به خاطر نمرات بد اخراج کردن یا شدن

  • flush out

    1- (با فشار آب) شستن 2- از نهانگاه راندن

  • fly out

    (امریکا - بیسبال) از بازی بیرون شدن بازیکن

  • foul out

    (به‌خاطر چندبار خطا کردن) از مسابقه حذف یا اخراج شدن

  • freak out

    1- (در اثر مواد مخدر) نشئه شدن، از خود بیخود شدن، مست و لایعقل شدن 2- (در اثر نمایش یا اثر هنری ولی بدون مصرف موادمخدر) از خود بیخود شدن، عنان از کف دادن

  • freeze out

    1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرمازده شدن 2- (عامیانه- با سردی یا رفتار غیردوستانه و غیره) بیرون‌کردن، راه ندادن، اجازه‌ی شرکت ندادن

  • fresh out (of)

    (عامیانه) تازه تمام‌شده، تازه‌مصرف و تمام‌شده

  • to grind out

    با زحمت مداوم تولید کردن یا ارائه دادن، مثل خر کار کردن

  • to gross out

    (عامیانه) مشمئز کردن، (با حرف یا صحنه یا رفتار رکیک) آزردن

  • to grow out of

    1- ناشی شدن از

    2- بزرگ شدن برای

  • hammer out

    1- (با چکش کاری) شکل دادن به، ساختن 2- (باچکش زدن) صاف کردن 3- بیرون آوردن (باچکش) 4- به توافق رسیدن

  • hand out

    (بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن

  • hear out

    تا آخر گوش دادن

  • help out

    (در انجام کاری) کمک کردن

  • hit out (at someone)

    1- ضربه‌ی متقابل زدن 2- مورد نکوهش قرار دادن، انتقاد کردن، کوبیدن (دشمنان)

  • hold out for

    (عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن

  • hole out

    (ورزش گلف) گوی را به درون سوراخ راندن

  • jerk out

    (ناگهان و به‌طور عصبی) گفتن

  • jump out at

    (عامیانه) تو چشم زدن، چشمگیر بودن

  • lash out

    از کوره دررفتن، (به کسی) توپیدن، پریدن، پرخاش کردن، قاطی کردن، عصبانی شدن

    پول هدر دادن، پول حرام کردن

  • level off (or out)

    1- هموار کردن یا شدن، هم‌سطح کردن، بی‌شیب کردن یا شدن 2- (مانند هواپیمای در حال پرواز) افقی شدن، کران‌سوی شدن 3- ثابت‌ماندن

  • listen out (for something)

    با دقت گوش فرا دادن، گوش به زنگ بودن

  • lose out on

    (عامیانه) باختن، از فرصت استفاده نکردن، ناکام شدن

  • mark off (or out)

    مرز یا حد تعیین کردن، (حدود چیزی را) معین کردن

  • mark out for

    برگزیدن برای (کاری)، کنار گذاشتن

  • measure out

    روی زمین دراز به دراز افتادن یا پرت شدن، (با اندازه‌گیری) تقسیم یا تقسیط کردن

  • muster in (or out)

    به خدمت نظام فراخواندن (یا از خدمت نظام مرخص کردن)

  • nod out

    (عامیانه) از حال رفتن (در اثر استعمال مواد مخدر)، بی‌هوش شدن

  • nose out

    1- با تفاوت کم شکست دادن 2- بوکشیدن و پیبردن

  • open out

    1- گسترده کردن یا شدن، بزرگ‌تر کردن یا شدن 2- پیشرفت کردن، ترقی کردن

  • opt out (of)

    ترجیح ندادن، از انجام کاری صرف‌نظر کردن

  • pack something out

    از جمعیت پر کردن

  • paint (something) out

    (کاملاً یا سرتاسر) رنگ زدن، از رنگ پوشاندن، رنگ‌پوش کردن

  • pan out

    1- (کان زر) طلا داشتن، زر دادن

    2- (عامیانه) نتیجه‌دادن، به‌ نتیجه رسیدن، موفقیت‌آمیز بودن

  • pay out

    1- پول دادن، سلفیدن، خرج کردن 2- (طناب و سیم و غیره) کم‌کم بیرون دادن

  • peck (something) out

    (با نوک یا منقار) درآوردن

  • plan something out

    جزئیات چیزی را در نظر گرفتن و از پیش نقشه کشیدن

  • poop out

    1- خسته شدن، از رمق افتادن 2- از کار افتادن

  • pop across (or down or out)

    غفلتاً آمدن یا رفتن

  • pop out

    ناگهان درآمدن، بیرون پریدن

  • pound out

    1- کوبیدن و صاف کردن، کوفتن و پهن کردن 2- (پیانو یا ماشین تحریر - با صدای زیاد و تقلا) زدن یا ماشین کردن

  • pour (something) out

    (احساسات و غیره) بیان کردن

  • press something out of something

    با فشار چیزی را (مثلاً آب میوه) از چیزی بیرون آوردن

  • prick out (or off)

    جوانه کاشتن، در گلدان کاشتن

  • prove out

    به تجربه ثابت شدن، صحت چیزی را اثبات کردن، درستی چیزی را نشان دادن

  • punch out

    1- ساعت خروج خود از محل کار را ثبت کردن (با قرار ددن کارت در منگنهی ساعتی) 2- (عامیانه) کتک زدن، مشت کاری کردن، سقلمه زدن

  • puzzle out

    (با تفکر و تعمق) حل کردن، پی بردن

  • rain (something) out (or off)

    به‌خاطر باران تعطیل کردن یا شدن

  • rap out

    (تند و با عتاب) گفتن

  • reach (something) out

    (چیزی را) دراز کردن

  • read out of

    از حزب یا انجمن اخراج کردن

  • reel out

    از قرقره (یا بوبین و غیره) باز کردن

  • ride out

    1- (کشتی- هنگام طوفان) بدون خسارت زیاد شناور ماندن 2- تاب آوردن، تحمل کردن، خم به ابرو نیاوردن

  • ring in (or out)

    1- (با مهر زدن یا punch کردن) ورود یا خروج خود را ثبت کردن 2- (با سلام و صلوات) آوردن (یا بردن)

  • rout out

    1- آشکار کردن، پدیدار کردن 2- رنده کردن، حک کردن، کنده کاری کردن 3- (کسی را از جایی) بیرون آوردن، وادار به خروج کردن

  • sack out (or in)

    (آمریکا - عامیانه) به رختخواب رفتن، به بستر رفتن

  • salt out

    با افزودن ملح محلول را تجزیه یا ته‌نشین کردن

  • scare somebody into (or out of) something

    با ترس و تهدید کسی را وادار به کاری (یا منصرف از کاری) کردن

  • ship out

    رفتن، ترک کردن، خارج شدن (به دلیل دست نیافتن به موفقیت و غیره)

    ارسال کردن، فرستادن چیزی از جایی به جای دیگر، خارج کردن (کالا یا افراد از یک مکان)

    رفتن، عازم شدن (ترک کردن جایی و رفتن به جای دیگر برای انجام امور نظامی)

  • screw something out of somebody

    (با حیله یا تهدید) درکشیدن، به زور گرفتن

  • screw something out of something

    باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن، چلاندن

  • scratch something out of something

    (با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن، پاک کردن، زدن

  • show in (or out)

    به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

  • sign in (or out)

    هنگام آمدن (یا رفتن) دفتر را امضا کردن

  • sing out

    (عامیانه) فریاد زدن، داد زدن

  • smell something (or somebody) out

    (با بو کردن) پی بردن، کشف کردن

  • sneak out of

    (از مسئولیت یا وظیفه یا کار و غیره) فرار کردن، شانه خالی کردن، گریختن

  • snuff out

    1- (شمع و غیره را) خاموش کردن، خفه کردن 2- (ناگهان) به پایان رساندن، نابود کردن

  • soak something out (or off)

    (با خیساندن) زدودن یا پاک کردن یا کندن

  • space out

    (واژه یا حروف یا سطر) دارای فاصله‌ی بیشتر کردن، فاصله دادن

  • speak out (against)

    (به‌ویژه پس از مدتی سکوت) زبان به اعتراض گشودن، (مخالف چیزی) حرف زدن

  • spy out

    (پس از مشاهده و بررسی) کشف کردن، کاشف به عمل آوردن

  • stake out

    (توسط پلیس و غیره - محل یا شخص را) تحت نظر قرار دادن، پاییدن

  • stamp out

    سرکوب کردن، فرونشاندن

  • stink out

    (با بوی گند) از خود راندن، دور کردن، فرار دادن

  • stop out

    1- ترک تحصیل کردن(برای کار و امرار معاش) 2- دور بخشی را که نباید چاپ یا نقاشی یا باسمه شود خط کشیدن

  • straighten out

    1- سامان دادن، مرتب و منظم کردن، رسیدگی کردن 2- به راه راست هدایت کردن، راهنمایی کردن، اصلاح کردن یا شدن

  • sweat (something) out

    (عامیانه) 1- با عرق‌ریزی از شر چیزی راحت شدن

    2- (چیز ناخوشایند را) تحمل کردن 3- (با دلواپسی) پیش‌بینی کردن، انتظار کشیدن 4- نگران بودن

  • think out

    کاملاً مورد تفکر قرار دادن، تا پایان کار را سنجیدن، مورد‌بررسی دقیق قرار دادن

  • thrash out

    (با بحث و مذاکره‌ی دقیق و کامل) حل‌و‌فصل کردن، به توافق رسیدن

  • thrust up (or out)

    بیرون زدن، برجسته بودن، بیرون دادن

  • tire out

    خسته کردن، خسته شدن، فرسودن

  • top out

    رسیدن (به بالاترین سطح یا قیمت یا مقدار ممکن)، به حد غایی رسیدن، به حد نهایی رسیدن

  • trick out (or up)

    لباس فاخر پوشیدن، خود‌آرایی کردن

  • trot out

    (عامیانه) 1- به رخ دیگران کشیدن 2- به نمایش گذاشتن، عرضه کردن 3- تکرار کردن

  • tune out

    1- (رادیو و تلویزیون - برای پرهیز از پارازیت) میزان کردن 2- (امریکا - عامیانه) توجه یا علاقه‌ی خود را به چیز دیگری معطوف‌کردن

  • turf out

    (انگلیس) دور انداختن، مرخص کردن، بیرون کردن

  • vote (somebody) out

    (با رأی دادن) کسی را از موقعیت قدرت، شغل و یا از سِمتی برکنار کردن

  • wait out

    (به انتظار پایان چیزی) صبرکردن

  • want out (or off)

    خواستار یا مایل به خارج شدن (از جا یاشغل و غیره) بودن

  • weave (something) out of (something)

    با در هم بافتن (چیزی) درست کردن یا ساختن

  • wipe out

    1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن

    3- (به‌شدت) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن

  • sue out

    از دادگاه حکم گرفتن

  • pig out

    مثل گاو خوردن، حسابی خوردن

Collocations

  • out of focus

    (تصویر تلویزیون و غیره) ناواضح، مبهم، ابر گرفته، (عدسی) نامیزان، ناکانونی

    (عدسی و غیره) تنظیم نشده، نامیزان

  • out of square

    1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

  • out of sync (or synch)

    1- ناهم‌زمان(با) 2- ناهم‌ساز، نامتوافق، ناهماهنگ، ناجور

  • out of context

    بدون در نظر گرفتن هم‌بافت یا متن، تحریف شده

  • out of action

    از کارافتاده، خراب

  • to run out of ammunition

    تمام شدن مهمات، مصرف کردن همه‌ی مهمات

  • out of breath

    از نفس افتادن، نفس نفس زدن

  • burnt out

    کاملاً سوخته، از کار افتاده، خراب، از پا درآمده، خسته و بیمار

  • go out of business

    (شرکت و مغازه و غیره) تعطیل شدن (برای همیشه)

  • out of all cess

    (قدیمی) بی‌اندازه، به افراط

  • out of condition

    (در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا، ناآماده، فاقد ورزیدگی، ناتوان

  • out of consonance with

    ناهماهنگ با، ناموافق با

  • put (something) out to contract

    به مقاطعه دادن، (در مورد شرکت بزرگتر) کاری را طبق قرارداد قبول کردن و سپس به مقاطعه کاران کوچکتر تفویض کردن

  • out of control

    لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر

  • get out of debt (be out of debt)

    از زیر بار قرض درآمدن

  • out of fashion

    غیرمرسوم، ازمدافتاده، ناباب

  • out of favor

    مورد غضب، مغضوب، از چشم‌افتاده، نامحبوب

  • out of gear

    دنده خلاص، رها، غیر وصل به موتور

  • out of gunshot

    خارج از تیررس

  • out of harm's way

    1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بی‌زیان

  • go out (or escape) with a hiss

    هیس‌هیس‌کنان (یا با صدای فس) از چیزی خارج شدن (مثل باد از بادکنک سوراخ)

  • out loud

    با صدای بلند، به‌طور رسا

  • in (or out of) mothballs

    در ایمن‌داری (یا از ایمن‌داری درآمده)، بدون استفاده (یا مورد استفاده)

  • out of office

    غیرشاغل، غیرمتصدی

  • in (or out of) order

    1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش

    3- خلاف مقررات و دستور جلسه

  • put out to pasture

    1- (در مرتع) چراندن، به چرا واداشتن 2- از کار برکنار کردن، کنارگذاشتن، وادار به استراحت کردن

  • out of phase

    دارای مراحل ناجور، ناهمگام، ناهماهنگ، ناهم‌زمان، ناهم‌فاز

  • in (or out of) play

    (توپ بازی و غیره) قابل‌‌بازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین

  • out of (or off) plumb

    غیر عمود، کج، ناراست، نا هچ

  • out of print

    (کتاب) تمام شده، نایاب

  • out of proportion (to something)

    نامتناسب (با چیزی)

  • out of the question

    غیرممکن

  • within (out of) reach

    در (خارج از) دسترس

  • out of all reason

    غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب

  • out of repair

    نیازمند به تعمیر

  • carry out (or take) reprisal

    تلافی کردن، انتقام گرفتن

  • out of respect for

    به‌خاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت

  • out of round

    غیر‌کروی، آنچه که کاملاً گرد نیست

  • out of scale

    بی‌تناسب، مخالف با مقیاس و نسبت‌های معین

  • put (out) to sea

    با کشتی حرکت کردن، (کشتی) به دریا رفتن

  • out of season

    خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابه‌هنگام

  • out of shape

    1- از شکل افتاده، بد ریخت 2- فاقد ورزیدگی، نیازمند به ورزش

  • out of sight of

    دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست

  • out of step (with)

    ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با

  • (out) on strike

    درحال اعتصاب، مشغول اعتصاب

  • out of style

    از مد افتاده، ناباب، از رواج افتاده

  • out of tempo

    (موسیقی) ناموزون، نامتوافق با آهنگ یا ضرب مناسب

  • out of time

    1- بی‌موقع، نابه‌هنگام 2- ناموزون، بی‌آهنگ

  • out of trim

    (کشتی) نامتعادل، نامتوازن

  • out of true

    ناجور، جانیفتاده، جانینداخته، (لنگه‌ی در و غیره) تابدار

  • out of turn

    1- خارج‌از‌نوبت، به‌طور‌غیر‌مرتب 2- نابه‌هنگام، بی‌موقع، نسنجیده

  • out of uniform

    پوشیده به یونیفورم ناقص یا خلاف مقررات

  • pass out of existence

    از میان رفتن، نابود شدن

  • pass out of view

    از نظر ناپدید شدن، غیب شدن

  • out of use

    از کار افتاده، بی‌مصرف، تعطیل

Idioms

  • on the outs (or at outs)

    (عامیانه) درحال دشمنی، (در) شکرآب، قهر، خشم

  • out and away

    بسیار زیاد، به‌طور بارز، آشکارا

  • out for

    در جست‌وجوی، در پی، مترصد، دنبال (چیزی)

  • out from under

    (عامیانه) فارغ از اشکال یا خطر، رها از گرفتاری

  • out of sight, out of mind

    از دل برود هر آنکه از دیده برفت

    از دل برود هر آنچه از دیده رود

  • out of the frying pan into the fire

    از چاله به چاه افتادن

  • out one's way

    (عامیانه) در همسایگی، در محله‌ی خود

  • out on one's feet

    1- (مثلاً مشت‌زن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بی‌رمق

  • out to

    در پی، کوشا (برای چیزی)، مصمم

  • get out

    برو بابا، برو گم شو (برای بیان ناباوری)

  • stick it out

    ادامه دادن، دوام آوردن، تحمل کردن

  • let the cat out of the bag

    (معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیه‌ای را لو دادن، دهن‌لقی کردن، بند را به آب دادن، پته‌ی کسی را روی آب ریختن

  • all get-out

    (عامیانه) بسیار بسیار، خیلی زیاد

  • out in left field

    (امریکا - عامیانه) غیر محتمل، نامعقول

  • take the mickey out of

    خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن

  • pissed as a newt (or pissed out of one's head)

    (انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست

  • put out the welcome mat

    با گرمی خوش‌آمد گفتن

  • to appear out of thin air

    غفلتاً و به‌طور اسرارآمیزی ظاهر شدن

  • as (or like) all get out

    (عامیانه) تا نهایت درجه‌ی ممکن، قابل‌تصور، فوق‌العاده

  • to come out of the ark

    بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن

  • to throw the baby out with the bathwater

    تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن

  • balance out

    مساوی بودن، یکدیگر را خنثی کردن، سر به سر شدن

  • bang out a tune (on a musical instrument)

    بد نواختن

  • get a bang out of (something)

    (از چیزی) لذت بردن

  • bat out

    (عامیانه) با عجله درست کردن، سرهم بندی کردن

  • bent out of shape

    (عامیانه) خشمگین، آشفته

  • out of the blue

    به‌طور ناگهانی، یکهویی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌بینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار

  • board out

    پانسیون شدن یا کردن، (کسی را) به مدرسه شبانه‌روزی فرستادن

  • push the boat out

    (به‌ویژه در مهمانی و جشن) ریخت‌وپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن

  • get (or be) booted out

    اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن

  • out of bounds

    1- خارج (مثلاً خارج از زمین بازی)، اوت (out)

    2- ممنوع

  • beat someone's brains out

    (با زدن ضربه به سر) کشتن

  • blow someone's brains out

    گلوله به مغز کسی زدن، مغز کسی را متلاشی کردن

  • make a case (or make out a case)

    قویا استدلال کردن، دلیل و برهان آوردن

  • out of character

    ناسازگار با الگوی رفتاری معمول، به‌دور از شخصیت، ناسازگار با خلق‌وخو

  • pull someone's chestnuts out of the fire

    (با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)

  • chuck out of something

    (انگلیس - عامیانه) اخراج شدن یا کردن، بیرون کردن

  • chucker out

    (انگلیس - عامیانه) کسی که اشخاص ناباب را از میخانه یا مهمانی و غیره بیرون می‌کند (در امریکا می‌گویند: bouncer)

  • come out of the closet

    تمایل جنسی خود را آشکار کردن

  • count someone out

    حذف کردن یا شدن، نبودن

  • put (or stare) out of countenance

    از رو بردن، خیط کردن، شرمگین کردن

  • laugh (someone) out of court

    مفتضح کردن، از میدان بدر کردن

  • out of court

    1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز

  • cry one's eyes out

    از ته دل گریستن، از دیده خون باریدن

  • for crying out loud

    (عامیانه ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای!

  • cut it out

    (عامیانه) ول کن!، بس کن!، دست بردار!

  • out of danger

    رو به بهبود، از خطر جسته

  • knock (or beat) the living daylights out of someone

    (عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن

  • scare the living daylight out of someone

    حسابی ترساندن، زهره‌ی کسی را آب کردن

    کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)

  • make a big deal out of

    (عامیانه) بزرگ وانمود کردن

  • out of (or beyond) one's depth

    1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص

  • dish it out

    (امریکا - عامیانه) مورد حمله قرار دادن، خدمت (کسی) رسیدن

  • down-and-out

    دچار فلاکت، آس‌وپاس، فلک‌زده، بدبخت، بی‌خانمان، مفلوک

  • (be) out on one's ear

    ناگهان اخراج شدن، بی‌مقدمه مرخص شدن

  • in one ear and out the other

    گوش دادن ولی عمل نکردن، از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن

  • out at (the) elbows

    ژنده‌پوش، فقیر و درمانده، مندرس

  • keep an eye out for

    چشم به راه بودن، (از دور) پاییدن

  • put out feelers

    برای فهمیدن نظر یا گرایش دیگران اقدام به عمل آوردن

  • fight it out

    تا شکست یک طرف به جنگ ادامه دادن

  • like a fish out of water

    ناراحت، در جایی نامناسب، در محذور

  • flat out

    با تمام سرعت، با سرعت هرچه تمام‌تر، با تمام قدرت، با تمام نیرو، با نهایت سعی و کوشش

    رک‌وپوست‌کنده، رک‌وراست، بی‌رودربایستی، بی‌پرده، آشکارا، علناً، صراحتاً

  • to work (or scream) one's guts out

    با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)

  • fall (or get) out of the habit (of)

    عادتی را ترک کردن

  • eat out of one's hands

    1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن

  • out of hand

    خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار

    بدون فکر و تأمل، بی‌درنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً

  • have it out

    (از راه دعوا یا مذاکره) موضوعی را حل کردن

  • make hay (out) of

    از چیزی به سود خود استفاده کردن، فرصت را غنیمت شمردن

  • out of (or off) one's head

    (عامیانه) دیوانه، خل، یاوه‌سرا

  • eat one's heart out

    سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن

  • out at the heel(s)

    1- دارای کفش یا جوراب سوراخ‌دار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، به‌دردنخور

  • scare (or beat, etc.) the hell out of someone

    کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)

  • hold out hope

    امیدوار بودن، امید داشتن

  • out of humor

    اوقات تلخ، (موقتی) بدخلق، برزخ، بیدل و دماغ، ناشوخ

  • inside out

    کاملاً، تمام‌وکمال، زیروبم

  • out of interest for something

    به واسطه‌ی (یا به‌خاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی

  • it never rains out it pours

    (چیزهای خوب یابد) یا نمی‌آید یا سیل مانند می‌آید

  • out of joint

    1- (استخوان) دررفته 2- درهم و برهم، بلبشو

  • get a kick out of

    از چیزی (یا کسی) لذت بردن، خوش آمدن از، حظ بردن از، کیف کردن، حال کردن

  • out of kilter (or off kilter)

    نابه‌سامان، خراب، به‌هم‌خورده

  • the knives are out

    وضع وخیم است، دو طرف آماده‌ی مشاجره و دعوا هستند، شمشیرها را کشیده‌اند

  • knock oneself out

    سخت کوشیدن، جان کندن

  • knock out of the box

    (امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن

  • laugh out of court

    جدی نگرفتن، با تمسخر مردود شمردن

  • lie one's way into (or out of) something

    با دروغ‌گویی به جایی رسیدن (یا از مخمصه‌ای خلاص شدن)

  • out on a limb

    (عامیانه) در موقعیت خطرناک، در معرض خطر

  • out of line

    1- کج، خارج از خط، لنگ، تاب‌دار 2- ناسازگار، ناهم‌ساز، نامتوافق 3- نافرمان، سرکش

  • fall out of love (with)

    عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)

  • out of one's mind

    1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بی‌حواس

  • keep out of mischief

    شیطنت نکردن، شر به پا نکردن

  • put someone (or some animal) out of his (its) misery

    (از روی ترحم) کسی (یا جانوری) را که مردنی است کشتن، تیرخلاص زدن

  • out of luck

    بداقبال، دچار بدشانسی یا بدبیاری

  • make a mountain out of a molehill

    از کاه کوه ساختن، چیزهای کم اهمیت را مهم شمردن

  • make a monkey out of

    مضحکه کردن، اسباب خنده‌ی دیگران کردن

  • month in, month out

    هر ماه، ماه‌های آزگار، ماه‌های متوالی

  • murder will out

    1- دیر یا زود قاتل دستگیر می‌شود 2- هیچ عمل بدی برای همیشه نهفته نمی‌ماند

    جنایت دیر یا زود آشکار می‌شود.

  • stick one's neck out

    گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن

  • never tell tales out of school

    امور و اسرار محل کار خودت را پیش دیگران مطرح نکن، دهان لق نباش

  • have one's nose out of joint

    برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن

  • in (or out of) the picture

    دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت

  • take a piece out of somebody

    کسی را سخت نکوهش کردن

  • take the piss out of

    (انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن

  • in (or out of) place

    1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)

  • played out

    1- تمام، پایان‌یافته 2- خسته 3- از مد‌افتاده

  • out of pocket

    1- از پول موجود، از حساب نقدینه، از موجودی 2- ضرر، زیان

  • make a production (out) of

    (عامیانه) توی بازی رفتن، (چیزی را بیش از حد) بزرگ کردن یا با آب و تاب شرح دادن

  • roll out the red carpet

    با شکوه تمام پذیرایی کردن

  • run out the clock

    (فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن، وقت کشی کردن

  • in (or out) of the running

    در (یا حذف شده از) مسابقه، دارای (یا فاقد) شانس برد

  • out of one's senses

    خل، بی‌شعور

  • shape up or ship out

    یا رفتارت را عوض کن یا از اینجا برو (به این معنی که شخص باید رفتار معقولانه یا مسئولانه‌تری داشته باشد، در غیر این صورت باید جایی را که در آن است ترک کند یا از کاری که انجام می‌دهد دست بکشد)

  • beat (or kick) the shit out of (someone)

    (عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن

  • scare the shit out (of someone)

    (عامیانه) کسی را سخت ترساندن، زهره ترک کردن

  • out of sight

    1- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید 2- دوردست، دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی بالا، سرسام آور 4- (عامیانه) عالی، معرکه

  • out of one's skull

    (عامیانه) احمق، بی‌شعور، بی‌مغز، بی‌کله

  • out of a clear (blue) sky

    ناگهان، بی‌مقدمه، مثل برق

  • snap out of it

    متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن

  • stand out like a sore thumb

    چشمگیر و ناخوشایند بودن

  • out of sorts

    1- خلق تنگ، بد‌خلق، عصبانی 2- کمی ناخوش، دارای کسالت 3- بی‌دل‌ودماغ، بی‌حوصله

  • out of spirits

    مغموم، غمگین، گرفته، بی‌دل‌و‌دماغ

  • spit it out

    بدون تأمل حرف خود را زدن

  • spy out the land

    وضعیت را ارزیابی کردن، جوانب را سنجیدن

  • out of square

    1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

  • out of stock

    (کالای انبار یا فروشگاه و غیره) ناموجود، تمام (شده)

  • pull out all (the) stops

    از هیچ اقدامی فروگذار نکردن

  • get something out of one's system

    از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن

  • think out loud (or think aloud)

    افکار خود را آشکار کردن، بلند بلند فکر کردن

  • tough it out

    (عامیانه) در برابر سختی‌ها و غیره مقاومت کردن، تحمل کردن، پایداری کردن

  • truth will out

    دیر یا زود حقیقت آشکار می‌شود، ماه پشت ابر نمی‌ماند

  • come out in the wash

    (عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن

  • go out of one's way

    به‌عمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوق‌العاده کردن

  • on the way out

    1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبه‌زوال، درحال از مد افتادن

  • week in, week out

    هر هفته

  • weep one's heart out

    از ته دل گریه و زاری کردن

  • wear out one's welcome

    (به‌واسطه‌ی زیاد ماندن یا سوءرفتار و غیره) مهمان ناخوانده شدن، مهمان ناخوشایند شدن

  • out of whack

    (عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)، خراب، نابه‌سامان

  • take the wind out of someone's sails

    1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دل‌زده کردن، دلسرد کردن

  • out of the woods

    از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران

  • come (or crawl) out of the woodwork

    (عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن

  • take the words (right) out of one's mouth

    آنچه را که کس دیگری می‌خواهد بگوید گفتن، در گفتن پیش‌دستی کردن

  • out of work

    بیکار، بدون شغل

  • the odd one out

    ناهماهنگ، متمایز، متفاوت (شخص یا چیزی که با دیگر اعضای یک گروه یا دسته متفاوت است)

  • out of the closet

    گرایش جنسی خود را اعلام کردن

  • get the lead out

    سریع انجام دادن کاری، زود باش، بجنب

  • grow out of

    تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)

    ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)

    نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)

  • year in, year out

    سال دوازده ماه، سالاسال، هرسال

  • out of this world

    (عامیانه) عالی، بسیار خوب، باورنکردنی، محشر

ارجاع به لغت out

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «out» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/out

لغات نزدیک out

پیشنهاد بهبود معانی