آیکن بنر

زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و ترکی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌های دیگر به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Pinpoint

ˈpɪnpɔɪnt ˈpɪnpɔɪnt

گذشته‌ی ساده:

pinpointed

شکل سوم:

pinpointed

سوم‌شخص مفرد:

pinpoints

وجه وصفی حال:

pinpointing

شکل جمع:

pinpoints

معنی pinpoint | جمله با pinpoint

verb - transitive C2

با دقت مشخص کردن، تعیین کردن، نشانه‌گذاری دقیق کردن، یافتن نقطه‌ی دقیق

This radar can pinpoint the position of an aircraft.

این رادار می‌تواند جای هواپیما را دقیقاً معلوم کند.

They try to pinpoint the causes of student suicides.

آنان می‌کوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقاً مشخص کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Bombers pinpointed oil refineries.

بمب‌افکن‌ها پالایشگاه‌های نفت را هدف‌گیری کردند.

Pinpoint heavy bombs on the most vulnerable points.

بمب‌های سنگین را روی آسیب‌پذیرترین نقاط هدف‌گیری کن.

verb - transitive C2

شرح دادن، خاطرنشان کردن، کشف کردن، پیدا کردن (حقایق)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

He pinpointed some of the important facts.

او برخی از نکات مهم را خاطر نشان کرد.

Doctors are working hard to pinpoint the cause of the patient’s symptoms.

پزشکان سخت در تلاشند تا علت علائم بیمار را با دقت پیدا کنند.

noun countable

نقطه‌ی ریز، لکه‌ی کوچک

A pinpoint of light could be seen at the end of the tunnel.

در انتهای تونل نور ضعیفی دیده می‌شد.

There is not a pinpoint of difference between these two.

یک سر سوزن فرق بین این دو وجود ندارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

millions of pinpoint holes

میلیون‌ها سوراخ ریز

a pinpoint of dust

یک ذره گرد و خاک

The pilot hit his pinpoint.

خلبان (بمب را) به هدف زد.

adjective

دقیق، مشخص، واضح

We need pinpoint information to make the right decision.

برای گرفتن تصمیم درست، به اطلاعات بسیار دقیق نیاز داریم.

His pinpoint analysis helped solve the problem quickly.

تحلیل دقیق او به‌سرعت به حل مشکل کمک کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

pinpoint targets

هدف‌های دقیقاً معین

with pinpoint accuracy

با دقت موشکافانه

pinpoint bombardment

بمباران دقیق

pinpoint planning

برنامه‌ریزی مو‌به‌مو (دقیق)

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد pinpoint

  1. verb define, locate
    Synonyms:
    Antonyms:
    lose be ambiguous
  1. noun a very small mark
  1. verb to establish the identification of
    Antonyms:
    lose be ambiguous

Collocations

pinpoint of light

نقطه نورانی کوچک، نقطه نور

سوال‌های رایج pinpoint

گذشته‌ی ساده pinpoint چی میشه؟

گذشته‌ی ساده pinpoint در زبان انگلیسی pinpointed است.

شکل سوم pinpoint چی میشه؟

شکل سوم pinpoint در زبان انگلیسی pinpointed است.

شکل جمع pinpoint چی میشه؟

شکل جمع pinpoint در زبان انگلیسی pinpoints است.

وجه وصفی حال pinpoint چی میشه؟

وجه وصفی حال pinpoint در زبان انگلیسی pinpointing است.

سوم‌شخص مفرد pinpoint چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد pinpoint در زبان انگلیسی pinpoints است.

ارجاع به لغت pinpoint

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pinpoint» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pinpoint

لغات نزدیک pinpoint

پیشنهاد بهبود معانی