فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Sight

saɪt saɪt

گذشته‌ی ساده:

sighted

شکل سوم:

sighted

سوم‌شخص مفرد:

sights

وجه وصفی حال:

sighting

شکل جمع:

sights

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

بینایی، دید، نظر، منظره، دیدگاه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

Victory is in sight.

پیروزی نزدیک است.

love at first sight

عشق با نگاه اول

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a familiar sight

منظره‌ی آشنا

She always fainted at the sight of blood.

او همیشه با دیدن خون غش می‌کرد.

a sin in the sight of God

گناه در نظر خداوند

truth as it appeared to his inward sight

واقعیتی که او باطناً درک می‌کرد

eyesight

دید چشم

what a beautiful sight!

چه نمای قشنگی!

noun uncountable

بینایی، قدرت دید

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Bijhan lost his sight.

بیژن بینایی خود را از دست داد.

noun countable

قیافه، چهره، جنبه

I only know him by sight.

فقط به‌ قیافه او را می‌شناسم.

noun countable

خیلی، یک دنیا، یک عالمه

a sight better than his brother

یک دنیا بهتر از برادرش

verb - transitive

دیدن، دید زدن، نشان کردن، بازرسی کردن، رؤیت کردن

Yesterday, two whales were sighted on this coast.

دیروز دو نهنگ در این ساحل دیده شد.

to sight a star

ستاره‌ای را رؤیت کردن

adjective

دیداری، نظری

in order to build up the sight vocabulary of children

برای تقویت واژگان نظری کودکان

a sight translation of a text

ترجمه‌ی نظری یک متن

adjective

تماشایی، افتضاح

He had fallen into the gutter and his clothes were a sight.

توی جوی افتاده بود و لباس هایش تماشایی شده بود.

Without makeup, her face is a sight.

بدون آرایش صورتش افتضاح است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sight

  1. noun ability to perceive with eyes
    Synonyms:
    eyesight vision eye eyes seeing perception view visibility ken field of vision range of vision eyeshot apperception apprehension viewing appearance afterimage
    Antonyms:
    blindness
  1. noun spectacle
    Synonyms:
    show scene view display exhibition exhibit parade pageant vista point of interest outlook
  1. noun horrifying person or thing
    Synonyms:
    mess spectacle scarecrow fright monstrosity eyesore ogre slob tramp ogress blot
    Antonyms:
    beauty
  1. verb see
    Synonyms:
    observe view perceive spot witness discern distinguish make out behold
    Antonyms:
    be blind

Collocations

at first sight

با اولین نگاه، در/ با نظر اول، با نخستین دیدار

by sight

نظراً، بارؤیت، قیافتاً

catch sight of

در یک نظر دیدن، ناگهان دیدن

come into (or within) sight (of)

وارد میدان دید (کسی) شدن، به نظر آمدن یا رسیدن

in sight

نزدیک، درمدنظر، آشکار

Collocations بیشتر

lose sight of

فراموش کردن، از (هدف یا موضوع و غیره) پرت شدن

out of sight of

دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست

catch a sight of someone

یک‌دفعه کسی را دیدن

Idioms

a sight for sore eyes

(عامیانه) منظره یا شخص خوشایند، چشم روشن کن

at (or on) sight

1- به مجرد دیدن، فوراً 2- (بازرگانی) دیداری

catch sight of

1- دیدن، مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن

lose sight of

1- گم کردن، دیگر ندیدن 2- فراموش کردن، فروگذار کردن، در نظر نگرفتن

not by a long sight

ابداً، اصلاً، به‌هیچ‌وجه

Idioms بیشتر

out of sight

1- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید 2- دوردست، دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی بالا، سرسام آور 4- (عامیانه) عالی، معرکه

out of sight, out of mind

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

از دل برود هر آنچه از دیده رود

set one's sights for something

برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

sight unseen

بدون دیدن ملک مورد معامله یا چیز مورد بحث

لغات هم‌خانواده sight

  • verb - transitive
    sight

ارجاع به لغت sight

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sight» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sight

لغات نزدیک sight

پیشنهاد بهبود معانی