فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pinpoint

ˈpɪnpɔɪnt ˈpɪnpɔɪnt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive C2

چیز کوچک، با‌دقت اشاره کردن به

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

This radar can pinpoint the position of an aircraft.

این رادار می‌تواند جای هواپیما را دقیقاً معلوم کند.

They try to pinpoint the causes of student suicides.

آنان می‌کوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقاً مشخص کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Bombers pinpointed oil refineries.

بمب‌افکن‌ها پالایشگاه‌های نفت را هدف‌گیری کردند.

Pinpoint heavy bombs on the most vulnerable points.

بمب‌های سنگین را روی آسیب‌پذیرترین نقاط هدف‌گیری کن.

He pinpointed some of the important facts.

او برخی از نکات مهم را خاطر نشان کرد.

millions of pinpoint holes

میلیون‌ها سوراخ ریز

a pinpoint of dust

یک ذره گرد و خاک

A pinpoint of light could be seen at the end of the tunnel.

در انتهای تونل نور ضعیفی دیده می‌شد.

There is not a pinpoint of difference between these two.

یک سر سوزن فرق بین این دو وجود ندارد.

The pilot hit his pinpoint.

خلبان (بمب را) به هدف زد.

with pinpoint accuracy

با دقت موشکافانه

pinpoint targets

هدف‌های دقیقاً معین

pinpoint bombardment

بمباران دقیق

pinpoint planning

برنامه‌ریزی مو‌به‌مو (دقیق)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pinpoint

  1. verb define, locate
    Synonyms:
    identify recognize spot place distinguish diagnose determine home in on get a fix on finger
    Antonyms:
    lose be ambiguous

ارجاع به لغت pinpoint

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pinpoint» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pinpoint

لغات نزدیک pinpoint

پیشنهاد بهبود معانی