جارچی، پیشرو، جلودار، منادی، قاصد، از آمدن یا وقوع چیزی خبر دادن، اعلام کردن، راهنمایی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Mercury was the herald of gods.
مرکوری پیک خدایان بود.
the Daily Herald
(روزنامهی) پیک روز
Her invention was the herald of a new age.
اختراع او نوید عصر جدیدی بود.
a much heralded event
رویداد بسیار مورد انتظار
His election heralded a new cold war.
انتخاب شدن او پیشدرآمد جنگ سرد دیگری بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «herald» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/herald