با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fill In

ˈfɪlɪn fɪlɪn
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (Noun): fill-in

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • phrasal verb verb - transitive
    باخبر کردن، مطلع کردن، آگاه کردن، در جریان گذاشتن
    • - I need you to fill in the new team members on our latest project.
    • - از شما می‌خواهم که اعضای جدید تیم را درباره‌ی جدیدترین پروژه آگاه کنید.
    • - We should fill in our parents about our plans for the weekend.
    • - ما باید والدین خود را در مورد برنامه‌های خود برای آخر هفته مطلع کنیم.
  • phrasal verb verb - transitive
    پر کردن (فرم و غیره)، تکمیل کردن (در جای خالی در فرم و غیره)
    • - I need you to fill in the form with your personal information.
    • - از شما می‌خواهم که فرم را با اطلاعات شخصی خود پر کنید.
    • - Could you please fill in the missing information on this report?
    • - آیا می‌توانید اطلاعات ازقلم‌افتاده در این گزارش را تکمیل کنید؟
  • phrasal verb verb - intransitive
    جای کسی را پر کردن، جایگزین شدن، جانشین شدن (موقتاً)
    • - I'll need you to fill in for me while I'm on maternity leave.
    • - تا زمانی که در مرخصی زایمان هستم از شما می‌خواهم که جای من را پر کنید.
    • - We're looking for a substitute teacher to fill in for Mrs. Johnson.
    • - دنبال کسی هستیم که جایگزین خانم جانسون شود.
  • noun countable
    جانشین، جایگزین (موقتی)
    • - She was ill, so her fill-in went on stage.
    • - او بیمار بود؛ بنابراین جانشینش به صحنه رفت.
    • - The fill-in guitarist impressed the audience.
    • - گیتاریست جایگزین مخاطبان را تحت‌تأثیر قرار داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fill in

  1. phrasal verb answer in writing
    Synonyms: advise, apprise, clue, complete, fill out, inform, insert, notify, post, sign, tell, warn, write in
    Antonyms: leave blank
  2. phrasal verb act as substitute
    Synonyms: deputize, insinuate, interject, interpose, replace, represent, stand in, substract, take the place of, understudy
  3. phrasal verb Inform somebody (especially to supply someone missing or missed information)
  4. phrasal verb Beat up; to physically assault

ارجاع به لغت fill in

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fill in» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fill-in-2

لغات نزدیک fill in

پیشنهاد بهبود معانی