پیدا کردن، یافتن، جستن، گیرآوردن
I found a gold ring.
انگشتر طلا پیدا کردم.
Finding a job is becoming more difficult every day.
کار یافتن هرروز دشوارتر میشود.
I did not find his house.
خانهی او را نیافتم.
He found enough strength to climb to the summit.
او نیروی لازم برای رسیدن به قله را (در خود) پیدا کرد.
She finally found wealth and fame.
سر انجام به مال و شهرت رسید.
to find an answer
به پاسخ دستیافتن
متوجه شدن، فهمیدن، دریافتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Now I find that I have been wrong.
اکنون متوجه شدم که در اشتباه بودهام.
He found himself utterly broke.
او فهمید که هیچ پولی ندارد.
فکر کردن، نظر داشتن (راجعبه چیزی)، حس کردن
I find her approach to problem-solving refreshing.
به نظرم رویکرد او در حل مسئله جدید است.
Many people find the new policy confusing.
بسیاری از افراد فکر میکنند سیاست جدید گیجکننده است.
(دادگاه و غیره) حکم صادر کردن، رأی دادن
The judge found for the wife.
قاضی به نفع زوجه حکم صادر کرد.
The lawyer hopes the jury will find in favor of her client.
وکیل امیدوار است که هیئتمنصفه به نفع موکلش رأی بدهند.
The court found him guilty.
دادگاه او را گناهکار شناخت.
کشف، یافته
That actor was the best find of the year.
آن هنرپیشه بهترین کشف سال بود.
that restaurant was a delightful find.
آن رستوران کشفی لذتبخش بود.
The archaeologists had arranged their finds on the table.
باستانشناسان یافتههای خود را روی میز چیده بودند.
(دادگاه یا قاضی یا هیئت منصفه) به سود کسی حکم دادن
دریافتن، پی بردن، کشف کردن، فهمیدن، متوجه شدن (با مشاهده، مطالعه و تحقیق)
مچ کسی را گرفتن، پی بردن، فهمیدن، آشکار کردن، برملا کردن
1- (ماهیت و استعدادها و غیرهی) خود را یافتن 2- ... بودن، پیبردن به
(به شرایط جدیدی) عادت کردن، خوگرفتن، جا افتادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «find» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/find