آخرین به‌روزرسانی:

Formulate

ˈfɔːrmjəleɪt ˈfɔːmjəleɪt

گذشته‌ی ساده:

formulated

شکل سوم:

formulated

سوم‌شخص مفرد:

formulates

وجه وصفی حال:

formulating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2

(نقشه، سیاست) تنظیم کردن، تدوین کردن، مدون کردن، پی‌ریزی کردن، طرح‌ریزی کردن

verb - transitive

(افکار) بیان کردن، فرموله کردن، به وضوح گفتن، به زبان آوردن، ابراز کردن، عرضه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

Mathematical ideas have to be formulated.

اندیشه‌های ریاضی را باید به‌صورت فرمول بیان کرد.

to formulate a rule

قاعده‌ای را به‌طور دقیق بیان کردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد formulate

  1. verb plan, specify systematically
    Synonyms:
    make develop define prepare devise invent compose frame express originate detail draft couch forge work out hatch put set down contrive phrase evolve map systematize work draw up make up dream up cook up give form to codify specify systematically particularize indite vamp coin concoct

ارجاع به لغت formulate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «formulate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/formulate

لغات نزدیک formulate

پیشنهاد بهبود معانی