آخرین به‌روزرسانی:

Unmask

ʌnˈmæsk ʌnˈmɑːsk

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive adverb

نقاب برداشتن از، چیزی را آشکار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The spy was unmasked by his wife.

هویت واقعی آن جاسوس توسط زنش فاش شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unmask

  1. verb reveal
    Synonyms:
    show tell disclose expose uncover make known divulge announce admit confess acknowledge exhibit display unveil bring to light make public bare unearth leak come out with bring out into the open let cat out of the bag unclothe

ارجاع به لغت unmask

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unmask» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unmask

لغات نزدیک unmask

پیشنهاد بهبود معانی