امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Clarify

ˈklærɪfaɪ ˈklærɪfaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    clarified
  • شکل سوم:

    clarified
  • سوم‌شخص مفرد:

    clarifies
  • وجه وصفی حال:

    clarifying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb C1
روشن کردن، واضح کردن، توضیح دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- To clarify butter, you must first heat it well.
- برای پالایش کره باید اول آن را خوب داغ کرد.
- to clarify one's meaning
- مقصود خود را توضیح دادن
- This matter needs further clarification.
- این موضوع نیاز به روشنگری (توضیح) بیشتر دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clarify

  1. verb explain, make clear
    Synonyms:
    analyze break down clear up define delineate draw a picture elucidate formulate illuminate illustrate interpret make perfectly clear make plain resolve settle shed light on simplify spell out straighten out throw light on
    Antonyms:
    confuse muddle
  1. verb purify
    Synonyms:
    clean cleanse depurate distill filter rarefy refine
    Antonyms:
    dirty muddle muddy

لغات هم‌خانواده clarify

  • verb - transitive
    clear, clarify

ارجاع به لغت clarify

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clarify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clarify

لغات نزدیک clarify

پیشنهاد بهبود معانی