گذشتهی ساده:
clarifiedشکل سوم:
clarifiedسومشخص مفرد:
clarifiesوجه وصفی حال:
clarifyingروشن کردن، واضح کردن، توضیح دادن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
To clarify butter, you must first heat it well.
برای پالایش کره باید اول آن را خوب داغ کرد.
to clarify one's meaning
مقصود خود را توضیح دادن
This matter needs further clarification.
این موضوع نیاز به روشنگری (توضیح) بیشتر دارد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «clarify» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/clarify