با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Simplify

ˈsɪmplɪfaɪ ˈsɪmplɪfaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    simplified
  • شکل سوم:

    simplified
  • سوم‌شخص مفرد:

    simplifies
  • وجه وصفی حال:

    simplifying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
ساده‌ کردن، آسان‌ کردن، مختصر کردن، واضح کردن، کوتاه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- He simplified the profile by turning it into a silhouette.
- با تبدیل نیمرخ به سیه‌نما آن را ساده کرد.
- to simplify a task
- کاری را آسان کردن
- to simplify a manufacturing process
- فرایند تولید را کوتاه کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد simplify

  1. verb make easy, intelligible
    Synonyms: abridge, analyze, boil down, break down, break it down, chasten, clarify, clean it up, clean up, clear up, cut down, cut the frills, decipher, disentangle, disinvolve, draw a picture, elucidate, explain, facilitate, get down to basics, get to the meat, hit the high spots, interpret, lay out, let daylight in, let sunlight in, make clear, make perfectly clear, make plain, order, put in a nutshell, put one straight, reduce, shorten, spell out, streamline, unscramble
    Antonyms: complicate, confuse, make difficult

لغات هم‌خانواده simplify

ارجاع به لغت simplify

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «simplify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/simplify

لغات نزدیک simplify

پیشنهاد بهبود معانی