in در معنای بیستوششم مخفف لغت inch است.
IN در معنای بیستونهم مخفف لغت Indiana است.
in در معنای سیوپنجم مخفف لغت inlet است.
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
فرستادن، رهسپار کردن
(در حین مسابقه بازیکنی را) وارد مسابقه کردن، به زمین فرستادن
(بیشتر از حد معمول) در بستر بودن، در رختخواب ماندن
قرار داشتن، وجود داشتن، بودن، نهفته بودن، بهخاطر چیزی بودن
میانجی شدن، پا در میانی کردن
بازدید مختصر و کوتاهی کردن
شرکت کردن، همکاری کردن، کمک کردن
مشارکت کردن، شرکت کردن، سهیم شدن
اثر کردن، عمل کردن
مردن
با سوگند به شغلی وارد کردن، با مراسم تحلیف به کاری گماشتن
وزن شدن، وزنکشی کردن (در مسابقات و...)
در بحث شرکت کردن، اظهارنظر کردن، نظر دادن، مداخله کردن، دلیل آوردن، استدلال کردن
به زور یا خلاف مقررات وارد جایی شدن، شکستن و به زور داخل شدن
وارد کاری شدن، کاری را شروع کردن
مختل کردن، اختلال ایجاد کردن، مداخله کردن، در حرف کسی پریدن، در گفتوگوی کسی پریدن
عادت دادن، عادت کردن (کفش و غیره)
گرد آمدن، ظاهر شدن
با تاخیر رسیدن
محاصره کردن، دور (چیزی را) گرفتن، احاطه کردن
مسدود کردن، بستن
جلوگیری کردن، مانع شدن، مهار کردن
دستگیر کردن، توقیف کردن
به داخل کشیدن، به دست آوردن، جذب کردن
(اتومبیل یا قطار) رسیدن
شرکت کردن در بحث
استراق سمع کردن
باخبر کردن، مطلع کردن، آگاه کردن، در جریان گذاشتن
پر کردن (فرم و غیره)، تکمیل کردن (در جای خالی در فرم و غیره)
جای کسی را پر کردن، جایگزین شدن، جانشین شدن (موقتاً)
(سامانه، نرمافزار و حساب کاربری) وارد شدن (با وارد کردن رمز عبور)
سرزده به جایی رفتن، بیخبر رفتن
درخواست دادن، پیشنهاد کردن، درخواست را تسلیم کردن
وقت صرف کردن، وقت گذاشتن
(دادخواست و شکایت) به ثبت رساندن
نصب کردن، کار گذاشتن
مداخله کردن، حرف کسی را قطع کردن، توی حرف کسی پریدن
(گیاه و نهال) کاشتن
مبادله کردن
پیوند داشتن، رابطه داشتن، بستگی داشتن
کسب کردن، به دست آوردن، عاید کردن
تسلیم شدن، دست برداشتن
تسلیم کردن، دادن، ارائه دادن
شکست را پذیرفتن، تسلیم شدن
(دوشاخه و غیره) به پریز زدن، وصل کردن، به برق زدن
همکاری کردن
جایگزین کسی شدن، جانشین کسی شدن، به جای کسی رفتن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن
(پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمعآوری کردن
(برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن
تلفن کردن
وارد شدن (به اتاق یا ساختمان)
رسیدن، آمدن (به یک نقطهی خاص) (اتوبوس و قطار و هواپیما و غیره)
موجود شدن، آمدن (به بازار)، در دسترس قرار گرفتن (محصول)
اعمال شدن (قانون و دستورالعمل و غیره)
مد شدن، متداول شدن
رسیدن، دریافت شدن (خبر و اطلاعات و غیره)
به دست آمدن، حاصل شدن، درآمدن (پول و غیره)
وارد شدن
نفر ... شدن، رتبهی ... را به دست آوردن، به مقام ... رسیدن (رقابت و مسابقه)
وارد شدن (شروع نواختن یا آواز خواندن به عنوان بخشی از یک قطعهی موسیقی برای اولین بار یا پس از مکث)
بالا آمدن (آب)
اتفاقی ملاقات کردن، برخوردن به
موافق بودن، همرای بودن
(حقیقی یا مجازی) وارد شدن، داخل شدن
عضویت در مدرسهی گزینشی
انتخاب شدن برای شغل
درگیر یا وابسته شدن به چیزی
گول خوردن
به طور غیررسمی به فرزندی پذیرفته شدن
تسلیم شدن، واگذار کردن
سخت نکوهش یا تنبیه کردن
وارد شدن
از دیده پنهان شدن (خورشید) (به دلیل پوشانده شدن توسط ابرها)
فهمیدن، در مغز کسی رفتن
دفاع کردن، طرفداری کردن
دوست داشتن، علاقه داشتن
امتحان دادن، وارد رقابت شدن
انتخاب کردن شغل
تحصن کردن، بست نشستن
حضور داشتن
گنجاندن، جا دادن
تثبیت شدن
(درمورد مستخدم و غیره) در محل کار خود جای خواب داشتن
دیر از خواب برخاستن
اندوختن، ذخیره کردن
شروع به کار کردن
(بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن
منقطع کردن، مزاحم کار کسی شدن، توی حرف کسی دویدن
سهیم کردن
وارد کردن، راندن
بهتدریج ظاهر شدن، بهتدریج ظاهر کردن، بهتدریج روشن شدن، بهتدریج روشن کردن، بهتدریج پدید آمدن (تصویر و صحنه و غیره)، بهتدریج بلند شدن، بهتدریج بلند کردن (صدا)
دعوت کردن از کسی برای داخل شدن به خانه
چیز ناخوشایندی را پیشبینی کردن
به خاطر جرمی زندانی شدن
عضو بودن در گروهی کوچک که از رازی مطلعاند
در معرض قرار گرفتن
رنجور شدن
حرف غیرمنتظره زدن
فرو ریختن، پایین آمدن
(نظام و ارتش) به خط شدن، صف بستن
خاتمه دادن، به پایان رساندن
وارد شدن، پیوستن، ملحق شدن
خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن، در دل نگه داشتن، بروز ندادن
توی حرف کسی پریدن
داخل نگه داشتن
اجازهی ورود دادن
فاش کردن
اجرا کردن، عملی کردن
(به عنوان چیز اضافی) افزودن، شامل کردن، گنجاندن
توقف کوتاه کردن
بازداشت کردن
خوشامد گفتن
جانشین شدن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن
راه دادن، پذیرفتن، پذیرا شدن
کوتاه کردن لباس
درک کردن، فهمیدن
گول زدن، فریفتن، فریب دادن
غرامت گرفتن
اشانتیون دادن، هدیه تبلیغاتی دادن
وارد شدن، داخل شدن
تحویل دادن، سپردن، دادن
پس دادن، اعاده کردن
به بستر رفتن
خیانت کردن
سرزده وارد شدن
(به وجود چیزی) اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باور داشتن، معتقد بودن
(به درستی چیزی) اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باور داشتن، معتقد بودن
اعتماد داشتن، باور داشتن
رزرو کردن، در دفتر هتل ثبت نام کردن و جا گرفتن
جمع شدن، کوچک شدن
رسیدن، نزدیک شدن
به هدف نزدیک شدن
(در کارخانه و اداره و غیره) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در دستگاه کارتزنی)
سنجیده شدن
وارد گروه کردن، به حساب آوردن، در لیست قرار دادن
خسته کردن
فریب دادن، گول زدن
جذب کردن
ترغیب کردن
نزدیک شدن
جذب کردن، با اشتیاق پذیرفتن، به ضمیر خود وارد کردن
سازگار بودن
خود را وفق دادن
تحویل دادن، دادن، تسلیم کردن، ارائه کردن
سخت درگیر کاری بودن
بهتدریج استفاده کردن
خواندن اطلاعات ورودی (کامپیوتر)
محتمل دانستن
جا افتادن، خو گرفتن، عادت کردن، جاگیر شدن
مستقر شدن، اسکان دادن، کمک کردن (برای جا افتادن)
کسی را به داخل اتاق راهنمایی کردن
عمق موضوع را درک کردن
در خانه ماندن
نامه نوشتن
درج کردن، پر کردن
به حساب آوردن، افزودن بر
(در حراج) پیشنهادی بالاتر از بالاترین پیشنهاد دادن
اتومبیل خود را جلو اتومبیل دیگر پارک کردن، راه ماشین دیگر را سد کردن
(امریکا ـ عامیانه) وارد شدن، سر رسیدن
دارای تعلق خاطر به، ملزم به ایثارگری، عمیقا وابسته
با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن
1- احاطه کردن، محبوس کردن 2- (در مسابقات دو و غیره) حریف را در تنگنا قرار دادن
1- مخل شدن، مزاحم شدن، سرزده وارد شدن 2- کلام کسی را قطع کردن
با دیوار آجری محصور کردن، با آجر پر کردن
سرزده وارد شدن
جایگزین شدن، خود را دفن کردن در
فضولی کردن، دخالت بیجا کردن، خود را وسط انداختن
1- سهم (در چیزی) خریدن 2- (در حراج و مزایده) خریدن جنس توسط خود فروشنده (چون قیمتهای پیشنهادی کافی نیست) 3-(عامیانه) پول دادن (برای عضویت یا شرکت در کاری) 4- (برای روز مبادا) خریدن
1- تبدیل به پول نقد کردن، نقد کردن 2- (عامیانه) مردن
بهرهگیری کردن از، سود بردن از
فروریختن، ریزش کردن (سقف و ساختمان و غیره)
تسلیم شدن، تن دادن، موافقت کردن (تحت فشار)
رابطهی منطقی داشتن، جور آمدن با
احاطه کردن، محاصره کردن، دورادور چیزی را گرفتن
(تصویر سفید را با مداد رنگ و غیره) رنگی کردن
به پیمان یا قراردادی پیوستن
(در تئاتر) مکالمه یا موسیقی را (در لحظهی خاصی) آغاز کردن
dangle before (or in front of) someone
(به منظور وسوسه) چیزی را به کسی نشان دادن، چیزی را جلو کسی تکان دادن
(سنگر یا جانپناه و غیره) کندن، حفاری کردن
خوردن، (مجازاً) زدن توی رگ
شروع به کار کردن
dig something into something (dig something in)
کندن و با خاک آمیختن
در منزل شام خوردن
(فیلم و تلویزیون و غیره) صداگذاری کردن
در خانه خوراک خوردن (در برابر eat out)
افزودن بر، شامل کردن، به حساب آوردن
(آشپزی) چیزی را به خوراک افزودن و آهسته به هم زدن (با قاشق)
1- داخل شدن، وارد شدن 2- ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپی)، پیوستن به 3- صمیمی شدن با، رابطهی نزدیک برقرار کردن با
دورادور چیزی را شیشه گرفتن، با شیشهی جام پوشاندن
مفتخر بودن به، بالیدن به
محدود کردن، احاطه کردن، دستوپاگیر شدن (برای کسی)
(به کمک حرارت یا با رادار و غیره) به سوی هدف راندن
فضولی کردن، دخالت بیجا کردن
تنپروری کردن، زیادهروی کردن، شور (کاری را) درآوردن، گزافکاری کردن
شرکت کردن در، پیوستن به
با کسی دوستی کردن، دوستی مصلحتی کردن
(کامپیوتر ـ ورود اطلاعات از راه صفحهی کلید) درونداد کلیدی، وارد کردن، بژنگان کردن
(عامیانه) افتادن در، گرفتار شدن
در محل خدمت (یا پیشخدمتی) خود زیستن
ملاقات کوتاه کردن، (به کسی) سر زدن
(به خانه یا دفتر جدید) نقل مکان کردن، اسبابکشی کردن
پا میان گذاردن، مداخله کردن
1- به منزل تازه اسبابکشی کردن، به محل جدید نقل مکان کردن 2- آمادهی در دستگیری زمام امور شدن
به خدمت نظام فراخواندن (یا از خدمت نظام مرخص کردن)
(انگلیس - عامیانه - رانندگی یا مسابقه) یکوری رفتن، قیقاج رفتن، جلوی کسی پیچیدن
pack something in (or into) something
(در جای محدود) انباشتن، چپاندن، چپیدن
(عامیانه) ترک کردن، ول کردن، دست برداشتن
(داخل خطوط تصویر یا چیزی را) رنگ کردن، (تصویر سفید را) رنگی کردن
(با دستگاه الکترونیکی موسیقی و صدا را در تمام خانه) پراکندن، آوا رسانی کران
سر زدن (به کسی یا جایی بهطور کوتاه)
1- (بهویژه کارخانه و کارگاه) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در منگنهی ساعتی) 2- (با فشردن دکمهها اطلاعات را به کامپیوتر) خوراندن، پانچ کردن
درخواست کردن، داوطلب شدن
بهسرعت مقدار زیادی از چیزی را گردآوری کردن یا به دستآوردن
1- دور قرقره (یا بوبین یا ماسوره) پیچیدن 2- ماهی گرفتن
بهرهمند شدن، داشتن
1- (با مهر زدن یا punch کردن) ورود یا خروج خود را ثبت کردن 2- (با سلام و صلوات) آوردن (یا بردن)
1- با کمند گرفتن 2- (عامیانه) با شیره مالی یا حیله به کاری واداشتن
(کشتیرانی) طنابها را به درون کشتی کشیدن
(آمریکا - عامیانه) به رختخواب رفتن، به بستر رفتن
(با درزگیری و کیپ کردن و غیره) چیزی را در درون نگاهداشتن، حفظ کردن
به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن
هنگام آمدن (یا رفتن) دفتر را امضا کردن
خورد چیزی دادن، کاملاً آغشتن
snow somebody (or something) in (or up)
در برف گیر افتادن یا گیر انداختن
(امریکا) فرودگاه را بستن، هواپیما را زمینگیر کردن (معمولاً بهدلیل هوای نامساعد)
(با نرده یا چوبهای فروشده در زمین) مرزنمایی کردن، محصور کردن
سرزدن به، به ملاقات کسی رفتن
1- توکشیدن، توگرفتن
2- (عامیانه) کلاه سر کسی گذاشتن، مغبون کردن
(صحافی - نقشه یا جدول یا تصویر به داخل) کتاب چسباندن
توکل کردن به، متکی بودن به، اعتماد کردن به
روی کسی پتو کشیدن
1- (رادیو و تلویزیون) گرفتن، (روی ایستگاه یا موج بهخصوص) میزان کردن
2- (امریکا - عامیانه) آگاه کردن یا شدن، اهل حال کردن یا شدن
(انگلیس - درانتظار کسی) در خانه ماندن
خواستار یا مایل به وارد شدن (به جا یا شغل و غیره) بودن
گرد آوردن، جلسه تشکیل دادن (بهویژه توسط رئیس فراکسیون حزب در پارلمان)
1- داخل کردن، وارد (چیزی) کردن، (بهتدریج) جا دادن، جاسازی کردن 2- (بهتدریج) جا گرفتن یا داخل شدن
1- (درجهی صفر جنگافزار را) تنظیم کردن، تیار کردن، قلقگیری کردن 2- هدفگیری کردن، نشانه رفتن (یا گرفتن)، واداشتن
منجر شدن، موجب شدن، ختم شدن، سبب شدن، باعث شدن
بزرگنمایی کردن، زوم کردن، متمرکز شدن (با دوربین)
لذت بردن از، خوش آمدن از، حال کردن با
در نزده وارد شدن، سر خود را پایین انداختن و داخل رفتن، مزاحم شدن، سرزده رفتن
منتهی شدن، منجر شدن
مشکل پوستی پیدا کردن (مثل خارش و جوش و غیره)
prejudice somebody against (or in favor of) somebody (or something)
کسی را دچار پیشداوری علیه (یا له) کسی (یا چیزی) کردن
1- (جنگافزار را) هدفگیری کردن، تنظیم کردن 2- (توجه و غیره را روی چیزی) متمرکز کردن
به عقیدهی من
به نظر من
چون، زیرا، نظر به اینکه
تا اینکه، برای اینکه
همه چیز، جمعا، رویهمرفته
بالقوه، ممکن، امکانپذیر
انجامنشده، نکولشده، نکولی، معوق، عقب، پسافتاده / (انگلیس) پرداخت (حقوق و غیره) در آخر مدت نه پیشاپیش
در حال ترقی، طالع، در حال فرازش
همدست (با)، در تبانی (با)
به احتمال زیاد
در درازمدت، در طی زمان
1- همزمان(با) 2- همساز، متوافق، هماهنگ(با)، جور
در خدمت (سلطان یاشخص اشرافی)، ملتزم رکاب
دارای کمبود، فاقد
درگیر شدن در، دچار شدن
موافق، همراه، با جواب مثبت، با آری گفتن
متنفر بودن (از)
(بر) طبق، به پیروی از
مچ کسی را گرفتن، حین ارتکاب جرم سر رسیدن
در کاری شرکت کردن، کار دیگری را تقلید کردن
فعال، در حال کار، در حال عمل
فعال بودن (در)، فعالیت داشتن (در)
در واقع، عملاً
بهعلاوه، ضمناً، همچنین
علاوه بر این، به اضافه
جلوتر از، پیشرفتهتر از
در این دوره و زمانه
جمعاً، بر افزوده، همگی
رویهمرفته، در کل، در جمع
به هر حال، در هرحال، به هرصورت
به هرحال، در هر صورت، هرچه که باشد
دست در دست، بازو در بازو
جنگاوران زره پوشیده
احساس بیم و احترام کردن (نسبت به)
درعقب، در پشت، به سوی پشت
موجودی
(امریکا ـ عامیانه) 1- (تخمین) نسبتاً دقیق 2- (تقریباً) مناسب
به علاوه، اضافه بر قرارداد
(در مورد توپ سنگین) توپ آماده برای آتش
از سوی، به جانبداری از
در میان، در وسط، در وضع میانه، لای
شکوفا بودن، پرگل بودن، پرغنچه بودن
در بطری ریخته و انبارشده در انبارهای رسمی و متعهد (بیشتر در مورد ویسکی به کار میرود)
بهطور عمده (در مقابل خردهفروشی)، بستهبندی نشده، به مقدار زیاد، قلمبه
(در اثر سوختگی آتش یا اسید و غیره) چیزی را سوراخ کردن
در جلسهی کابینه
با حروف بزرگ
اگر، مبادا، چنانچه
در صورت، اگر، در صورتی که
در آن صورت، در آن مورد، در آن حالت
بخاطر آرمانی نیکو، در راه کار خیر
(انگلیس) تحویل پلیس دادن
مسئول (کاری)، متصدی
مهار شده، تحت کنترل، تحت مراقبت
رئیس، دارای بالاترین مقام، پیشگه، سر
همدرجه، همجور، از یک نوع یا طبقه، همرده، همردیف
به یادبود، به خاطر بزرگداشت
(بهویژه در مورد لایحه یا مصوبه) تحت مطالعه در کمیسیون
در ارتباط بودن با...، در تماس بودن با...
به همراه، همراه
به پیروی از
متفقا، با هماهنگی، با هم
in concert with (someone or something)
در همکاری یا هماهنگی با (شخص یا چیزی)
بالأخره، در خاتمه، در پایان
در توافق با، در هماهنگی با، مطابق، طبق
confirm someone in his (or) her opinion
کسی را در عقیده (و غیرهی) خود تقویت و تأیید کردن
درگیر (با)، همستیز (با)، در تعارض (با)
در رابطه با، راجع به، دربارهی، در ارتباط با
منصفانه، وجداناً، به هر دلیل (منطقی و معقول)
در نتیجهی، پیامد، در اثر (آن)
1- به واسطهی، به دلیل، به خاطر 2- در مقابل، در پاداش
در توافق با، در هماهنگی با
(be) in contention for (or to)
در رقابت (بودن برای)، همچشمی کردن
تناقض کلام، تناقضگویی
در تناقض با
در مقابل، در مقایسه با، در تمایز با
در مقابل، در عوض، از سوی دیگر
طی، در حین، به هنگام
در دادگاه حاضر شدن
1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمهی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی
فردار، فر زده
در بازداشت، تحت توقیف
در خطر، در معرض خطر
مدیون کسی بودن
وامدار بودن، قرض داشتن، وام داشتن
در حال کاهش، رو به کاهش، در حال نقصان
به خاطر حرمت کسی، به ملاحظهی کسی
به سرپیچی از
take delight in doing something
از انجام دادن کاری لذت بردن
در شور چیزی، در وسط یا بحبوحهی چیزی
جز به جز، مو به مو، به تفصیل
have (or find) difficulty in doing something
در انجام کاری اشکال داشتن
in difficulty (or difficulties)
در تنگنا (بهویژه از نظر مالی)، دستخوش گرفتاری، در مضیقه، دچار
discrimination against (or in favor of) someone
تبعیض علیه (یا له) کسی
از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بیمهری بودن، رو سیاه بودن
قابل بحث، مورد بحث، مورد مذاکره، تحت بررسی
an airplane (or ship) in distress
هواپیما (یا کشتی) دستخوش گیرودار (در معرض خطر)
مورد شک بودن، معلوم نبودن، نامعلوم بودن
بیم داشتن از، هراسیدن از
در دو نسخه، در دو رونوشت
1- جدی، بیشوخی
2- مصممانه، بیرودربایستی
همتندیس کسی را سوزاندن (یا به دار زدن)
1- در پایان 2- بالأخره، به هرحال
به انگلیسی
به انگلیسی ساده، به زبان ساده
کلاً، بهطورکامل، تماماً، سراپا، سراسر
در اسکرو (در اختیار شخص ثالث تا پس از انجام تعهد)
در اصل، در کنه، اساساً، درکیاده
(انگلیس) چنانچه، آنطور که پیداست (یا پیدا بود)، در واقع
درصورت
به این احتمال که، اگر چنین اتفاق بیفتد
بیش از، فزون بر، اضافه بر
در مقابل، دربرابر، به عوض، در تلافی
1- تبعیدشده، تبعیدی، در هجرت 2- (در مورد دولتهایی که در خارج از کشور خود مستقر هستند) دور از میهن
در تبعید به سر بردن، دور از میهن زیستن
نظر به اینکه
راستی، براستی، درواقع، واقعاً
با حسن نیت، با قصد خوب، با صمیمیت، از روی نیت پاک
تاآنجاکه، تا مقداری که
رایج، مد، رسم، باب
مورد لطف، سوگلی، محبوب
به سود کسی، به نفع کسی
با ترس و لرز، در واهمهی زیاد
از ترس جان خود، از ترس مرگ
در وضع خوب، سر و مر و گنده، سر دماغ
در زمینه یا حوزهی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن
به صف، به ردیف، به ستون
بهطورمداوم به درون چیزی جریان داشتن
پر از گل، پرگل، شکوفا، گلدار
(اسب و غیره) آبستن
به شکل یا اندازه رحلی
در جلو، پیشاپیش
1- بهطورکامل (و خلاصهنشده)، تمام و کمال، بدون حذف و زدگی، مشروح 2- به مبلغ کامل، به میزان تمام
به شوخی، از روی شوخی، بهطور غیرعمدی، تفریحی
با نهایت خشم، با غیظ و اعراض
سراسیمه بودن، جوشزدن، کولیبازی درآوردن
در لباس مهمانی رسمی
(ارتش) رشادت در عملیات رزمی
وصل به دندهی ماشین، توی دنده، آماده به کار
بهطورکلی، معمولاً، غالباً، اکثراً
1- بهطور عمده (بهویژه در مورد کالا)، به مقدار زیاد، عمدهفروشی 2- بهطور کلی (by the gross هم میگویند)
دونیم، (تقسیمشده به) نصفهها، نیمنیم
1- دست در دست
ضرری ندارد، بیزیان است، چرا نه
در هماهنگی(با)، در همدلی با
1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مالبندی شدهاست) 2- عیالوار، متأهل، شوهردار، زن دار 3- دو شغله، دو کاره، دارای دوکار
1- (اسب) بستهشده به کالسکه (و غیره)، مالبندی شده، مشغول بارکشی 2- (مجازی) گرفتار، مشغول به کار روزمره
در همکاری با، هماهنگ با، سازوار با
باعجله، شتابان
در تاریخ ذکر شدن
محترم داشتن، بزرگداشت کردن
به افتخار (کسی)، برای بزرگداشت (کسی)
به امید اینکه
(انگلیس) بستری در بیمارستان
باعجله، باشتاب، بهسرعت
1- تأمل، درنگ، باتأنی، آهستگی 2- بیمیل، بیاشتیاق
در سکوت شب
در این مورد، در این حالت، در این موقعیت
feel (or have or show, or express) interest in something (or someone)
نسبت به چیزی (یا کسی) احساس علاقه کردن (یا علاقه داشتن یا نشان دادن یا بیان کردن)
کمعلاقه شدن نسبت به
take interest in (something or someone)
به (چیزی یا کسی) دلبستگی یا توجه داشتن
دخالت کردن در
کمبود داشتن، (چیزی را) کسر داشتن
مشتاق و دلواپس (بهویژه بهخاطر کمبود وقت یا شتاب)
برگدار، پر برگ، برگ آورده، سبز و خرم
همپیمان (با)، متحد، دارای گاوبندی، دارای بند و بست
مهار کردن، لگام زدن، تحت کنترل درآوردن
کمین کردن (برای)، در انتظار نشستن
بهجای، درعوض
1- در صف، به خط، ردیف 2- در توافق، همساز 3- دارای رفتار خوب یا بجا
(بهویژه درمورد مأمور انتظامی) حین انجام وظیفه
به اندازهی کوچک، به قطع کوچک، به میزان کم
عاشق کسی بودن
عاشق، اسیر عشق، شیدا، واله، شیفته
یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، رویهمرفته
یکجا، بهصورت یک تکه یا قطعهی کامل، تماماً، قلمبه
در پست
مطلب یا بخش اصلی، بهطور کلی، بهطور عمده
خریدار بودن، خواستار خرید چیزی بودن
دسته جمعی، همه با هم، به طور کلی، مشترکا
(قدیمی) دربارهی (چیزی)
تا اندازهای، تا درجهی بهخصوصی، تا حدی
to the memory of somebody (in memory of somebody)
به یادبود کسی
در خاطرهی زندگان، (آنچه که) زندگان به یاد دارند.
1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری
in our (or your or their) midst
در میان ما (شما یا آنها)
در میان، در وسط، درطی، درحین
در دست ساختمان یا آمادهسازی
به مقیاس کم، به میزان کم، به صورت بسیار ریز
در اقلیت بودن
در حد اعتدال، با میانهروی، به اندازه
در ایمنداری (یا از ایمنداری درآمده)، بدون استفاده (یا مورد استفاده)
در جنبش، در تحرک، در حرکت، در جوشش
به نام
مانند، همانند، مثل، دارای، دارای ویژگی
در رد یا نفی طرح یا نقشه یا پیشنهاد
با پاسخ منفی
بهطور برهنه، بیجامه، لخت و پتی
مصدر کار، در تصدی
1- درحال کار کردن، دایر، به راه، مشغول تولید 2- دارای اعتبار قانونی، لازمالاجرا، به قوت خود باقی، مؤثر، کارا، کاری
(حزب) در اقلیت، در جناح مخالف
in opposition to something (or someone)
در مخالفت با چیزی (یا کسی)، در مقام مخالفت با چیزی (یا کسی)
1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش
3- خلاف مقررات و دستور جلسه
بهسرعت، بدون تأخیر، بیمعطلی، زود
منظم و مرتب کردن، سامان بخشیدن
در شرایط عادی، معمولاً
بهطور خلاصه، با ذکر مطالب اصلی
دوتا دوتا، جفتی، بهصورت زوج
بهخصوص، علیالخصوص، بهویژه، مخصوصاً
قسطی پرداخت کردن
در صلح، در صلح و صفا، با آسودگی
تا ابد، برای همیشه، بهطور جاودانه
شخصاً، عملاً حاضر
در پیشبینی، در مدنظر
هممرحله، هماهنگ، همگام، همزمان، همفاز
(توپ بازی و غیره) قابلبازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین
لذت بردن از
به مقدار زیاد، فراوان
دربارهی، در مورد، در ...
درحقیقت، درواقع
در جای خود نگه داشتن (یا محکم کردن یا مستقر کردن)
در جستجوی، در طلب، بهدنبال، درپی
در چهار نسخه، در چهار روگرفت
به دنبال (چیزی)، در پی چیزی
آشکار، آشکارا، در ملأعام، جلو همه
نسبت به چیزی
دارای تناسب، متناسب، همگر
در حال ادامه، دردست اقدام
در طی، درحین، در اثنای
به احتمال زیاد، خیلی امکان دارد (که)
بهطور خصوصی، محرمانه، در خلوت
(کتاب) موجود، در معرض فروش
اصولاً، ازنظر اصولی، از نظر اخلاقی، از نظر تئوری
در عمل
مصدر قدرت
در قدرت کسی، تحت نفوذ کسی
باشتاب، بهسرعت
be in possession (of something)
(چیزی را) مالک بودن یا در اختیار داشتن
در پاسخ (به)، در واکنش (به)
درباره(ی چیزی)، مربوط به (چیزی)
در ذخیره، در پسانداز، در احتیاط
دارای شهرت خوب، معتبر، به نیکی شناخته شده، سربلند
مرمتشده
به قوت خود باقیماندن
برجستهکاریشده، برجسته، برجستهنما
دربارهی، مربوط به
draw rein (or draw in the reins)
1- عنان را کشیدن 2- (اسب) ایستاندن، متوقف کردن
(نمایش و غیره) در حال تمرین، در دست تمرین
در اشاره به، عطف به، بازگشت به
(درحال) تعطیل، در فترت، (در) فرویش
مطابق با عقل و منطق
درواقع، عملی، بهدرستیکه
تند و پیدرپی، بلافاصله یکی پس از دیگری
در پنج نسخه، در پنج روگرفت
موردبحث، مذکور، فوقالذکر
1- درحال عقبنشینی 2- در خلوت
با نگاهی به گذشته، در نگاه به گذشته، از دیدگاه امروز (دربارهی گذشته)
در ازای، در عوض، درمقابل
به عقب، وارونه، وارون، معکوس
be in a revolt against something (or someone)
بر علیه چیزی (یا کسی) در حال شورش بودن
رأساً، به مسئولیت خود، از سوی خود، بدون اتکا به دیگران
ذیحق، حقدار
نوبتی، به تناوب، پستایشی، به ترتیب
پشتسرهم، پیدرپی، متوالی
خرابه بودن، مخروبه بودن
(کشتی) با بادبانهای افراشته (یاگسترده)
بادبانها را کمی جمع کردن (برای کاهش سرعت یا فشار باد)
(به محلی) پناه بردن، برای بست نشستن یا تحصن (در محلی) اقدام کردن، درخواست تحصن کردن
طبق مقیاس و نسبتهای معین، با تناسب
در جستجوی، به دنبال
بههنگام، بهموقع، کمی قبل از وقت
1- (میوه و سبزیجات و غیره) فصل
2- فصل قانونی برای شکار، دوران مجاز برای شکار کردن 3- در وقت مناسب، به هنگام 4- زود، کمی پیش از وقت 5- (جانور) فحل، گشن، خواهان جفتگیری
نهانی، پنهانی، زیرجلی، مخفیانه
به ترتیب (ترتیب خاص)، پشت سر هم
(مدرسه) باز، (مجلس و گروه و غیره) در حال اجلاس، دست به کار، در جریان
در واریز، برای تسویه
1- مجاور، در شرف 2- تحتالشعاع، تحتتأثیر
in any shape (or in any shape or form)
به هر شکل، اصلاً، بههیچوجه
سرحال، سر و مر و گنده، ورزیده
in the shape of something (or someone)
بهصورت چیزی (یا کسی)
در چیزی سهیم بودن
بهطور خلاصه، لب مطلب
نزدیک، درمدنظر، آشکار
در اندوه غرق بودن
مغروق درچیزی، اشباع از چیزی، مملو از چیزی، سرشار
(قدیمی) بهراستی، واقعاً
1- به صورت سکه 2- تهاتری، پایاپای
روحاً، از لحاظ فکری
in (or with) the spirit of ...
با روح ...، با نیت ...
با بدسلیقگی
در افتادن با، درگیر شدن با، گلاویز شدن با
1- پشت سرهم، دوپشته (یاسه پشته و غیره)، دوترکه
در همدردی با، در همدلی با، برای ابراز همدردی با
در تعلیق، آویخته، آونگان
در پشتیبانی از، در هواداری از
دستخوش کمبود بودن، کم بودن، به اندازهی کافی وجود نداشتن
تکهتکه، پارهپاره، بهصورت قطعات مجزا
بهطورخلاصه، باری، خلاصه
پیدرپی، پشت سر هم، متوالی، یکی پس از دیگری
1- عملاً، واقعاً، درواقع 2- از نظر کلی، از اصل، در کنه
مد، باب، دارای رواج
در مضیقه مالی، در شرایط سخت
در ذخیره، برای آینده، در انبار
جوراب پوشیده؛ ولی بیکفش
موجود، آمادهی فروش یا تحویل، در انبار، در فروشگاه، در دسترس
1- قدم رو، درحال قدمبرداری همگام 2- (رژه) پا گرفتن 3- همگام، همقدم
با خوشسلیقگی، با سلیقهی عالی
گریان، اشک ریزان، درحال گریه
(موسیقی) طبق آهنگ، با ضرب مناسب، موزون
در آیندهی دراز (یا کوتاه) مدت
از نظر دیدمان، بهطور تئوریک
در کشاکش، در گیرودار، گرفتار، دستخوش
1- بالأخره، دیر یا زود 2- بهموقع، در وقت مناسب، سر وقت 3- موزون
دارای قیمت متوسط و بالا
به عنوان نمونه، به نشان (چیزی)
تماس داشتن با، در رابطه بودن با، در تماس بودن با
1- درحال یدککشی شدن 2- در دنبال
سالم بودن، سرومرو گنده بودن، چست و سالم بودن، دارای وزن متناسب بودن
(کشتی) متعادل، متوازن
در سه نسخهی یکجور
گرفتار، دچار دردسر یا خطر یا اشکال
دقیق، جور، جاانداخته، جاافتاده، به اندازه
place (or put) trust in someone
به کسی اعتماد کردن
راستی، بهدرستی، واقعاً، بهحقیقت
در دو یا به دو بخش، دو پاره، دو تکه
پوشیده با یونیفورم
1- (دارای دونت مشابه و همزمان) همنوا، با همنوایی 2- (قطعهی موسیقی - درحالیکه همهی خوانندگان و نوازندگان بخش معینی را با هم اجرا میکنند) همنوا، همصدا، همآواز
3- (مجازی) همدل و همصدا، متفقالقول، همهباهم، متحدالقول
مورد استفاده، اشغال، درحال کارکردن
در نزدیکی، نزدیک به، مجاور، در مجاورت
کاملاً در معرض دید
به عقیدهی من، از نظر من
دارای صدای مناسب یا آماده برای آواز خواندن
کمین کردن، خف کردن
نیازمند به (چیزی)، خواستار (چیزی)
درحال شسته شدن بودن، هنوز خیس بودن
سد راه، در جلو راه (کسی)
در همه گونه آب و هوا، در شرایط جوی بد یا خوب
در حالت طبیعی و دستنخورده زیست کردن، ناپرورده بودن، در دامن طبیعت زیستن
(استرالیا - گوسفند) آمادهی پشمچینی
1- در دنیا، در جهان، در عالم
در چیزی پوشانده شدن
(غرق ) در شکوفه بودن، (کاملاً) شکوفا بودن
have (or take) pride (in something)
(برای چیزی) به خود بالیدن، مفتخر بودن، نازیدن
موجود، هستی مند
خرابه بودن، ویران بودن
در مقایسه با، نسبت به
(عامیانه) غرض داشتن با، عداوت داشتن با
(بهویژه در مورد چیزهای ناخوشایند) حتماً، حتمیالوقوع
سهم داشتن در، بخشی از چیزی را داشتن
همهی جزئیات و پیچیدگیها، زیروبم، چموخم، تهوتو، از سیر تا پیاز
شریک، همکار، همدست
بالأخره، در دراز مدت، نتیجهی نهایی
از قبل، از پیش، پیشاپیش، جلوجلو، زودتر از موعد
در این دور و زمانه، این روزها
1- به انگلیسی ساده و قابلفهم 2- (عامیانه) رک، صریح
2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه
1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مالبندی شدهاست) 2- عیالوار، متأهل، شوهردار، زن دار 3- دو شغله، دو کاره، دارای دوکار
1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری
2- با هم، جفتی، بهطور مشترک، همکارانه، باهمکاری، (بهطور) هماهنگ
3- تحت سرپرستی (کسی)، زیر کنترل کسی
2- اصلاً، به هر طریق
محرمانه، (بیشتر در مورد دادگاه یا مذاکرات) بدون حضور خبرنگار و عکاس و تماشاچی
نقشهی غیرعملی، آرمان تحققناپذیر، خواب و خیال
خیلی بهندرت، تقریباً هرگز، خیلی کم
سودآور، دارای سود
مشتاقانه شروع به کاری کردن
بدهکار، مقروض، متضرر
توفیق اجباری، نعمت در لباس نقمت، بهظاهر زحمت اما بهباطن رحمت، بهظاهر ناخوشایند اما در واقع خوشایند
to stick in one's craw (or to stick in the craw)
اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن
(قدیمی - عامیانه) به سرنوشت تاریک و جهنمی، به فلاکت
دارای وابستگی کودکانه نسبت به
(امریکا - عامیانه) غیر محتمل، نامعقول
1- مدفون در جوار اجداد، متوفی 2- در صلح و صفا آرمیده 3- در بهشت
1- جاری، متداول 2- معلق، بلاتکلیف
پادرهوا، معلق، نابسامان، بلاتکلیف، رو هوا، لِنگدرهوا، نامعلوم، در هالهای از ابهامات
در تاریکی همهی گربهها خاکستری مینمایند، بدون اطلاعات کافی تفاوتها قابل تشخیص نیستند.
all good things come in threes
هرچیز سهتایی خوب است، تا سه نشه بازی نشه
دربارهی عشق و جنگ میتوان از هر ترفندی استفاده کرد.
غریق به هر کاهی آویزان میشود، در طوفان هر بندری غنیمت است.
هر وسیلهی فرار از خطر (ولو اینکه ناخوشایند باشد)
(برای مدت کوتاهی) حضور یافتن، خود را نشان دادن
1- آمادهی کارزار، جنگ آماده، به حالت آماده باش 2- برآشفته، خشمگین
(امریکا - عامیانه) دچار دردسر و گرفتاری، مغضوب
(امریکا - عامیانه) 1- حتمی، محقق
2- مست
معلق، در شرف تعیین، بحرانی
تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی
bang in the middle of (something)
درست وسط (چیزی)
(انگلیس) مقروض
have bats in one's (or the) belfry
(امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن
خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچکتر دیگران
به خاطر داشتن، در نظر گرفتن
beauty is in the eye of the beholder
زیبایی بستگی به سلیقه دارد، علف باید به دهن بزی مزه کند
با کسی همبستر بودن، جماع کردن
به مرگ طبیعی مردن
1- مرتب دربارهی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن، وسواس داشتن 2- خل بودن
به این باور که، به این گروش که
a bird in the hand is worth two in the bush
«سیلی نقد، به از حلوای نسیه» (سرکهی نقد، به از حلوای نسیه)
(عامیانه) لخت، عریان
take (or get) the bit in one's teeth
مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن
در کتاب (یا لیست) سیاه کسی بودن، مورد طرد یا دشمنی قرار گرفتن
blaze a way (or path, etc.) in
پیشگام بودن یا شدن، ابداع کردن
living in wedded (or married) bliss
در ازدواج سعادتمند بودن، زندگی زناشویی موفق و کامبخشی داشتن
در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن
1- باقساوت، سنگدلانه 2- تعمداً، عمداً، از روی قصد
در وضعیت (ناخوشایند) مشابهی بودن، دچار همان مخمصه بودن، شرایط نامطلوب یکسانی داشتن
همه با هم، جمیعاً
feel (or know) something in your bones
از ته دل احساس کردن، احساس ژرفی نسبت به چیزی داشتن
(انگلیس - عامیانه) چزاندن، (به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن
(عامیانه) گرفتار معما، در اشکال، درگیر
(انگلیس - عامیانه) پاسبان، پلیس
در آن واحد، در یک دم، در همان لحظه
بلافاصله
(امریکا - عامیانه) به آسانی، به سهولت، با کوشش کم
1- در حال جوانه آوری، پر غنچه 2- هنگام جوانه زنی
غنچه را کندن یا سرما زدن، جوانه را کشتن، در نطفه کشتن (خفه کردن)
از آغاز با ناکامی روبهرو کردن یا شدن
عریان، لخت و پتی، لخت و عور
(انگلیس - عامیانه - توهین آمیز) او آبستن است
گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن
آمادهی کار یا کسب بودن، مشغول به کار و کسب بودن
look as if butter would not melt in one's mouth
تظاهر به کمرویی کردن، کمرو و معصوم به نظر آمدن
have (or get) butterflies (in one's stomach)
(عامیانه) بسیار دلواپس و عصبی بودن (مثلاً قبل از امتحان یا نطق)، دلهره داشتن، شور زدن دل
(عامیانه) 1- تمام، کامل 2- ضبط یا فیلمبرداری شده؛ ولی هنوز به بازار نیامده
کلاه به دست (با تواضع)
in the cards (or on the cards)
محتملالوقوع، محتمل
cast one's mind back to a time in the past
به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن
خیالبافی کردن، خواب طلایی دیدن
looks like something the cat brought in (or dragged in)
خیلی کثیف است، مثل چیزی که گربه به خانه آورده است
با کمال خشم، در حال غضب
در مقام ریاست جلسه
1- در معرض دادرسی دادگاه انصاف 2- بیچاره، دروضع نابسامان، گرفتار
مطابق با الگوی رفتاری معمول، مطابق با شخصیت، سازگار با خلقوخو
مسئول، متصدی، عهدهدار
(عامیانه) تکرار مکررات کردن، (پس از زحمت) دوباره به همان جای اول رسیدن
(عامیانه) سگ دو زدن، بیهوده تقلا کردن
فوراً، در یک لحظه، در یک چشم برهم زدن
in a class of its own (or in a class by itself)
بیتا، منحصربهفرد، بیهمتا، بینظیر
به شوخی، شوخیوار، بهطور غیرجدی
(عامیانه) انگل دیگران شدن، خود را تحمیل کردن، (ناخوانده) مهمان شدن
همه با هم، همصدا، یکدل و یکزبان
(انگلیس - عامیانه) در وضعیت وخیم
گرگی در لباس گوسفند، گرگی در لباس میش
(عامیانه - تداعی منفی) الکیخوش، (بهطور غیرواقعبینانه) سرگرم اندیشهها یا امیال خود
1- فرازین، توی ابرها 2- غیرعملی، تخیلی 3- در خواب و خیال
(مثل چهارپایان در شبدرزار) در ناز و نعمت
pay a person back in the same coin
معاملهی به مثل کردن، اقدام متقابل کردن، تقاص گرفتن
فعالیت خود را از سرگرفتن، از عزلت به در آمدن
دور از توجه، دستخوش غفلت، مورد مسامحه
همراه با، بههمراه، توأم با، در کنار، به اتفاق
مسئول، صاحب اختیار، متصدی
(انگلیس) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن
take one's courage in both hands
شهامت انجام کاری را یافتن، دل را قرص کردن
به موقع خود، به هنگام خود، به نوبهی خود
با گذشت زمان، پس از چندی، در طول زمان، در طی زمان، با گذر زمان
(عامیانه) آه و ناله کردن، سوخته کنی کردن
(بیشتر در مورد سگ شکاری) در تعقیب شکار، با اشتیاق دنبال کسی یا چیزی (رفتن)
be in the dark (about something)
ناآگاه بودن (به چیزی)
به طور محرمانه
اللهبختی کاری را کردن
1- حاضر و شاهد کشته شدن شکار توسط سگهای شکاری 2- حاضر و شاهد (در پایان یا نقطهی عطف چیزی)
واقعاً، عملاً، براستی
دچار گرفتاری و دردسر شدید
در موقعیت بد، در تنگنا، سخت گرفتار
مورد درخواست، (کالا) دارای خواهان فراوان، مورد نیاز، (بازار) گرم
1- الماس نتراشیده 2- (شخص یا چیز) خوب ولی از کار درنیامده، عالی ولی نیازمند به ممارست و آمایش
die in bed (or die in one's bed)
در اثر پیری یا بیماری مردن
مردن در زمان اشتغال به کار و فعالیت، پیش از بازنشستگی مردن
die in one's boots (or die with one's boots on)
در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)
سرسختی کردن، سرفرود نیاوردن، پافشاری کردن
بفرمایید بخورید!، سهیم شوید!، سهم خود را بردار!
(قدیمی - عامیانه) مست، ساغر زده
گریه افتادن، اشک ریختن، سرشک از دیده جاری کردن
(انگلیس ـ عامیانه) در دست تعمیر، در تعمیرگاه
کسی که چیزی را نه خودش مصرف میکند، نه میگذارد دیگران از آن استفاده ببرند، مناعالخیر، آدم بخیل
مورد خشم، مغضوب
آرام و افسرده، دلمرده، کساد، کمرواج
(عامیانه - علاوه بر کار معمولی یا تخصصی خود کاری را کردن) کاراضافی کردن
(نسبت به قبل) محتاطانهتر عمل کردن، محافظهکاری کردن
مغموم، دلگرفته، برزخ، پکر
گمراه کردن، گول زدن
(عامیانه) مغضوب
طبق وظایف محوله، حین انجام وظیفه
(be) up to one's ears in something
کاملاً درگیر چیزی بودن
گوش دادن ولی عمل نکردن، از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن
(صحبت متکلموحدهای را قطع کردن و حرفی زدن) حرف کسی را قطع کردن
put (or have) all one's eggs in one basket
تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همهی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)
درهرصورت، علیرغم آنچه که روی بدهد، درهرحال
به آسانی قابل رؤیت (یا تشخیص)، آشکار
(عامیانه) هرگز، ابداً، تو بمیری
(ناوبری) در جهت مخالف باد
1- در نظر همگان، در ملاء عام 2- مشهور، شناخته، اجتماعی
جور در نیامدن با
1- در برابر، در مقابل 2- علیرغم، با وجود
as a matter of fact (or in fact or in point of fact)
درحقیقت، واقعاً، براستی
موجب سوء تفاهم شدن، در موقعیتی قرار دادن که با نیت یا میل شخص فرق دارد
(عامیانه) آبستن، حامله
(عامیانه) آبستن، حامله
تا اندازهای، تاحدی، نه چندان
کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمیتوان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است
برای، به خاطر، به نفع، در راستای، طرف چیزی بودن، طرفدار بودن، هوادار بودن
دارا بودن، داشتن
(با) حملهای ویرانگر، (در) عملی قاطع و موفقیتآمیز، یکباره
نادر، کمیاب، کم، قلیل
(عامیانه) سرتاپا غرق در جامهی فاخر و تزئینات، شال و قبا کرده
(عامیانه) اطلاعات اضافی را کامل دادن به، (کسی را) کاملاً در جریان گذاشتن
1- سرانجام، بالأخره 2- خلاصه
1- در کاری شرکت داشتن، دستاندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن
در پایان چیزی حضور داشتن، تا آخر (مسابقه و غیره) پایداری کردن
در درجهی اول، اولاً
اولاً، در مرحلهی اول
از آب گلآلود ماهی گرفتن، از اوضاع نابهسامان به سود خود استفاده کردن
شخص یا کسی که برای مدت کوتاهی موفقیت یا شهرت دارد
خردهگیری دردآور، انتقاد شدید، کنایهی زننده
1- زنده 2- حاضر (در محل)، موجود، شخصاً
هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم میکند.
روشن، واضح، (عدسی) میزان (شده)، کانونی
be (or live) in a fool's paradise
الکی خوش بودن
اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن
نسنجیده حرف زدن، حرف بیجا زدن، دهان خود را بیموقع گشودن، گاف دادن
گام نهادن در، قدم گذاشتن (در جایی)
به کسی تاسی کردن، اقتدا کردن، پیروی کردن، دنبالهروی کردن
1- با تمام قوا، همگی، جملگی 2- معتبر، قانونی، دارای ارزش قانونی
a friend in need, a friend indeed
دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشانحالی و درماندگی.
گرفتن صدا به خاطر التهاب حنجره، گیرکردگی گلو
(عامیانه) دارای پول کافی
کسی را سرگرم کردن درحالیکه نفر دیگر اموالش را بلند میکند.
to look a gift horse in the mouth
از هدیهی دریافتی عیب گرفتن، دندان اسب پیشکشی را شمردن
در اوج شوکت و شهرت بودن، در اوج شادی بودن
سوختن، ازبین رفتن
in the good (or bad) graces of
محبوب (یا منفور) بودن، مورد لطف (یا قهر)
to have one's foot in the grave
سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، بهشدت بیمار بودن، در شرف موت بودن
to make one turn (over) in one's grave
انجام دادن کاری که مردهای را در قبر عذاب بدهد، برخلاف میل یا عقیدهی مردهای رفتار کردن
(در مورد حیوانات شکار) چاقوچله، آمادهی شکار شدن
(عامیانه) آماده به کار قبل از ساعت اداری، دارای مزیت
رشد سنی کردن، سالخورده شدن
(عامیانه) اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن
در همکاری و همدلی کامل، کاملاً متوافق
در کاری (یا چیزی) دست داشتن، (در انجام عملی) شرکت داشتن
1- درمهار، تحت کنترل، منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه، در حال تولید
1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن
ادامه بده، طاقت بیار، تسلیم نشو، مقاومت کن، دست از تلاش برندار، تحمل کن
با تواضع، با فروتنی، با خضوع و خشوع
در دراز مدت
have one's heart in the right place
خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن
از ته دل، اساسی، قلباً، در اعماق ضمیر کسی
burn a hole in someone's pockets
(در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن
(ورزش گلف) با یک ضربه گوی را از تی (tee) به سوراخ زدن
(عامیانه) در وضع بد مالی، (قسط یا وام و غیره) دارای دیرکرد، قرضدار
مقدار قابلملاحظهای از چیزی را مصرف کردن یا کاستن
غلطگیری کردن، عیوب و اشتباهات چیزی را نشان دادن، نقص و کاستیهای چیزی را نمایان کردن
pull (or draw or haul) in one's horns
1- خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن 2- (روش خود را) ملایمتر کردن
از نزدیک در تعقیب
سخت در تعقیب
set (or put) one's house in order
سامان بخشیدن، سر و سامان دادن
سخت عصبانی، برزخ، آتشی، از جا در رفته
به خاطر
have many (or several) irons in the fire
در چند فعالیت یا سودای مختلف دست داشتن
1- غل و زنجیر شده، در بند، دست و پا بسته 2- (کشتی بادبانی) ایستاده از حرکت، گرفتار باد مخالف
(عامیانه) به سرعت، به تندی، در زمان کوتاه
با اشتیاق و صمیمیت وارد کاری شدن
برطبق، به متابعت از، به پیروی از، بنابر
شکست غیرمترقبه، عدم موفقیت شدید و ناگهانی
1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکارشده 2- شاهد اوج یا پرهیجانترین مرحلهی هرچیز
1- (در برابر: نقد in) «cash» به صورت کالا، (بهطور) پایاپای، معاوضه با چیز دیگر 2- متقابلاً، در مقابل
get one's knife into somebody (or have one's knife in somebody)
به کسی آسیب یا ضرر رساندن، کارد را به استخوان کسی رساندن
twist (or turn) the knife in the wound
نمک روی زخم پاشیدن، بر عذاب کسی افزودن
(عامیانه) محرم اسرار، آگاه به امور محرمانه
land somebody (or oneself) in something
(عامیانه) کسی (یا خود را) دچار دردسر و گرفتاری کردن
خارج از قدرت بشر، در دست خدا
در ناز و نعمت، در تجمل و رفاه
قطعیترین یا معتبرترین کلام یا مرجع
مخفیانه خندیدن، در دل خود خندیدن، خندهی درونی کردن
گستاخانه به کسی خندیدن، به ریش کسی خندیدن
کار پرمخاطره (چون عاقبت آن معلوم نیست)، جهش در تاریکی
اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره
lie in one's throat (or teeth)
دروغ شاخدار گفتن، دروغ بزرگ گفتن
با در نظر گرفتن، نظر به، از نقطه نظر
(با اعمال نابخردانه) به خود و شهرت خود صدمه زدن
1- منگ، گیج 2- احمق، سفیه، کم عقل
lightning never strikes twice in the same place
هیچ رویدادی به همان شکل سابق تکرار نمیشود
مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)
آدم نیرومند یا سرشناسی را در محل قدرت خودش مورد حمله یا مخالفت و غیره قرار دادن
پیر، سالخورده، شکسته
غرق در (چیزی)، مجذوب (چیزی)
throw in one's lot with somebody
سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)
عاشق شدن
کامکار، خوششانس، خوشاقبال، رویشانس
دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن
در موقعیت بسیار بدی قرار دادن، در معرض خطر (و غیره) قرار دادن
بهاصطلاح، از برخی نظرها، تا اندازهای
(خوراک) خوشمزه بودن، نرم و لذیذ بودن
there is method in his madness
ظاهراً رفتارش عجیب است؛ ولی دلیل دارد، دیوانگی او حساب شدهاست.
(در مورد ذرت و گندم و غیره) نارس، سفت نشده
به یاد داشتن، بهخاطر سپردن، مدنظر داشتن
(دیوانه نبودن) عاقل بودن، دارای عقل سلیم بودن، درست فکرکردن
1- بهیادداشتن، بهخاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- درصدد بودن
دودل، مردد، در تردید
یادآور شدن یا بودن، به فکر (چیزی) انداختن
بدون این که بخواهم از خود تعریف کرده باشم، با کمال فروتنی
(عامیانه) 1- جزو برندگان (مسابقهی اسبدوانی و غیره) 2- پولدار، موفق
(عامیانه) دارای لبولوچههای آویزان، خیط، ناخشنود، گرفته
هرچیزی که عمر را کوتاه میکند
فقط به اسم (نه واقعاً)
1- لخت، لخت و پتی، برهنه 2- وحشی، رامنشده 3- زمین بکر، کشتنشده 4- نامتمدن
(عامیانه) سخت تنبیه شدن، مورد نکوهش قرارگرفتن
(عامیانه) نزدیک (به محلی)، در مجاورت
درحدود، تقریباً
never look a gift horse in the mouth
دهان (یا دندانهای) اسب پیشکشی را بررسی نکن(نمیشمارند)، از هدیه خردهگیری نکن
نامزد بعدی این شغل
درست بهموقع، سربزنگاه، سروقت، درست بههنگام
اشتباهات و غیرهی کسی را یادآوری کردن، سرکوفت زدن
(عامیانه) در کوتاهترین مدت، در یک آن
بهطور خلاصه، بهصورت مختصر، لب مطلب، مخلص کلام، به اختصار، نکتهی مهم مطلب، بهصورت کوتاهشده
فضولی کردن، در کار دیگران دخالت کردن
put obstacles in the way of someone
سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کار شکنی کردن، سد راه کسی شدن
دچار بدنامی بودن، شهرت بد داشتن
پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن
دور ولی در معرض دید، دور و دردسترس، در آیندهی نامعلوم، حصولپذیر، دستیافتنی
گاهیوقتها، هرازگاهی، گهگاه، هرچندوقت یکبار
رویهم، جمعاً، هم- هم
one can't be in two places at once
(آدم نمیتواند در آن واحد در دو جا باشد) با یک دست نمیتوان دو هندوانه را بلند کرد
هر ماه، ماههای آزگار، ماههای متوالی
an ostrich with its head in the sand
(شترمرغی که سرش را زیر شن میکند و فکر میکند کسی او را نمیبیند) شخصی که واقعیت را نمیبیند
بس کردن، دست برداشتن
سرخر بزرگ، مزاحم، ناخوشایند
1- بهطور کلی، معمولاً، بیشتر 2- با خوشرویی، با خوشطینتی
شرکت کردن (در)
1- بهطور سرسری 2- اتفاقاً، در ضمن
در برخی جاها، اینجا و آنجا، بهطور ناقص، کم و بیش
اجیر، مزد بگیر، مزدور
as like as two peas (in a pod)
مثل سیبی که دو قسمت کرده باشند، کاملاً مثل هم
خدا او را بیامرزد، الهی قرین آرامش ابدی بشود
(آدم یا چیز) ناباب، ناجور، نامناسب
people who live in glass houses should not throw stone
اشخاص آسیبپذیر نباید به دیگران حمله کنند، شیشهفروش نباید سنگپرانی کند
بهصورت، به جای، در نقش
دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت
بدون صدمه، بیکموکاست
در هنگام نیاز شدید، در مواقع اضطراری، در هنگام درماندگی، در تنگنا
(عامیانه) سالم، خوشبنیه، سر و مر و گنده
put that in your pipe and smoke it
(انگلیس - عامیانه) چارهای جز این نداری که حرفم را قبول کنی
(امریکا - عامیانه) درحال فعالیت یا کار با کمال اشتیاق
a place for everything and everything in its place
... که هر چیزی به جای خویش نیکوست
1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)
به جای، به نمایندگی از طرف، از سوی، از جانب
(کسی را) در جای خود نشاندن، حق کسی را کف دستش گذاشتن
be (or live) in each other's pockets
همیشه با هم بودن، همدم یکدیگر بودن
کسی را کاملاً تحت نفوذ خود داشتن
have something in one's pocket
به موفقیت خود اطمینان داشتن، صددرصد شانس کامیابی داشتن
1- در دست، به دست آمده، موجود، در دسترس 2- سود، فایده
put one's hand in one's pocket
1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن
مثل سیبی که از وسط دو نیم کرده باشند، کاملاً شبیه به هم
مربوط، وارد، وابسته، بجا
speak in praise of someone (or something)
زبان به تحسین کسی (یا چیزی) گشودن
the proof of the pudding is in the eating
مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار گوید
از نژاد شاهان یا بزرگان، شهتبار، بزرگزاده
(انگلیس - عامیانه) سود کلان بردن، رونق داشتن
در خانه یا اداره یا کارگاه بزرگتر از نیاز خود بودن
1- دستنخورده، بکر، طبیعی، پردازش یا پرداختنشده 2- لخت و پتی، عریان
به شکرانهی، به قدردانی از
ژنده، پارهپاره
دارای آیندهی دشوار
(عامیانه) جماع
(بهویژه در تئاتر) بیاختیار خندیدن
(گوهر) نتراشیده، صیقلشده، پرداختنشده، به حالت اولیه، ناتمام، بهصورت پیشنویس
(سالن تئاتر و غیره) دارای صندلی در چهار طرف صحنه
(مجسمه) سهبعدی (نه حک شده روی صفحه)
واقعینما
rub someone's nose in it (or in the dirt)
با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن
در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت
در (یا حذف شده از) مسابقه، دارای (یا فاقد) شانس برد
در سوگواری یا ندامت عمیق
1- نشسته برزین 2- در قدرت، صاحب قدرت، مصدر حکومت
(انگلیس - عامیانه) گرفتاری مالی داشتن
(آمریکا - عامیانه) مست
تا اندازهای، به عبارتی، تا حدی، از یک جهت، از یک نظر، از دیدگاهی، یکجورایی
1- به تاریکی، به درون سایه 2- دچار تنزل رتبه یا گمنامی
in a couple of shakes (or in two shakes of a lamb's tail)
(انگلیس - عامیانه) زود، در یک آن، الان
(عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن
درصورت ثروتمند شدن، موقع پولدار شدن، هنگام به نانونوا رسیدن
فقط با پیراهن، بیکت، پیراهن پوشیده (ولی بدون کت)
(عامیانه) تا خرخره در گه، سخت گرفتار، سخت بدبخت
در مقام یا موقعیت شخصی دیگر، به جای کسی دیگر
وسیلهی قوت قلب و کمک در هنگام سختی، آمپول نیروبخش
(بهواسطهی شلوغی و عدمنظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن
(قدیمی) بدون ازدواج با هم زندگی کردن
اسرار مگو، رسوایی مستور
1- تو گوشی، سیلی 2- توهین، خوارشماری، تودهنی
ابداً، اصلاً، بههیچوجه
درحال پیشرفت منظم، در وضع ثابت و اطمینانبخش
خطر پنهان، دوست خیانتکار، مار خوش خط و خال، گرگ در لباس میش، آدم موذی
احمق، کله خشک، ابله
(عامیانه) شدیداً، به مقدار زیاد، بهشدت
spare no pains (in doing something)
(برای انجام دادن کاری) از هیچ چیز مضایقه نکردن، کم نگذاشتن، کوتاهی نکردن، دریغ نکردن
علیرغم، باوجود
(بهویژه مشتزنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن
born with a silver spoon in one's mouth
زاده شده در خانواده پولدار
به شوخی (نه جدی)، برای تفریح
(عامیانه) در وضع بد، در مضیقه، گرفتار
از پشت به کسی خنجر زدن، به اعتماد کسی خیانت کردن
هر دفعه بخش کوتاهی از سفر را پیمودن، کمکم سفر کردن
مرحله به مرحله عمل یا کار کردن، بیشتاب عمل کردن
1- به صورت کسی خیره شدن، به کسی براق شدن 2- روبهرو شدن با، مواجه شدن، رودررو شدن
(کشتی) در حال چپ و راست رفتن
عاقبت اعمال خود را چشیدن، از کردهی خود رنج بردن
کار بهموقع، از خسارت بعدی جلوگیری میکند
درحال خندهی شدید، رودهبر
اهمیت قائل شدن (برای چیزی)، باور کردن، اعتقاد داشتن
نشانهای از آینده که احتمال دارد به وقوع بپیوندد، اشارهای جزئی به تحولات احتمالی آینده
take something in one's stride
بدون کوشش زیاد کاری را انجام دادن یا قبول کردن
جای برجسته یا موردعلاقه، موقعیت خوب
طبق مد امروز، متداول
things that go bump in the night
چیزهای عجیبوغریب و ترسآور
thorn in one's side (or flesh)
دردسر، خاری که پهلوی کسی فرو میرود
(حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن
1- در موقع مناسب 2- بهسرعت، زود
در اوج فعالیت، کاملاً دستبهکار
در یک وهله، با یک عمل، با یک ضربه
تباه، نابود، از بین رفته
هر چهقدر هم که پاداش آن باشد
be in a tearing hurry (or rush)
بسیار عجله داشتن، از شدت عجله دست از پانشناختن
1- در برابر، در مقابل، رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با، در مقابله با، در مصاف با
در مقابله با، رو در رو با، در برابر
through something in someone's teeth
1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن، زخم زبان زدن
پیر، بیشتر از سن معمول (برای انجام کار بهخصوص)
در تماس بودن، رابطه داشتن، در ارتباط بودن
(عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن
محل بودن شخص درحالحاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب
همهی دوز و کلکها، هر کار لازم برای رسیدن به موفقیت
رکوراست، بیشیلهپیله، با صراحت کامل
1- مدنظر، موردبررسی، تحت مطالعه 2- جلو چشم، در معرض دید 3- هدف
بهخاطر، بهدلیل، نظر به اینکه، با توجه به اینکه، با امعان نظر به، با در نظر گرفتن
1- در عقب (چیزی )، دنبال، دنباله 2- در اثر، پیامد، درنتیجهی
(عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن
به دردسر افتادن، دچار گرفتاری شدن، توی هَچَل افتادن، در مخمصه بودن
بهگونهای، بهنوعی، بهطریقی، از جهتی، یکجورهایی، راستش، تا حدی، تا اندازهای
هر هفته
when in rome, do as the romans do
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»
(هنگام خطر و غیره) سنگینی و ثبات خود را آزمودن، تظاهر به خونسردی کردن
in the teeth of the wind (or in the wind's eye)
درست در جهت مخالف باد
در شرف وقوع، در حال روی دادن
آمادهی ادامهی کار، آمادهی تحویل گرفتن کار از کسی دیگر
در آخرین لحظه وارد شدن یا انجام دادن
witness christ in one's daily life
اعمال زندگی روزمرهی خود را نمایشگر (تعلیمات) عیسی کردن
مزاحم، سر خر
خلاصه، بهطور خلاصه، بالأخره
بهطور دقیق و روشن، رک و راست، بیرودربایستی
(عامیانه) در دست عمل، در شرف انجام
(امریکا - عامیانه) خیلی، بسیار زیاد، یک عالمه، به بدترین وجه
نظر خود را ابراز کردن، عقیدهی خود را گفتن
worth one's (or its) weight in gold
بسیار پرارزش
be wrapped up in something (or somebody)
1- دستاندرکار، سهیم در کاری 2- (کاملاً) سرگرم چیز یا شخصی شدن
wrap somebody up in cotton wool
(انگلیس - عامیانه) لوس بار آوردن
(کاملاً) مجذوب، تمام هم و غم (کسی متوجه چیزی بودن)
(امریکا - عامیانه) سعایت کردن، سوسه آمدن، منفور کردن، مغضوب کردن
در اشتباه، غیر ذیحق، دچار خطا، هوادار جناح خاطی
سال دوازده ماه، سالاسال، هرسال
سر و صدای زیاد دربارهی چیز کم اهمیت
خوش هیکل و متناسب ماندن، روی فرم ماندن
به دردسر افتادن
تغییرناپذیر، تثبیتشده، انعطافناپذیر، وحی منزل
خسته، کوفته، لتوپار
خیلی ناچیز، بسیار اندک، خیلی کم
اتفاقنظر داشتن، وجه مشترک داشتن، تفاهم داشتن (در چیزی)
در مقایسه با، در مقابل، در تضاد با، بر خلاف، متقابلاً
وقت زیادی داشتن (برای انجام کاری)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «in» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/in