Show

ʃoʊ ʃəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    showed
  • شکل سوم:

    shown
  • سوم‌شخص مفرد:

    shows
  • وجه وصفی حال:

    showing
  • شکل جمع:

    shows

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A1
نشان دادن، نمایش دادن، ابراز کردن، فهماندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Show me how to use this computer.
- به من یاد بده که این کامپیوتر را چگونه باید به‌کار برد.
- Please show this gentleman out.
- لطفاً این آقا را به خارج راهنمایی کنید.
- At the theater, a young man showed us to our seats.
- در تئاتر مرد جوانی ما را به طرف صندلی‌هایمان راهنمایی کرد.
- I waited for her but she never showed.
- منتظر او شدم؛ ولی او هرگز پیدایش نشد.
- An experienced guide showed us around Kerman.
- راهنمای باتجربه‌ای کرمان را به ما نشان داد.
- This goes to show that the local government was corrupt.
- این نشان می‌دهد که دولت محلی فاسد بود.
- Her surprize showed.
- تعجب او عیان بود.
- show me your tickets!
- بلیط‌های خود را به من نشان بدهید!
- This picture shows him swimming.
- این عکس او را درحال شنا کردن نشان می‌دهد.
- Aghdas showed herself to be dishonest.
- اقدس نشان داد که امانت‌دار نیست.
- The new film will be shown tomorrow.
- فیلم جدید فردا نمایش داده خواهدشد.
- Her paintings are being shown at the Negarestan.
- نقاشی‌های او را در نگارستان به نمایش گذاشته‌اند.
- White cloth shows dirt.
- پارچه‌ی سفید چرک‌تاب است.
- Faty's slip was showing under her skirt.
- زیردامنی فاطی از زیر دامنش پیدا بود.
- Once again, the sun showed.
- خورشید بار دیگر پدیدار شد.
- Their fear showed through their behaviour.
- ترس آن‌ها از رفتارشان پیدا بود.
- Lilly showed herself briefly at the party.
- لیلی برای زمان کوتاهی در مهمانی ظاهر شد.
- A clock shows the time.
- ساعت زمان را نشان می‌دهد.
- Does that stain still show?
- آیا آن لکه هنوز هم پیداست؟
- a flaw that hardly shows
- عیبی که کم توی چشم می‌خورد
- The condemned showed no sign of remorse.
- محکوم نشانی از ندامت بروز نداد.
- Those soldiers' faces showed nothing but despair.
- چهره‌ی آن سربازان حاکی از چیزی جز نومیدی نبود.
- She showed herself to be reliable.
- او نشان داد که قابل‌اعتماد است.
- This letter shows Hassan's claims to be false.
- این نامه دروغ بودن ادعاهای حسن را ثابت می‌کند.
- This new book shows that Parvin Etessami was a great poet.
- این کتاب جدید نشان می‌دهد که پروین اعتصامی شاعری بزرگ بود.
- These phenomena show the existence of a single God.
- این پدیده‌ها وجود خدایی یگانه را ثابت می‌کند.
- to show that something is right
- صحت چیزی را اثبات کردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
نمایش، نمایشگاه
- an agricultural show
- نمایشگاه کشاورزی
- a flower show
- نمایشگاه گل
- one of the most successful shows in the New York theater
- یکی از موفق‌ترین نمایش‌های تئاتر نیویورک
- a musical show
- نمایش موزیکال
- a T.V. show
- نمایش تلویزیونی
- a long, boring show
- نمایش طولانی و خسته‌کننده
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
ابراز، تجلی
- a show of sympathy
- ابراز همدردی
- a show of his sincere love
- تجلی عشق صادقانه‌ی او
noun countable
تظاهر، ادعا، وانمود، لاف
- His threats were only a show.
- تهدیدهای او فقط ظاهری بود.
- They are too fond of show.
- خیلی اهل پز دادن هستند.
- a show of friendship
- تظاهر به دوستی
noun countable
اثر، نشان، نشانه
noun countable
فرصت، شانس
noun countable
کار، امر، قضیه
- This is your show, not mine.
- این کار تو است نه من.
- let's get this show moving!
- بیایید کار را شروع کنیم!
- At this office she runs the whole show.
- در این اداره او همه‌کاره است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد show

  1. noun demonstration, exhibition
    Synonyms: appearance, array, display, expo, exposition, fair, fanfare, fireworks, grandstand, manifestation, occurrence, pageant, pageantry, panoply, parade, pomp, presentation, program, representation, shine, showboat, showing, sight, spectacle, splash, view
    Antonyms: concealment, hiding
  2. noun entertainment event
    Synonyms: act, appearance, burlesque, carnival, cinema, comedy, drama, entertainment, film, flick, motion picture, movie, pageant, picture, play, presentation, production, showing, spectacle
  3. noun false front; appearance given
    Synonyms: affectation, air, display, effect, face, front, grandstand play, guise, illusion, impression, likeness, make-believe, ostentation, parade, pose, pretense, pretext, profession, seeming, semblance, sham, shine, showboat, showing, simulacrum, splash
    Antonyms: reality, truth
  4. verb actively exhibit something
    Synonyms: afford, air, arrive, attend, bare, blazon, brandish, deal in, demonstrate, display, disport, exhibit, expose, flash, flaunt, flourish, lay bare, lay out, mount, offer, parade, present, produce, proffer, put on, reveal, sell, set out, showcase, show off, sport, spread, stage, streak, submit, supply, trot out, unfold, unfurl, unveil, vaunt, wave
    Antonyms: conceal, hide
  5. verb passively exhibit something
    Synonyms: appear, arrive, assert, be visible, blow in, clarify, come, demonstrate, determine, disclose, discover, display, divulge, elucidate, emerge, establish, evidence, evince, explain, get, get in, illustrate, indicate, instruct, lay out, loom, make known, make out, make the scene, manifest, mark, materialize, note, ostend, point, present, proclaim, project, prove, put in appearance, reach, register, reveal, show one’s face, show up, teach, testify to, turn up, unveil
    Antonyms: conceal, hide
  6. verb grant
    Synonyms: accord, act with, bestow, confer, dispense, give
    Antonyms: deny, refuse, veto
  7. verb accompany
    Synonyms: attend, conduct, direct, escort, guide, lead, pilot, route, see, shepherd, steer
    Antonyms: abandon, leave alone

Phrasal verbs

  • show in (or out)

    به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

  • show off

    پز دادن، فخر فروختن، جولان دادن

    جلب توجه کردن، نمایش دادن، خودنمایی کردن، در معرض دید دیگران قرار دادن، به رخ کشیدن

  • show somebody up

    ماهیت کسی را نشان دادن، آشکار کردن کسی، فاش کردن

  • show up

    رسیدن، حاضر شدن، حضور یافتن، سروکله‌ی کسی پیدا شدن

    خجالت دادن، شرمسار کردن، شرمنده کردن، خجالت‌زده کردن

    آشکار کردن، نمایان کردن، فاش کردن، مشخص کردن

Collocations

  • a show of hands

    (رأی دادن) بلند کردن دست، دست بالا کردن

  • for show

    به منظور تظاهر، برای نمایش

Idioms

  • good show!

    (انگلیس - عامیانه) احسنت!، معرکه!، مرحبا!

  • go to show

    اثبات کردن، (به‌طور مجاب‌کننده) نشان دادن

  • put (or get) the show on the road

    (عامیانه) دست به کار شدن، کار را آغاز کردن

  • show (somebody) a clean pair of heel

    (عامیانه) فرار کردن (از گیر کسی)، زدن به چاک

  • show a leg

    (انگلیسی - عامیانه) از بستر خواب برخاستن

  • show one's face

    ظاهر شدن (در میان جمع)، رخ نمایی کردن

    درملا عام ظاهر شدن، در میان جمع آمدن

  • show somebody the door

    کسی را بیرون کردن (از اتاق یا خانه و غیره)، عذر کسی را خواستن

  • show somebody the way

    کسی را (دریافتن راه یا آدرس) راهنمایی کردن

  • show the white feather

    ترس از خود نشان دادن، متزلزل شدن

    ترس از خود بروز دادن، بزدلی خود را ظاهر کردن

    (انگلیس - عامیانه) ترس از خود نشان دادن

  • show willing

    (انگلیس - عامیانه) علاقه نشان دادن، خود را علاقه‌مند نشان دادن

  • stand (or have) a show

    (امریکا - عامیانه) شانس موفقیت و غیره داشتن، امید کامیابی داشتن

  • steal the show

    (در نمایش و غیره - سایر بازیگران را) تحت‌الشعاع قرار دادن

    (به‌ویژه در تئاتر) خود را مرکز توجه تماشاچیان کردن، دیگر بازیگران را تحت‌الشعاع قرار دادن

  • the show must go on

    (باوجود مشکلات و غیره) کار را باید ادامه داد

ارجاع به لغت show

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «show» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/show

پیشنهاد بهبود معانی