فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Insert

ɪnˈsɜrːt ɪnˈsɜrːt ɪnˈsɜːt ɪnˈsɜːt

گذشته‌ی ساده:

inserted

شکل سوم:

inserted

سوم‌شخص مفرد:

inserts

وجه وصفی حال:

inserting

شکل جمع:

inserts

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb noun verb - transitive C1

الحاق کردن، درج کردن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن، داخل کردن، در میان گذاشتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The doctor inserted his finger in the wound and brought out the bullet.

دکتر انگشت خود را در زخم فرو برد و گلوله را بیرون آورد.

Insert the key into the lock.

کلید را در قفل بگذار.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

You need to insert a paragraph here.

باید در اینجا یک پاراگراف اضافه کنی.

The book's inserts consisted of two maps and a folded picture.

پیوست‌های کتاب عبارت‌بودند‌از: دو نقشه و یک تصویر تاشده.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد insert

  1. verb put, tuck in
    Synonyms:
    place introduce include enter stick inject insinuate fill in work in squeeze in admit implant instill interject interpolate interpose root embed imbed infix shoehorn intercalate inlay pop in lug in drag in obtrude shove in intrude infuse tuck in set interlope
    Antonyms:
    remove take out withdraw

لغات هم‌خانواده insert

  • verb - transitive
    insert

ارجاع به لغت insert

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «insert» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/insert

لغات نزدیک insert

پیشنهاد بهبود معانی