امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Notice

ˈnoʊt̬ɪs ˈnəʊtɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    noticed
  • شکل سوم:

    noticed
  • سوم‌شخص مفرد:

    notices
  • وجه وصفی حال:

    noticing
  • شکل جمع:

    notices

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb B1
آگهی، خبر، اعلان، توجه، اطلاع، اخطار، ملتفت شدن، دیدن، شناختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
noun verb - transitive adverb
ملاحظه کردن، اخطار، آگهی
- The society puts up printed notices of its activities.
- انجمن اطلاعات چاپی درباره‌ی فعالیت‌های خود منتشر می‌کند.
- He inserted an important notice in the newspaper.
- او اطلاعیه‌ی مهمی را در روزنامه منتشر کرد.
- a legal notice
- اطلاعیه‌ی قانونی
- These regulations are subject to change without prior notice.
- این مقررات بدون اطلاع قبلی قابل‌تغییرند.
- She took no notice of what had happened.
- متوجه آنچه که روی داده بود نشد.
- to attract notice
- جلب‌توجه‌کردن
- That book brought him into public notice.
- آن کتاب نظر جامعه را به او معطوف کرد.
- to give a tenant notice
- به مستأجر اخطار تخلیه دادن
- evacuating a school building in a minute's notice
- تخلیه کردن ساختمان مدرسه ظرف یک دقیقه پس از دریافت هشدار
- The new play got favorable notices.
- نمایش جدید مورد استقبال نقدگران قرار گرفت.
- I didn't notice his real intention.
- متوجه مقصود واقعی او نشدم.
- He didn't notice my new clothes.
- او متوجه لباس‌های نو من نشد.
- She is trying to get herself noticed.
- او می‌خواهد موردتوجه قرار بگیرد.
- They were noticed by warm greetings.
- با آن‌ها به گرمی سلام و تعارف کردند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد notice

  1. noun observation
    Synonyms:
    apprehension attention care cognizance concern consideration ear grasp heed mark mind note observance regard remark respect thought understanding
    Antonyms:
    heedlessness ignorance neglect
  1. noun announcement, information
    Synonyms:
    admonition advertisement advice caution caveat circular clue comment comments communication criticism critique cue declaration directive enlightenment goods handbill info instruction intelligence intimation know lowdown manifesto memo memorandum news note notification order picture poster proclamation remark review score sign squib story tip warning whole story write-up
  1. verb observe, perceive
    Synonyms:
    acknowledge advert allude catch clock descry detect dig discern distinguish espy flash on get a load of heed look at make out mark mind note pick up on recognize refer regard remark see spot take in
    Antonyms:
    ignore miss neglect overlook

Collocations

  • come to one's notice

    موردملاحظه یا توجه کسی قرار گرفتن، متوجه شدن، دریافتن

  • serve notice

    رسماً اطلاع دادن، اخطار رسمی کردن

لغات هم‌خانواده notice

  • noun
    notice
  • verb - transitive
    notice

ارجاع به لغت notice

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «notice» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/notice

لغات نزدیک notice

پیشنهاد بهبود معانی