آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Introduce

    ˌɪntrəˈduːs ˌɪntrəˈdjuːs

    گذشته‌ی ساده:

    introduced

    شکل سوم:

    introduced

    معنی introduce | جمله با introduce

    verb - transitive B2

    آشناکردن، معرفی کردن، نشان دادن، شناساندن، شناسا کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    Please introduce me to your friend.

    لطفاً مرا به دوست خود معرفی کنید.

    Allow me to introduce my brother to you.

    اجازه بدهید برادر خود را حضورتان معرفی کنم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We have not been introduced yet.

    هنوز به هم معرفی نشده‌ایم.

    Brian Del Pino introduced last night's program.

    برایان دلپینو برنامه دیشب را معرفی کرد.

    to introduce a bill to the parliament

    لایحه‌ای را به مجلس تقدیم کردن

    to introduce readers to the new poet's works

    خوانندگان را با آثار شاعر جدید آشنا کردن

    to introduce new features into a play

    جنبه‌های نوینی را وارد یک نمایش کردن

    to introduce a new fashion in hats

    مد جدید کلاه را شناساندن

    verb - transitive

    عرضه کردن، ارائه کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    to introduce a new car

    اتومبیل تازه‌ای را عرضه کردن

    verb - transitive

    قرار دادن (در)، نهادن، درون نهادن

    He introduced an electric wire into the hole.

    او یک سیم برق را توی سوراخ کرد.

    Foreign travellers introduced new ideas into Iran.

    مسافران خارجی اندیشه‌های تازه‌ای را به ایران رسوخ دادند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to introduce a needle into a vein

    سوزن را در رگ فرو بردن

    verb - transitive

    باب کردن، مرسوم کردن، مطرح کردن، بدعت گذاردن، رسم کردن، رایج کردن، اشاعه دادن

    Space science has introduced many new words.

    علم فضا واژه‌های تازه‌ی فراوانی را رایج کرده‌است.

    He was the first person to introduce the use of gunpowder into the French army.

    او نخستین کسی بود که کاربرد باروت را در ارتش فرانسه رایج کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to introduce abuses into court practices

    سوء استفاده را در فعالیت‌های دادگاه اشاعه دادن

    verb - transitive

    وارد کردن، افزودن به

    They introduced two amendments to the bill.

    آن‌ها دو ماده‌ی اصلاحی به لایحه افزودند.

    to introduce irrelevancies into the discussion

    چیزهای نامربوط را وارد بحث کردن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to introduce European birds into America

    آوردن پرندگان اروپایی به امریکا

    verb - transitive

    دیباچه نگاشتن، مقدمه نوشتن، دیبانویسی کردن، سرآغاز نویسی کردن، آغاز کردن

    He introduces his work with a detailed account of his sources.

    او اثر خود را با شرح مفصلی درباره‌ی منابع خود آغاز می‌کند.

    to introduce a talk with an anecdote

    نطقی را با یک حکایت آغاز کردن

    verb - transitive

    دخیل کردن، دخالت دادن

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد introduce

    1. verb make known; present
      Synonyms:
      announce offer suggest advance recommend submit propose put forward air ventilate acquaint familiarize bring up broach moot herald harbinger precede pave the way usher lead into preface lead off open open up bring out set forth originate kick off start ball rolling get things rolling get together fix up spring with come out with do the honors knock down
      Antonyms:
      end finish close take away
    1. verb begin, institute
      Synonyms:
      start commence launch inaugurate initiate establish institute organize set up bring in bring forward present usher in enter admit kick off induct install found plan invent innovate pioneer preface unveil
      Antonyms:
      end finish close
    1. verb add, insert
      Synonyms:
      include put in enter insert inject import send transport carry ship fill in throw in work in interpose interject interpolate infix inlay inset inlet instill insinuate intercalate freight
      Antonyms:
      subtract take away extract erase

    لغات هم‌خانواده introduce

    • noun
      introduction, intro
    • adjective
      introductory
    • verb - transitive
      introduce

    سوال‌های رایج introduce

    گذشته‌ی ساده introduce چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده introduce در زبان انگلیسی introduced است.

    شکل سوم introduce چی میشه؟

    شکل سوم introduce در زبان انگلیسی introduced است.

    وجه وصفی حال introduce چی میشه؟

    وجه وصفی حال introduce در زبان انگلیسی introducing است.

    سوم‌شخص مفرد introduce چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد introduce در زبان انگلیسی introduces است.

    ارجاع به لغت introduce

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «introduce» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/introduce

    لغات نزدیک introduce

    • - intro
    • - intro-
    • - introduce
    • - introduce a law
    • - introduce a levy
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.