با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Witness

ˈwɪtnəs ˈwɪtnəs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    witnessed
  • شکل سوم:

    witnessed
  • سوم‌شخص مفرد:

    witnesses
  • وجه وصفی حال:

    witnessing
  • شکل جمع:

    witnesses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
گواه، شاهد، گواهی، شهادت، مدرک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- No person should be forced to be a witness against himself.
- هیچ‌کس نباید وادار بشود که علیه خود شهادت بدهد.
- These ruins and mass graves are witness to the savagery of war.
- این خرابه‌ها و گورهای گروهی نشانه‌های وحشیگری‌های جنگ هستند.
- I am in love; my witness: this lacerated heart...
- من عاشقم گواه من این قلب چاک‌چاک ....
- God's my witness.
- خدا شاهد است.
verb - transitive
شهادت دادن، گواهی کردن
- I am ready to witness that the signature is genuine.
- آماده‌ام که صحت آن امضا را تضمین کنم.
- to witness a will
- وصیت‌نامه را تصدیق کردن
- Your actions witness your guilt.
- اعمال تو گواه بر گناهکار بودن تو است.
- Our wounds witness the ferocity of their attack.
- زخم‌های ما نشانه‌ی بی‌امان بودن حمله‌ی آنان است.
- The postwar period has witnessed great changes in Japan.
- سال‌های بعد از جنگ شاهد تغییرات عظیمی در ژاپن بوده است.
- Many people witnessed the accident.
- اشخاص زیادی شاهد آن حادثه بودند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
حاکی بودن از، دلالت کردن بر
verb - intransitive
شهادت دادن
- He witnessed in court.
- او در دادگاه شهادت داد.
- The witnesses testified in court.
- شهود در دادگاه شهادت دادند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد witness

  1. noun person who observes an event
    Synonyms: attestant, attestor, beholder, bystander, corroborator, deponent, eyewitness, gawker, looker-on, observer, onlooker, proof, rubbernecker, signatory, signer, spectator, testifier, testimony, viewer, watcher
    Antonyms: participant
  2. verb observe
    Synonyms: attend, be a witness, behold, be on hand, be on the scene, be present, eyeball, flash on, get a load of, look on, mark, note, notice, perceive, pick up on, pipe, read, see, sight, spot, spy, take in, view, watch
    Antonyms: participate
  3. verb testify; authenticate
    Synonyms: affirm, announce, argue, attest, bear out, bear witness, be a witness, bespeak, betoken, certify, confirm, corroborate, countersign, depone, depose, endorse, give evidence, give testimony, indicate, say under oath, sign, stand for, subscribe, vouch for
    Antonyms: deny, refute

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت witness

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «witness» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/witness

لغات نزدیک witness

پیشنهاد بهبود معانی