گمراه، نابجا، نادرست، غلط، بیجهت
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was shot as he made a misguided attempt to stop the robbers single-handed.
او به دلیل تلاش نابجای خود برای اینکه میخواست به تنهایی دزدها را متوقف کند، تیر خورد.
a misguided attempt to bring her parents back together
تلاش بیجهت برای دوباره آشتی دادن والدینش
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «misguided» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/misguided