فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Unmask

ʌnˈmæsk ʌnˈmɑːsk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • verb - transitive adverb
    نقاب برداشتن از، چیزی را آشکار کردن
    • - The spy was unmasked by his wife.
    • - هویت واقعی آن جاسوس توسط زنش فاش شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد unmask

  1. verb reveal
    Synonyms: acknowledge, admit, announce, bare, bring out into the open, bring to light, come out with, confess, disclose, display, divulge, exhibit, expose, leak, let cat out of the bag, make known, make public, show, tell, unclothe, uncover, unearth, unveil

ارجاع به لغت unmask

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unmask» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unmask

لغات نزدیک unmask

پیشنهاد بهبود معانی