چیز کوچک، بادقت اشاره کردن به
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
This radar can pinpoint the position of an aircraft.
این رادار میتواند جای هواپیما را دقیقاً معلوم کند.
They try to pinpoint the causes of student suicides.
آنان میکوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقاً مشخص کنند.
Bombers pinpointed oil refineries.
بمبافکنها پالایشگاههای نفت را هدفگیری کردند.
Pinpoint heavy bombs on the most vulnerable points.
بمبهای سنگین را روی آسیبپذیرترین نقاط هدفگیری کن.
He pinpointed some of the important facts.
او برخی از نکات مهم را خاطر نشان کرد.
millions of pinpoint holes
میلیونها سوراخ ریز
a pinpoint of dust
یک ذره گرد و خاک
A pinpoint of light could be seen at the end of the tunnel.
در انتهای تونل نور ضعیفی دیده میشد.
There is not a pinpoint of difference between these two.
یک سر سوزن فرق بین این دو وجود ندارد.
The pilot hit his pinpoint.
خلبان (بمب را) به هدف زد.
with pinpoint accuracy
با دقت موشکافانه
pinpoint targets
هدفهای دقیقاً معین
pinpoint bombardment
بمباران دقیق
pinpoint planning
برنامهریزی موبهمو (دقیق)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pinpoint» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pinpoint