آیکن بنر

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

مشاهده
آخرین به‌روزرسانی:

Espy

ɪˈspaɪ ɪˈspaɪ ɪˈspaɪ

معنی espy | جمله با espy

noun adverb

جاسوسی کردن، دیده‌بانی کردن، جاسوس بودن، بازرسی کردن، تشخیص دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Then she espied a white horse coming toward her through the mist.

سپس متوجه شد که اسب سپیدی از میان مه به‌سوی او می‌آید.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد espy

  1. verb to perceive, especially barely or fleetingly
  1. verb to catch sight of (something that is distant, partially hidden, or obscure); glimpse.
    Synonyms:
    see

ارجاع به لغت espy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «espy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/espy

لغات نزدیک espy

پیشنهاد بهبود معانی